دلتنگیم سراغ تو می گیرد

آیا ترا نشان قدیمی هست؟

 

سال نو مبارک

*************

بیا به شوق تماشا سفر کنیم بیا

ز قیل و قال زمانه گذر کنیم بیا

نیرزد آنکه غمی را به دل نگه داریم

جهان به خنده گل مختصر کنیم بیا

 

 

باز است جهان

اما به بازيچه

تنگ آورده ايم آنرا

**************

گفتم كه نيستي

گفتي تو نيستي

بايد از آينه پرسيد

ما كجاييم

 


 با حضور تو رنگ مي گيرد
هستيم از شكوفه زيباتر
جان من خسته از اسارتها
مي پرد با تو هر چه بالاتر


********************

باز كن باز دامن  رنگين
گفت پروانه غنچه را بيتاب
سينه پر خون شود زتنهايي
واكن آغوش دوست را درياب

 

بيا و اين غريب را

با خود آشنا كن

بيا و غربتش را

پر از لطف خداكن

 

بيا كه دستان او

منتظر دست نور

غمزده چشمان او

مانده به راههاي دور

 

او كه تمام قلبش

در پي آسمان است

گشته اسير زمين

بسته آب و نان است

 

بيا و آزاد كن

روح اسير او را

شادي و آرام بخش

اينهمه جستجو را

 

 

من یک نیستم

هزارم

هزار

بال نه!

چراغ نه!

سایه هایی گمشده

بر دیوار شب.

 

تمام عمر در بازیم

مگر آنگاه

که تو بازیم می دهی

 

روزهایم را

نه زمان می سازد

نه زمین

زاده می شود

روزهایم

 از نجوایی

پر آبی نیایش

 

 

شبیه پایان است

اما تمام نیست

اگر بایستی

دو باره می یابی

رنگ

 

در سکوت زخم

رنگی ست

اگر بشنوی

سبز می شوی

و گرنه سیاه .

 

باز است جهان

اما به بازيچه

تنگ آورده ايم آنرا

**************

گفتم كه نيستي

گفتي تو نيستي

بايد از آينه پرسيد

ما كجاييم

 

تا سیاهی روزگار را بتابم

به چشمانت بگو

از امواج

نگیرد مرا

 

شبیه پایان است

اما تمام نیست

اگر بایستی

دوباره می بینیش

 

نمیدانم

چرا اینهمه دلتنگی برای من

 اینهمه فراموشی

برای قلم

شاید مرا نمی یابد

در ازدحام تکرارها

شاید اورا نمی شناسم

از هراس خوب بودن

ترانه

 

با خيال تو مي توان پر زد

چون پرنده در اوج آبي مهر

با تو هر فصل ،فصل زيباييست

با تو هستي پر از ترانه  و شعر

 

 

سال نو و بهار نو بر همه دوستان و خانواده های گرامی مبارک

بهار شور و شر كودكي ست در دلها

بهار نغمه شوق و اميد بر لبهاست

چرا من و تو نشينيم به انتظار فصول

بهار لحظه اكنون مهربانيهاست

 

 

اسبی کنار پنجره فریاد می کشد

من ماهیم!

مرداب عزیز!

قلاب مرا

چرا به دیوار بسته اند...

*     *     *     *     *

شتاب نکن نازنین

مانده هنوز راههایی

که گامهای روشن می جوید

بیتابی

برگ را

آتش می سوزد

اما

ترانه و رقص

نمی تابد.

 

انارهای باغ

خوشرنگند

انار میوه فروش

چه شیرین!

انارهای سبد تو اما

یک رازند

در سینه آسمان.

 

در بسته است

و دل من نيز

اما

انديشه ام آيا

باز خواهد شد

به در يچه آفتاب

چشم هايم آيا

باور خواهند كرد

حقيقت سنگ را

يا باز منم

و بهانه هاي ديگر

هر يك شكستني تر از

دل يك كودك

*          *          *

ديگر بس است شعله پژمرده

خاموش كن ترانه مشتاقي

آرام گير در دل خاكستر

از هر خيال و خاطره اي بگذر.....

