سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

تکرار فردا


به تکرار همه کوچه ها که می اندیشم

تنها باد هست و برگ هست و خزان

و به تکرار دیروز که می اندیشم

همه تو هستی و تو هستی و تو

و نمیدانم

فصل آخرش چیست که باید تکرار کنم

و میترسم

تکرار آن راه باشد

وتنهایی باشد

و بی تو ماندن


و اخر باید مرد


*سیمین*


http://www.iranhall.com/news/upload/984142-2009-3-31-11-44-34.gif

.................

چشم هایم به سوسوی خورشید خشک شده

و دلم به سوسوی واژه های تو

و انگار اسمان

نمیخواهد

ابی تر شود

مردم از بس که سفید بود و خاکستری

دیروزتر ها

سر هر حوض

قناری می خواند

امروز دیگر نه حوضی هست و نه قناری

کلاغ ها

قار قارشان

دل ادم را ریش ریش میکنند

تکرار امروز را دوست دارم

زیرا که از فردا گریزانم

همین فردای بی آبی و بی قناری را

میترسم

فردا مردم

یادشان برود باید خندید

باید زنده بود

باید زندگی کرد

نکند فردا جای خورشید

سطل رنگی

گولمانمان بزند

میترسم فردا

کلاغ ها هم بمیرند

خدا به داد

اسمان دلمان برسد

میترسم یادش برود گاهی بارانی بشود

بشوید غبار تنهایمان را

چشم های بد می پرد امروز

میترسم فردا چشم بسته راهی خیابان ها بشویم

و هر سنگ کبودی

لقمه نانمان بشود

وای خدایا

میترسم حتی از ان روزی که دست هایمان ازنوشتن خالی باشد

از عبور وازه ها گریزان باشد

همین تکرار امروز سوغات دلمان باشد

خدا کند امروز کپک نزند

خدا کند امروز نپوسد

خدا کند امروز نمیرد

میترسم از فردا


* سیمین*

شب زنده دار

کوچ خواهم کرد  

همه با تو نبودن ها را 

 

بار سفر خواهم بست  

همه بی تو ماندن ها را  

 

نفس خواهم کشید  

عشق به تو رسیدن ها  را 


و در آن حوض آبی که تو برای من ساخته بودی  

همه عمر پای خیالم را خیس خواهم کرد  

 

در آن خانه با پنجره های آسمانیش  

لای لای خواب زدگی ها را نقش خواهم بست  

 

و در نگاه تو خانه خواهم کرد  

  

اینجا شبها مردی دورگرد  به باد نفرین میگیرد  

شب زنده داریم را  

 

ولی شب زنده دار لحظه های تو خواهم بود  

   

 

*سیمین - فانی *


http://www.maryamnajafi.com/files/Images/Item/576/ItemPics/Original/%D8%AD%D9%88%D8%B6%20%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C%2012090576.jpg

امروز با خدا

شاید از درد نوشتن کافیست

شاید امروز خدا نورانیست

شاید حتی که اگر چشم بارید

امروز خدا آفتابیست


شاید امروز باید به خدا پیوست

شاید امروز باید از بی قراری ها گذشت

شاید امروز روز دگری باشد

شاید که باید از کدورت های دل بی مهابا جست


شاید امروز اگر با خدا خلوت کنیم ، رها شویم

شاید امروز اگر دست ردی به دل نزنیم از غم جدا شویم

شاید امروز روز دگریست که آمدست

اگر بی خدا نباشیم شاید که انسان شویم


http://i1.tinypic.com/2d92r8m.jpg



خوب میدانم فرصت از من خواندنت نیست

خوب میدانم فرصت با من بودنت نیست

رنج این راه های رفته با من

فرسنگ ها با یاد تو  رفتن با من

اوج احساس تو را خواستن هم با من


تو فقط زحمت کشتن این حس غریب را بکش

تو فقط زحمت دار زدن اوج بی تو بودن را بکش


* سیمین - فانی *



http://blufiles.storage.live.com/y1pfFqq7pjDNFGdb14fMG1m1KXEDyngOQXnogrnkcQxh3D0B-WqaDoz8UHTzVmaUS1LvdoYooi5jqo

