تو که بی گدار به آب میزنی
چشم هوسهایم می ترسد
تو که اجاق واژه هایت را کور میکنی
نبض خواهش هایم جا میزند
تو که روزت تلافی نازایی صدایت می شود
رسم دلبرکیم بدجوری پریشان می شود
به من رحم کن
فقط همین
* سیمین - فانی *
زیر کوچه پس کوچه های با تو بودن
هیچ شیرینی نبود
جز زمانی که تو حلق آویز
عشوه های من بودی
و انگار های من در تو دوباره آغاز میشد
هیچ شیرینی نبود
جز زمانی که
تو در خط تن آواز های من خم میشدی
*سیمین - فانی *
به گمانم
باید خاطراتم را آب بکشم
نجس شده از تفکرات مسموم امروزم
به گمانم
باید شکّم را دوباره خط خطی کنم
دوباره نوشتش خطاست
به گمانم
سکته های آخر خط را باید برداشت
رقص آهنگ با تو بودن را خراب میکند
به گمانم کمی تشنه باران شده است
کویر خشک خنده های من
تو گفتی خنده هایم
چند ماهیست
6 ماه
یا که 7 ماه شده نخندیده ؟
چرا ؟
به گمانم ته نلعبکی چای احساسم
کمی قند ماسیده
پلک آفتاب هم می پرد
وقتی من به تو شک میکنم
وای به حال آسمان
به گمانم باید دست از آب تنی گذشته ها بردارم
افتاب غروب میکند من خیس میمانم
به گمانم گمانم را جایی پارک کنم
تا کسی انقدر بوق نزند برای
خستگیهای دلش
به گمانم
ته خط است
بلیط ندارم
خانم
آقا بلیط خواب چند است
چند ماه میخواهم
به گمانم
این روز ها
را هم باید از نو بسازم
کسی مهمان خانه نا امن من نمیشود
به گمانم دیگر
از روی ترحم هم کسی سکه ای
در کاسه گدای شعر هایم نمی اندازد
به گمانم باید دست خالی برگردم
شب به خیر
فردا
آفتاب که آمد
بگویید
بلیط چند ماه خواب را دزدیدم از لای
کاغذ پاره های مردم
میخوابم شاید که بیدار شدم
غروب کرده باشد خاطرات تلخ امروزم
*سیمین - فانی *
شعر من اندازه چشم تو نیست
اندازه وسعت عشق تو نیست
شعر من رنگ تو نیست
شعر من هم قافیه ریتم بودن تو نیست
میخوام برم یه سبک نو ابداع کنم
میخوام دیگه واسه خودم یه رسم نو به پا کنم
تازگیا عادت دستام شده که
بگم و بخونم و تقدیمش کنم
به یه دو تا چشم خمار و پر تنش
بعدش هرچی فحش بود بزار اون روی سرش
دوست دارم وقتی میاد
میخونه از دلم
تازه باشم و قشنگ
پر باشم از واژه های رنگارنگ
تازگیا روزو شبم شده همین
دست بزارم به یه قطعه از یه شعر و
هی بگم و پاره کنم بریزمش روی زمین
.
.
.
.