 

 

 

در من كه بدمي

آتش مي شوم

پر سرود و رقص

زبانت را

به زبانه ام ببخش!

*          *          *

سرنوشت

پيچيده گريبان

آنرا بازكن !

*          *          *

تاريك است

ستاره ها پنهان

سينه تابان كو

*          *          *

هراس خشك شدن است و

گريزگاهي نيست

جز آغوش باز جنگل

مرا در ميان شيرهايت

پناهي ده !

 

 

از در بسته من گذشت

نامه رسان

كه پيامهاي رنگين را

بر بال خويش مي برد

مرا به او برسان

 

 

زندگی

زندانم می کند

بی تلاش هر روزه از صفر

برای رها شدن.

*      *     *     *     *     *

کلمات

تاریکم می کنند

وقتی که دل می بندم

 به لبخند روشن شان

 

 

شكوه را بگذار

و آرام بگذر

خويش را كه دريابي

فراسوي خواهش

بيكرانگي

رازش را به تو خواهد بخشيد

به حقيقتي

رهاتر از روياي عشق.

*      *       *          *        *

 نو می کند جهان مرا

از مشرقی دیگر

 برگ سبزی

 که چشمان مرا می خندد.

رخصت

 

بيابم تا مگر خود را

مرا در خويش پنهان كن

صدايت مي كنم خاموش

مرا فارغ ز عنوان كن

*        *        *        *

گم ميشود در هياهوي باد

ترانه دلنواز برگ

 رخصتي اي فرياد خواهش

تا بشنوم صداي شكفتن را

 

 

خدايا عشق من غير از هوس نيست

كه مي داند تفاوت اين ميان چيست

همين دانم كه غير از حلقه تو

تمام حلقه ها اسباب بازيست

*     *     *     *     *     *

خدايا عبرت از دوران نگيرم

كلام عاقلان در جان نگيرم

نميدانم چه دردي دارد اين دل

كه هيچ از اين جهان درمان نگيرم

*     *     *     *     *     *

مرا جز عشق حرفي بر زبان نيست

نميدانم ولي كه عاشقي چيست

بتابد پرتوي گاهي به جانم

كه عشق در بيكرانه ها جاريست

 

آوار

 

می خوانمت

ولی نه!

بگریز بی امان

از آواری که هردم فرو می ریزد

بر سرت رهگذر

هشدار!

این دیوار

با هیبت سترگ

چه آسان می لرزد

از موجی کوچک

شاید

 

تو کیستی؟

من آنم که با تو نیستم

با خود نیز

همسفر با گرد و خاک 

در تاریکیها

شاید تو مرا بهتر می شناسی

و راهی را که باید بروم

کجا می روی تو

گریز

 

هر که را می جویی

می گریزد هراسناک

که از من چه می خواهد

او ترا می جوید

چه می گریزی

که هستی را برایت ارمغان دارد

رنگ

 

كودكي دلبسته

پر شادابي يك دانه نو رسته

دست خود برده به دامان پروانه

شوق پرواز و پريدن دارد

و نمي داند هيچ

بال رنگين و بسي نازك دردانه

كه چه آسان مي شكند...

كودك دلبندم!

دستت آغشته رنگ

دل بي طاقتت اما ، اما

همواره

آينه

بي رنگ باد!

 

راه

 

 خدايا اين زمسون تلختر بي

دلم ازداغ نيشش شعله ور بي

نده گر مرهمي سبزه نگارم

بهارون از زمسون سختتر بي

 كه ميگويه كه راه عشق بسته س

كه ميگويه كه دل از راه خسته س

براه عشق نوميدي گناهه

كجا مومن دمي از پا نشسته س

 گلم شييرين عسل صد نيش داره

بسي مهر و غضب هم بيش داره

چو نازش مي كنم حالم بگيره

ندونم فكر چه در خويش داره

 ندونم آسمون كي با مو خوش بي

چرا بخت مو چون اسب چمش بي

مگه جز مهربوني مو چه كردم

جواب مو چرا روي ترش بي

 خداوندا دلم طاقت نداره

كه همچون مو دلش خونابه باره

يكي غنچه ست و از جون ميدمش آب

منم هيزم بگو آتش بياره