قبرستان مردمان رفته

خاک هایی که خسته اند

راه هایی که بسته اند

پاهایی که رفته اند 

شعر هایی که گفته اند

رسم هایی که شکسته اند

 

همه پیش کش چشم هایی که بسته اند

هیچ نمیبینند و

 از این دنیا رخت بر بسته اند

 

بیچاره مردگان قبرستان های تاریک

چه میدانند

 نقش امروز چه رنگ است

تار امروز با چند رج میشود پهن و میشود باریک

 

بیچاره آن خوابیده در خاک های نم گرفته

چه میدانند

باران چشم ها فزونی دارد امروز

و پاییز دل ها یک فصل نیست

و شده همه فصل های انسان های غم گرفته

 

ببار باران کمی کم کن

از آن شور داغ خاکستر های رفته

 

مردم خفته در زیر پایت

گر گرفتند از بوی شن ها

 و این کویر های ماتم گرفته

 

 

 *سیمین - فانی *

 

 

http://arsin.files.wordpress.com/2008/02/azghad.jpg

........

دیگر تفسیر تو

کار من نیست

دیگر تبعید قلب تو

کار قلب من نیست

دیگر در کنار تو بودن هم

کار من نیست


آی مردم ، زندگی جاریست

آی مردم

   از دور نور پیداست

 پشت یک وهم

     سر هر سفره عشق

 یک دلی شیداست


       آی مردم

چه شد که عشق فراموش شد ؟

                دستی به دامان بی قراری نبرده

    آنهمه شور و شرر خاموش شد ؟


رنگ عشق رنگ آسمان بود

       رنگ احساس خدا

  از چه اینهمه شوق

          تنها یک زنگ ناقوس شد ؟


     آی مردم

                   دیشب پلک چشمتان خواب که بود

در پس یک عمر بی هم نفسی می آسود

   در خانه دل من

کسی آمد

و عشق خود را به دلم آلود


     آی مردم

نکند عشق از خانه اتان رخت بربندد 

    نکند سرخی ناری که از آن

دانه دانه شور می ریخت

از همه آدمیت های زمان

رخت بربندد

            آی مردم بیدار شوید

امروز خدا رنگ دگریست

می توان بود و فریاد زد

زندگی جاریست


* سیمین - فانی *


http://mabulle78.m.a.pic.centerblog.net/nnvsfs1l.jpg



تابلوی راهنمایی عشق بازی

http://t3.gstatic.com/images?q=tbn:Q2X7kATY-jlHFM:http://3.bp.blogspot.com/_L66EnDon6xA/Sa6rsBk6KzI/AAAAAAAAAXw/xD20eUVMDCI/s320/47ce45j.jpg



در جاده عشوه گری های من

تابلویی نصب نیست

و هیچ کسی

بین خطوط خواهش های من نمی راند 

مردم قانون شکن شده اند

و همه توقف ممنوع ها را ایستادند

و سرکی به قلب من کشیدند .


کمی پایین تر از کوچه تنهایی دلم

پر شده از گربه های ولگردی که

شعر های مرا بو نکرده

به چشم غذای امروزشان فرض میکنند . 


اتوبانی نبود آن روز ها که من عاشق شده بودم 

امروز همه راه های عاشقی کردن

پر است از پل ، از اتوبان های طویل .


چه سخت شده برای این دخترکان و پسرکان

تا خروجی اول باید

درد انزجار را متحمل شوند

و اگر هم عاشق شدند

انتهای اتوبان بهشت زهراست .


نمیدانم

سر کدام کوچه بود

تابلویی دیدم

با همه تابلو ها فرق میکرد 

!!!

عشق بازی ممنوع

اما چرا ؟

ده سال پیش 

این جاده لغزنده نبود 


این اواخر

دوربین هایی هستند

در جاده های عاشقی کردن

که از سرعت التهاب دل بالاتر بروی

نوری چشمت را می آزارد


آن روز ها اینها نبود

در جاده عاشقی کردن های من 


دیگر سر هر کوچه عبور دلداده ای

مردی خشمگین

کاغذی به دستت میدهد

تا بیش از حد زمان دیوانگی ، دیوانگی نکنی


چه خوب که آن روز ها

این مرد هم نبود


راستی دخترک

پشت پیچ اول

تند نپیچی

تازه اول راه است

نپیچیده

چپ نکنی

هنوز پیچ های زیادی هست


آنجا هم تابلویی نصب شده

دیوانگی کن

اما با سرعت مجاز


مردی با لباس آبی و سفید 

دستت را رو خواهد کرد


راستی پسرک

تو هم بیهوده خرابی احساست را بهانه نکن

ماشین قرمزی

دلت را به پارکینگ دل های از رده خارج خواهد برد

آرام عبور کن

عاشق شدی

با عشق راهی میشوی




.