نمیتونم ادامه بدم
ببخشید
بساط خاطره هایم را
کسی
چند صبحیست
بهم میزند
چند شبیست
کسی
نیلوفری خوابم را می دزد
و چند طلوع گرمیست
دلم تاب ماندنش نیست
کسی
بیهوده حرف نگفتن میزند
امروز هم
آمدم نقش دلم باشم و بس
باز هم آمد
آشوب به پا کرد و
با واژ هایش دلم را بر هم میزند
رسم نازیبا
چه بازی ها می کند با دل ما
گوشه ای دنج هم
دنج نیست برای دل ما
کسی بساط شعر بازیمان
را هم بر هم میزند
* سیمین - فانی *
آرام بنشین
مگذار موج های نگاهت
تمرکز آبی افکارم را بمیراند
آرام سکوتت را بیدار کن
مگذار هجوم وحشی ناسزای واژه هایت
دل رنگین کمانی چشم دخترک بودنم را بترساند
آرام بنشین
در تکاپوی بی قانون باد غرق نشو
که زوزه سردش بشکند حریم متعالی خواستن های مرا
آرام نیایش کن
که حضور بال های فرشتگان خیالت
هوای رویای مرا تلخ نکند
شب خوابش نبرد
مرگ باران نشو
بگذار ببارد روی خاطرات تلخ آن دیروز ها
که شاید خیس شود از شرم باران
آرام بنشین
تا ببینی چشم پف آلود خواب زده آرزوهایم را
که کسی هیچ برآورده نکرد
خاطر یاسی رنگ ابریش را
*سیمین - فانی *
به حجم های تکراریِ بودن
تو را خوراندن سخت شده
به هجوم واژه ها وعده فردا دادن
سخت تر
به تلاطم شعر زدگی عصرمان
وزن و عروض قافیه فهماندن هم
کار من نیست
من در یک رود زلال از سپیدی شعر
آبتنی می کنم
نه شرم از عریانی واژه هایم دارم
نه از تف کردن موزون خوان ها به شعرم می هراسم
من زیر چتر واژه هایم
در امانم از عروض و قافیه
دست هایم هم از تلاقی ریتم انگیز ابیات می گریزد
تو هم با خط نسخ و نستعلیق واژه ها درگیری
و من از تو دور میشوم
وقتی حجم خواستن هایمان یکی نیست
و هنوز تکراریِ بودن های حجیم را
نمیتوان در تو به خود بخورانم
تکرارم مکن
تواز جنس عروضی و من جنس سپید
تو سخت و من ................
*سیمین - فانی *
هنوز لای گلبرگ های لای آجر های
دیوار ترک خورده باران ندیده
خونی برای دوباره دمیدن و عاشق شدن می ترواد
و صدای سکوت تو را باز می شکند
تا به کی
باید اینچنین
محو تماشای
فرو پاشیدن آجر های بی جان بمانی ؟
هنوز میتوانی عاشق باشی
هنوز میتوانی
رنگ طلوع را به صداقت وازه هایت بچشانی
زیاد خرجی ندارد
کمی لذت
همراه با لقمه ای کوچک عشق
بخورانی
شکوه عاشق شدن را میبینی
*سیمین - فانی*
وقت قرارم که میشود ساعتم ونگ میزند
با هرکه از تو گفتم حرف های جفنگ میزند
ساز ناامیدی یک اهنگ قشنگ میزند
حرف هایی که از بر کرده بودم
تا بگویمش حرفی از ننگ میزند
ترس و دلهره هر لحظه به دلم چنگ میزند
بی قراری و بی تابیم به دلم سنگ میزند
ساعت قرار که میرسد
تو نمی آیی
چیزی به قلبم دنگ دنگ میزند
ناله و فغان برای دلم اهنگ میزند
دفتر شعر هایم اشک هایم را رنگ میزند
هر حرف بدی که به یادم مانده بود
در گوشم زنگ میزند
گویا که کسی به دلم نیش سرنگ میزند
*سیمین - فانی *
عابرانی که از من و من بودنم
به سادگی می گذشتند
را هیچ فراموش نمیکنم
و آن غباری که به پیراهن کوتاه
دلتنگی های من می نشست
را هیچ
و وعده های انتظاری را که کشیدم
آنقدر که متراژش از دستم در رفت
را هیچ تر
روی ترازوی شوق زدگی هایم
چند کیلو اشتیاق جا مانده بود
که به پایم حساب شد
که آنرا هم هیچ فراموش نمیکنم
حالا تا فردا
پای زار زدگی های من
فیش و صورت حساب صادر کنید
من که نیستم
وکیل دایره عاشقی کردن هایم هم
چند روزی ساحل نشین شده
تا در امان بماند
از اینهمه فاکتور های پرداخت نشده
دیوانگی های من
* سیمین - فانی *
شعر هایم دلهره دارند امروز
نفس هایم سخت آشفته شده بودند
ناگزیر چند بیتی شعر نوش جان کردم
از زیر هر پل خاکی صداقت
چند باری گذر کردم
دیدگانم خاکیست
دست هایم شاکیست
دلم هم بی دلیل قاطیست
من نمیدانم چرا
در مرز من و بودن او
یک دنیا تصویر و نقاشیست
یک روز آبرنگ و رنگ روغن میکشد
یک روز تمام نقاشی هایش آبکیست
این دلم هم بد ادایی می کند
بوم نقاشیم را حنایی می کند
من از ریتم این یی ها بیزارم
اصلا من از این شعر ها بیزارم
همه شعر هایم شده پر ز تب و تکرار و خواهش
همه شعر هایم شده پر ز لحظه های بی سازش
همه شعر هایم را تو بهانه اش می شوی
همه سازهایم را تو چکامه اش می شوی
دریغ از یک خواب راحت
همه شبهایم شده پر ز تاریکی فاحش
ربودن را چه خوب آموخت بی خوابی ز چشمم
زدودن را چه خوب آموخت قلبت از این دلگویه های پر ز اشک و آه و رشکم
*سیمین - فانی *
من در تو تکرار هم که شده باشم
باز هم گاهی برق نگاه بودنم را
از خاطر می بری گویا
من در تو وصف هم شده باشم
باز هم صدایم را نمیشنوی گویا
نمیدانم چه دلتنگیم عجیب شده است
چه ساز خواستن هایم عحیب تر شده است
به گمانم باورم
آلوده است امشب
به گمانم شک میکنم گاهی
به باور های تو
نمیدانم چرا
محو تماشا نمیبینم تو را
نمیدانم چرا
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چند شبی بود پای گریه هام ورم کرده بود
پاشویه و دلشویه و دستمال دلداری هم کارساز نبود
صبح نفرین خواب زدگی های دیشب
شب ناسزای بی بهانگی های روز
دست به دفترچه تامین اجتماعی قلبم که بردم دردش گرفت
آی دکتر به دادم برس
پای دلم ورم کرده
دو قدم راه نرفته زدند شسکتند پای دلم را
زیر دست های بی جان پشیمانی
چه عصای زشتی گذاشتند
دکتر جان نمیشود سر پا نشود این ندامت من ؟
شاید اگر بمیرد و یکی دیگر مصنوعیش را بکاریم بهتر باشد
دیشب باز هم تب داشت صورت شعر های خسته ام
هیچکسی بیدار نمیشد از سوز خواندن های آواز شعر هایم
ببخشید میشود کمی با دلنوشته هایم تنها باشم ؟
*سیمین - فانی *
جیغ تابستان را می شنوم
که آشوب میکند دل آفتاب را
تو چرا چشم به ستاره دوختی ؟
روی یک شاخه نشست
شب که بود
شبپره ها دزدیدند دلش را
من خمیدگی کمر پشت بام را میبینم
که قاه قاه می خندد زاغکی به لاشه بی جان او
تو چرا دست به آسمان برده ای ؟
دیدمش کسی تکه نانی داشت داد به او و او هم رفت
چشیده بود طعم تلخ خاله زنک بازی همسایه ها را
خون به جگر دختر ترشیده آسمان کرده بودند
حالا تو تا صبح اشک بریز
پروانه دور لامپ های داغ چشم انتظاری سوخت
من خودم دیدم
شکایت مناره ها را از طلوع نابهنگامی که
از خواب میپرانندشان
با یک صدا