.

.

.

.

.

* سیمین - فانی *





http://www.akkasee.com/digitalcamera/image/comp/image13.jpg





قافیه های باخته روزگار

هجاهای تا خورده شعر های من

دیوانه ام کرده

نه ابتدایی دارد و نه انتهایی 


بی پروا مینویسم

از تو ، از خود

از امروز ، از فردا

نه!!

فردا را نمی دانم

فردا را نمی شناسم 


شاید که نباشی

شاید که نباشم

و شاید آواز آخر من باشد

که میخواند  امشب


بیت بیت شده است روزگارم

گاهی چنگ به دل میزند

گاهی ساز دهل مینوازد


قافیه های روزگار را باخته ام

ورق آخر بود که رو شد

دستم خالی شده است

و هیچ در بساط قمار زندگی نیست

که رو کنم

و تا اخر اخرت با تو بمانم 


تاب میخورم در خود روزگار درونم

و از هوس دلدادگی ها خسته ام 


بد به تنم تیشه میزند این شعر ها

بد به ریشه ام می تازد این حرف ها

گویا بازی تمام شده

و کسی دیگر در پی شوری احساس دلم

نوش نخواهد گفت

و من میمانم و من


چشم من از همان ابتدای زایشم

سرمه ای از شعر داشت


و من غزل سرایی نکرده بودم هرگز

ولی روزگارم غزلی شده است


و کسی هر صبح من را

با غزل هایش

به امروز میکشاند


 و من با بیت های آشفته ام

روزگاری می گذرانم

تا که به آخر برسد

این فنجان نیمه جان ابیات



*سیمین - فانی *

http://i26.tinypic.com/20fchmc.jpg



چشم های تو

چشمهای تو آبروی مرا می برد


مرز ماندن با رفتنم ناپیدا می شود


و دیگر از خودزادگی رها می شوم


یادم میرود حجم تولد به دنیا آمدنم را


و تعلق به باران داشتنم را


چشم های تو


آبرویم را به باد میدهد


مرا نگاه نکن 


آب میشوم


و تکرار زمان را از یاد میبرم


به گمان اینکه


امروز دیروز است و دیروز فردا


چشم های تو 


حرمتم را بازی میدهد


نگاهم نکن


تا بودنم مثل بید نلرزد


و زیر هر سایه آفتاب نخورده ای


عرق شرم بر پیشانی روزگار نکشانم



هنوز مهر بی آبرویی چشم های تو


در چشم های دیوانه ام


تاب میخورد


نگاهم نکن 


* سیمین - فانی *


http://i31.tinypic.com/m7qd5h.jpg

تنهای تنها

تمام عرض چشم مرا پیمودی

از آنسوی نگاه من عبور کردی

به اینسوی آبرو مرا کشاندی

بی شرم تر از چشم تو ندیده بودم

که در دریای خواستن من

غرق شد

اما هرگز آبتنی کردن را

به من نیاموخت و رفت


تمام فصل های عمرم را نوش کردی

از آن بهار به این پاییز مرا کشاندی و

بی مهابا

مرا با سوز زمستان جدایی ها رها کردی

و هرگز رهایی را نشانی ندادی و رفتی


تمام ورق های تا خورده  قصه زندگی را خواندی و

مو به مو آشفتگیم را چشیدی و

بی خبر خمیازه ای از انتهای دلزدگی

نثارم کردی و رفتی

و هیچ انتهای داستانم نشدی


ولی کور خوانده چشمهایت

این متن آخر داستانم رانوشته ام


زیر سبک بالی خود

در همه فصول

قدم  خواهم زد

بدون تو

بدون تو

و بدون تو 



* سیمین - فانی *


مهمان خواب تو

باز هم چشم های وحشی من

رم کرده اند

و روی دودو زدن های چشم تو

بالا و پایین می روند

و شهامت دست هایم

برای چیدن بوسه ها

زیاد شده است 

شاید امروز

حیا نداشته باشد قدم هایم

و میهمان خوابت شوم 


حالا دیگر میخواهم تا ابد

خواب مرا ببینی

و سبد سبد شکفتن را بربایم از تو


و باز وحشی صفت

آشفته کنم زلف پریشان خوابت را



* سیمین - فانی * 


http://i31.tinypic.com/akbclt.gif



طنین خواستنت


تو را لای هزار بار صدا کردن پیچیده ام

و زورق انتظار را

روی تپش های بودنت خم کرده ام

که مبادا

ببرد طنین فراموشی روزگار از یادت

خواستن های مرا


* سیمین - فانی *




طنین عمر

کمی خواستن های مرا باور کن

و به تار های سپید موهایت

مرا و التماس هایم را بیاویز 


شاید اگر به عمر تو رسیده بودم

هیچگاه خواستنم رنگ امروز نبود


شاید اگر از فرط گذشت زمان

سپید شده بود تار های زلفم 

امروز بی تابی رسوایم نمی کرد

کمی دلدادگیم را بنوشان به صبوری کردن هایت 


دلم بی تاب تر از هر صبح بود

دور بود

آرام گریختم از دور بودن ها

آمدم

به تو رسیدم

ولی باور هایت

تحیر های بی انتهایی

نثار انتظار من کردند

و باز باورم سر خم کرد و

تو باز مرا ننوشیده 

رها کردی به امان خدا


 یادم رفت

خدا ؟؟؟؟؟

خدای تو رنگ خدای من نیست گویا


دست تو مثل من به آسمان نمیرود 

در بی قراری های دلت

نیایش های تو رنگ دگری دارد 


کمی نگاه کودکانه ام را

به حضور متعالی دلت بنوشان 


صبور میشوم

اوج میگیرم

و با تو راهی میشوم

تنها کمی با من بمان

راهی نشو


پیچک زلف هایم را باز کنی

من هم مانند تو

آواز طنین زدگی عمر و سال میشوم 


صبوری کن

باورم را باور کن

نوشم کن


نوش جانت میشوم

باور کن 


*سیمین - فانی *


http://i7.tinypic.com/214wms3.jpg





قرار های من

قرار است تا فردا ببارم 


و زیر مناره های آفتاب 


لم نداده خواب فردا را ببینم .



قرار است امروز از پس کوه ها و دشت ها


زهوار یک قصه را در بیاورند


و امروز را با دیروز کوک نزده به تن کنند .



قرار است امروز طعم یک بوسه 


خاطره آسمان شود 


و به فرمان ادیان 


هیچ گناهی ثبت نشود 


پای بوسیدن های بی بهانه .




حالا به گمانم چهار راه های افکار 


بیست بار دیگر دور یک چراغ خاموش میگردند


تا قرار های من و آسمان


بازیمان تمام شود .



و اگر قرار باشد 


تمام قرار هایم را 


با چشم های اسمان ندیده 


بخوانم


همه هوا می فهمند که


قرار است 


دیوانه از قفس چشم های من 


راهی شود 


و دیگر جای هیچ دیوانه ای نخواهد بود اینجا


حالا آخر داستان نشده 


خوابت برده 


و من قرار است 


پای همه قصه های خیالیم 


اسم تو را بنویسم


و بخواب که قرار است فردا من نباشم 




* سیمین - فانی *




زن بودن من


کسی شکوفه های خیالم را چید


          و به گمان خاطرخواهی هایش پیوند زد


   و به انگار های آرزوی من خندید


و من در زیر صاعقه های زن بودنم


                              تمام خاطرات عاشق شدنم را

         لب جوی وهم


به دست جاری آب سپردم


                و هیچ فرهاد کوه کنی


       زیربار التماس کال من نرفت


و هنوز طوفان اشک هایم


                  بلای جان مسافران فرداست .


کنار جوانه زدن ارزو های نرسیده ام


                            خواهشی مرا روزی چند بار می نوشد


و من کوله بار زن بودنم را بسته ام


       و هیچ روزنه خورشیدی


بال پروازم را


       آلوده نخواهد کرد


          و من در مسیر نجابت راهی خواهم شد .