زیر شُر شُر داغی تابستان که آب میشدم
دست گدای زمین را نگاه کردم
که چه تاولی زده بود
دیگر تمامش کن
آسمان جیغ میکشد ، پشت بام خم میشود
تا سال تابستان برسد
خرما پخش میکنیم
کمی گرد سفید روی دلتنگی های تو می پاشیم
تا پاییز شود
*سیمین – فانی *
تو ندانی که
بمانی یا که نمانی
دل من بیچاره و خار تو گشتست فقط
تو ندانی که
بگویی یا که نگویی
همه تن گوش شود حرف تو خواندست فقط
تو ندانی که
بخواهی یا نخواهی
جانِ دل ،خود نام تو کردست فقط
حال سخن گو
که بدانم که بدانی
دل اسیر است
و نثار تو نمودست فقط
*سیمین - فانی *
دیگر تاب ماندنم نیست
دیگر نای خواندنم نیست
اشک هایم از گونه جاریست
دیگر دفترم از شعر خالیست
یارم از من و دلم شاکیست
همه این اشکها تب درونم را حاکیست
دیگر تنهایی بر من و روزگارم راویست
همه رنجیدگیهایم باقیست
گویا که وقت رفتن شده است
گویا رسم و سنت فقط شکستن شده است
گویا قانون ما نگفتن شده است
*سیمین - فانی *
چشمهایم دو دو میزند
عبور خاطراتت را
به صلیب کشیده ام
تمام حرف های نگفته ات را
دستهایم طاعون گرفته
از بس نوشته اند
راه های نرفته ات را
ضریب ضربان قلبم
شمرده اند نتپیدن قلب شکسته ات را
حالا تو ساز کن واژه ای
هجوم فضاحت بهانه ات را .
*سیمین – فانی *
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و در این بنبست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختوار سرود و شعر فروزان میدارند
به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبیست
آن که بر در میکوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
چند روزیست صدایت از من می ترسد
غریبگی میکند
چند روزیست ناسزاهای دلت
با تن و جان من بازی میکند
چند روزی می شود دلت دیگر مرا نمیشنود
بی حوصلگی می کند
چند روزیست که چشمم هذیان می بافد
به گلدسته های خواهش فخر فروشی می کند
چند روزیست رم کرده واژه های به هم تنیده ام
بی خود از خود کوچه می تازاند و بازی میکند
*سیمین – فانی *
نمیدانم شاید باید به خاطرت بیاورم
عمق فاجعه را
که تواز من می گریزی
و من در تعقیب و گریزم
نمیدانم شاید باید میخکوبی کنم
خاطرات گذشته را
به کلون شکسته دلت
که بهانه شعر هایم تو بو دی
تو هستی
نمیدانم شاید باید حرس کنم
اندیشه بی من شدنت را
که بدانی بی تو شعر عریان است
نمیدانم شاید باید به در خاطره ات
گلبوته ای از شیرینی ............ هدیه دهم
تا بدانی بی تو شدن کار من نیست
*سیمین – فانی *
آنقدر به آستانه
سقوط تو از من نزدیکم
که چشم باورم را می بندم
تا که نیبینم روزی را
که من در تو فرو ریخته باشم
آنقدر چشمه سار وازه هایت خشک شده
که ترک برداشته کلام با من سر کردنت
علف های تر دشت دوستت دارم هایت
گویا بی باران مانده اند
که حجم من از تر زدگیهای تو تهی تر از همیشه شده
چشم توقعاتم چه می پرد
امانم را بریده
دلم را به بازی جنون می خواند
من به بازی دوستت دارم ها عادت دارم
*سیمین - فانی *
نمیدانم چرا اینقدر گریه با من بازی میکند
گویا تر شدن هم با ما آب بازی میکند