* سیمین - فانی * 


http://www.yuricareport.com/ART/The%20Women134.jpg

 

جاده

برای انکار تو باید چشم هایم را تهدید کنم  

برای انکار تو باید واژه هایم را تبعید کنم  

 

فایده ندارد  پی بردن به انزوا  

هرچه بگذرد هم سر نمیرسد انقضا  

 

تاریخ مصرف نمانده است این عشق را  

در من بمیراند مگر این افکار زشت را  

 

شاید که باز دیوانه شدم  

از خود و خود بیگانه شدم  

 

هر چه باشد راهیم  

در جاده ای بس طولانی جاریم  

 

خدا به همراهی بگو  

از من و دلم رازی بجو  

 

شاید که فردا نیاید باز  

شاید این کلام دوباره نگردد اغاز  

 

*سیمین - فانی *

..............

منتظر بودم کلاه از سرم برداری

نمیدانستم کلاه بر سرم می گذاری


گمان میکردم موج زلفم را شانه ای

نمیدانستم همه عمر برای رفتنت بهانه ای


دوست داشتم با تو راه جاده را بخوانم

نمیدانستم از راه تو هم خود را برانم 


چشم به راه بودم که روزی از راه برسی

نمیدانستم بی من میروی و چیزی نمی پرسی


دلم میخواست عزیز جانت شوم

نمیدانستم مهمان ناخوانده ات می شوم



حال که از من خسته ای

از عشق من بی مهابا رسته ای


برو !!

دیگر کنار موج زلف من شنا مکن

با این دل زجر کشیده ام جفا مکن


منتظر بودم کلاه از سرم برداری

نه اینکه وقت رفتن کلاه بر سرم بگذاری


* سیمین - فانی *




http://i30.tinypic.com/2lm6x3a.jpg



سماجت من و زمان

انگار حنجره شعر دریده شده است و

من در پس خشکسالی واژه ها

با خود درونم درگیرم

و گویا دیگر جایی برای من نمانده است

که شُر شُر باران را

از نَفَس سرد احساسم

به دور ترین دور  نگاهم بیندازم 


انگار همه شور و حالم پوسیده اند


به گمانم در تمام پیچ و خم های روزگار خم شده ام

و همراه راه های نرفته رفته ام


و چه تنم خسته میشود وقتی

شرم نگاه دیروز تر هایم را

به دوش میکشم

و با خود هزار بار دیگر

در همه عمرم کشانده ام


ابعاد بودنم را در هیچکدام یک از

روز های بودنم احساس نکردم

مگر زمانی که در بی زمانی ها گم بوده ام


انکار عاشقانه هایم برایم رسم هر روز میشود

و در سماجت گذر ساعت

من هم سماجت میکنم

تا به تو رسیدن ، کمی ساده تر باشد



*سیمین-فانی*


شروع امروز

ساعت کوکی را چرخانده ام

هنوز صدای نفس نفس زدن ثانیه ها را

در انتهای انزجار میشنوم .

با زندان خواب زدگی هایم

چه حرف هایی گفته بودم

و صبح را برای نتابیدن دوباره اش

محکوم کرده بودم

و نیم ثانیه مانده تا طلوع

پلک

نفس

و شروع شد 


امروز بود که آغاز می شد

و من باز برای جاری شدن

و برای تعبیر سوزش آفتاب راهی شدن

به دنیا آمدم 


کمی خشونت طلوع را

و ذره ای احساس زنده بودن را

در هم آمیختم

تا که باز شروع شوم

و شروع شدم 


* سیمین - فانی *


ریاضیات عشق من

امروز احساسم را اندازه گرفتم

عجب مساحتی داشت

قطر اشک هایم را حساب کردم

و به ضریب رساندن غصه هایم نمیرسید

و امروز

به انحنای یک خواستن رسیدم

که با هیچ نموداری رسم نشد

و تکرار غزل خواندن هایم را 

در ضلع های موازیش پنهان کردم

و روی دفتر نقاشی کودکی هایم

به شکل یک دایره

سه بعدی موازی الاضلاع رسیدم

که با هیچ پرگا رو نقاله ای

به حدود ادراک من خطور نکرد 


* سیمین - فانی * 


http://www.geom.uiuc.edu/events/maw95/tetra.gif



راحتم بگذارید

راحتم بگذارید

امروز ناب ناب آمده ام

خالی  از سراب امده ام

شکوه ندارد این دلم

پر از شباب آمده ام


راحتم بگذارید

از دل و جان خواهم نوشت

از سر عشق خواهم سرشت

با سروران خواهم نشست


راحتم بگذارید

امروز آزاده ام

شعر ها به هوا وا داده ام

بی مهابا دل به دریا داده ام


راحتم بگذارید

میخواهم عاشق باشم

از همه ادمیان غافل باشم


راحتم بگذارید

خود به پای خود آمده ام

بی سبب در این جهان نا آمده ام


از من و من خوانده اید

دیگر بیش از این دانسته اید

اینچنین مهجورم کرده اید

از خود و خود منفورم کرده اید


دیگر راحتم بگذارید


http://i1.tinypic.com/8eku4u9.jpg


انتظار صدا

کمی با خود درونم خلوت کرده ام

سکوت

سکوت و با زهم سکوت

دست از سر من بر نمیدارند این واژه های آشفته امروز

دیروز روی پلک آفتاب

رویاهای خیسم را نوشتم

که طلوع کند آرزوهایم امروز

و باز امروز من درگیر یک سکوت بی انتها شده ام

که نقش خنده هایم را از چهره ام دزدید و

با رفتن آفتاب

روی غروب فریاد زد


با خواهش و تمنای دلم امرو زسر دعوا دارم

در اوج سکوت

در نهایت بی کلامی و بی صدایی

جنگ سختیست بین خواهش های من و من و من


باورم نمی شود

چقدر محتاجانه التماس میکند دلم

خواهش میکند زجه میزند

که کمی به دنبال صدایی جاری بشوم

و من در اوج قدرت سکوت

هرگز تن به این التماس ها نخواهم داد

و در سکوت بی نظیر خود غرق خواهم شد

تا روزی که صدایی از دور

به استقبال

نگاه منتظر من بیاید 


*سیمین - فانی *

http://www.shamsanevesht.com/wp-content/uploads/2009/07/2vtqtc3.jpg



چه ؟

خوب یادم نیست

چرا زاویه ها کج شده اند

چرا عاطفه ها

راه دیگری می روند


خوب یادم نیست

چرا آدم ها یخ میزند دلشان

و خوب یادم نیست

اصلا مگر آدم ها دلشان از یخ بستگی عصر یخبندان

گرم شده بود که حالا به دنبال آب شدن یخ های منجمد شده آن  هستم ؟


اصلا یادم نمی آید چه شد

راه بود جاده بود خاطره بود آواز بود من بودم و ....

و چه ؟

و چه ؟


*سیمین -فانی *



http://www.fotothing.com/photos/2dc/2dc693bec2b154ea32d1cb40271b32fc.jpg

کویر برهوت

انگار چند ساعتی از صدای خسته من نگذشته بود که

با سکوت امروز گره خوردم و برای بودنم تقلا می کردم

ولی هرچه بیشتر پیش می رفتم

دست خسته باد را روی تن مفلوکم احساس میکردم

باز هم در انتهای جاده نگاهم

قیر پاشی شده است

و خواهش های من به جاده می چسبد

و به هیچ جا راهی ندارد

صدایی میشنوم

و با آواز راهی میشوم

مردیست که میخواند مرا

و من از درد تن و سرما به او پناه برده ام

اتشی که به پا شد و من سوز سرد سرما را فراموش کردم و

به آغوش گرم آرزوهایم پناه بردم

و فنجان داغی از واژه بود که سرازیر میشد

روی لباس گرد و خاک گرفته راه زده من

صدایی امد باز

کسی سازی کوک کرده بود برای دلم

میخواند و می نواخت


راه های رفته ام را با آن آواز مرور کردم که چه به سر احساس دلم امده بود

ولی باز تن به یک آتش سپرده بودم که

نمیدانستم چه به روز دست ودل احساسم می آورد

شاید که بسوزد دلم

و شاید هم خاکستر شوم


وای باز هم صدای زوزه میشنوم از جاده ای که

التماس من کف آن چسبیده بودند 

اصلا چرا اینجا کمی تاریک است

من چشم هایم را شسته بودم

با جریان آبی که

در عبور من از راه بی نهایت احساسم میگذشت

پس چرا باز چشم هایم میسوزد

باز هم کسی گویا با اسبی که رم کرده بود از احساس دلش

و حسادتش آتش کشیده بود تنش را

از کنار نگاه من گذشت

و من باز هم همه جا را تیره میبینم

گویا همه کاغذ هایی که با خود آورده بودم برای نوشتن

واژه های احساس اینبار

با باد راهی شد

تنم می لرزد چرا ؟

آن اتش کجاست ؟

غرور نیم سوز باد خاموش کرده آتش را


میترسم باز هم پیرهن تنم را پر از خاک حسرت کنم

و بازهم به بیچارگی کویر ایمان بیارم 


http://www.sharemation.com/abpic/maranjab.jpg




....


گاهی دلم میخواهد برای هیچکسی ننویسم
برای هیچکسی واژه هایم را ساز نکنم
برای هیچکسی اشک نریزم
و برای هیچکسی به دنیا نیامده باشم
جرم بودنم این است که برای همه خواندم
برای همه نوشتم
برای همه بودم
و خودم هنوز در پیچش اول نبودن های خودم گم شده ام
اصلا دلم میخواهد برای خود تنهای خودم
یکبار فقط یکبار باران بشوم
اشک بریزم
آواز بخوانم
زندگی کنم
انسان شده ایم که به جرم انسان بودن
برای همه باشیم و برای خودمان هیچوقت نباشیم ؟
اصلا خسته ام
میخواهم با باد تا ابد راه بروم
اصلا میخواهم همساز برگ پاییز بشوم
به کسی چه مربوط که من ادمم یا نسیم یا هر چیز دیگر
اصلا من سیمین نیستم
حالا خوب شد ؟
http://i4.tinypic.com/106a5n7.jpg

خدا

امروز چادر نماز کودکی هایم

بوی تازه ای گرفت

بوی عطر خدا داشت امروز

بوی عطر آن یاسی که

مادر بزرگ

اولین بار

در سجاده احساسم پهن کرده بود


امروز بهانه چادر نماز من کامل بود

خدا دست در دست من پیدا بود


گویا تمام عمر با او بودم

گویا او زندگی کرده بودم


امروز عطر اجابت خدا می آمد

عطر قبول حاجات من می آمد


امروز با خدا بودم

در اوج و بالا


 با خدا راهی شده بودم

در انتهای بی انتها


چه دلم تنگ شده برای تسبیح مادر بزرگ

چه دلم تنگ شده برای عطر آن سجاده سفید

امروز دلم خدا میخواست 


http://morymes2002.persiangig.com/image/god.jpg

*سیمین - فانی *

تصویر لبخند تو


و به گمانم

من تصویر یک لبخند را
روی چشم هایم کشیده ام
که روی صورت تو
با نگاه خسته ام
به تصویر بکشم


حالا چشم باز کن
به من نگاه کن
میخواهم تو را به تصویر تمام آنچه که دیده ام
اضافه کنم و
خط تازه ای ترسیم کنم
که از همه آن ها که دیده ام رنگی تر بمانی

نکند دستم خط بخورد روی نگاه تن تو
میخواهم صورتت را
در نگاهم ثبت کنم
و برای ماندن در تو
چند صبحی را

با خورشید هم آغاز شوم


*سیمین - فانی *


https://www.sharemation.com/b612/journalist%20day.JPG?uniq=baplir


۱۸/۰۶/۸۸

یک قرن تازه

چه از تو لبریز شدن زیباست

       چه از تو مغرور شدن زیباتر


   قرن تازه ای آغاز شده

یک شروع ناب

                   نیمه ای از دومین آغاز تنم

             و یک شکوه تازه از طلوع


به صراحت واژه

           کمی طعم حضور داده ام 


      خواستنت هم رنگ باران گرفت

              وقتی که من از تو مست شدم

وقتی که تو از من سرازیر


     * سیمین - فانی * 


http://bluefreinds.persiangig.com/image/new/d531.jpg