چرا خیالش این است که طاقتم زیاد است ؟
شاید که برای نماندنم راهسازی میکند
*سیمین - فانی *
من به شک تو حسودی میکنم
به حضور یک ظن در تن زن من
من به حسادتت فخر نمیفروشم
به کسالت احوالاتم
چند روزیست سلامی کرده ام
هر روز تحفه ای دارد
روزی بی تابی میکند کاسه صبرم
روزی بی قراری میکند
پلک زدن های چشمم
من به گمانه زنی های تو عادت ندارم
میخواهم دورش بزنم
من به شکاکیت روزنه های نگاهت ترسانم
دست التماسم کوتاه شده است
قدیم تر ها چشمه های خواهشم جاری تر بود
و یا نه شاید کسی آبتنی نمیکرد
در آبشار تمنا های من
هنوز باورم نیست
که مادرم گفت دوست بداری
تو را در فراوانی آرزو هایت رها میکنند
کسی به گمان تو زهر پاشیده
به اعتقاداتت چیزی خوراندند
باورت نگاهش قلبم را میترساند
و حجم ماندنم را کم میکند
گمان میکنم
آب میشود زیر آفتاب نخواستن هایت
من که برای تو تمنای ناب بودم
ولی گویا تو
دست کتمانت روی سینه ام زده خواهد شد
هنوز نمیدانم چرا
؟
*سیمین - فانی *
بیا شروع کنیم به چشم چرانی
غزل های این و آن
بیا سفر کنیم به عمق دلگویه های
شعر های کهنه شاعران
بیا جفا کنیم به خاطرات
اشک آلود عاشقان
بیا صدا زنیم به عمد
حضور مخمور حاسدان
بیا رها شویم در تب یک روز
با همه تن و جان
بیا فنا کنیم به یک ندا
همه شعر ها و کلام
بیا شروع کنیم سفر کنیم جفا کنیم
صدا زنیم رها شویم
این ها همه بهانه بود
بیا با برای هم فنا شویم
ختم کلام
*سیمین – فانی *
چند ماه مانده به آفتاب
چند کوچه آن طرفتر
پای برهنه کفتری پیداست
چند ماه مانده به غروب
چند خانه آنطرفتر
لختی دلتنگیم پیداست
بند رخت پریشان حالیم پاره شده
تشت کف آلود بهانه گیریم
زیر شکنجه غصه هایم
جان به جان تسلیم کرده
چند ماه مانده به کسوف
چند سیاره آنطرف تر
طاقچه خاطره ها ترک برداشته میشود
حوض آبی بی ماهی شکواییه هایم
تنگ بلوری شب عید را هم شکسته
سکه ای نمانده برای ته هفت سین
شاهنامه های پاره شده
همه ورق های دلم کاهی شده
دست زرد برگ هم
مرا ورق نمیخوراند
مجمعه های مسی مغزم
زنگ زده
دیوار های کاهگلی شرارت هایم
انگشت به دهان اینهمه سکوتم شده
* سیمین – فانی *
غبار چشم هایت را می دزد ؟
چه کسی بعد از من
سکوت تنهایت را گلباران میکند ؟
چه کسی بعد از من
ساز دلتنگیت را کوک می کند ؟
چه کسی بعد از من
به یاد دلگویه هایت اشک میریزد ؟
چه کسی بعد از من
دلیل خوابگردی های شبانه ات می شود ؟
چه کسی بعد از من
بهانه بازیگوشی زلفت با باد می شود ؟
چه کسی بعداز من
دست تنهایی تو را میگیرد ؟
چه کسی بعداز من
فاجعه عاشقی کردنت را تکرار میکند ؟
چه کسی بعد از من
رسوایی چشم هایت را پنهان میکند ؟
چه کسی بعد از من
غریق نجات شعر های به گل نشسته ات می شود ؟
چه کسی بعد از من
موج خاطراتت را شانه می کند ؟
چه کسی بعد از من
نامت را روزی هزاران بار فریاد می زند ؟
چه کسی بعد از من
مرا در تو تکرار میکند ؟
*سیمین - فانی *
سفره التماس هایم
باز تر از این نمیشود
تا که تیک تیک قدم های رفته ات را
آشوب بی برکتی هایش کنم
و انقضای پاکتی چشم انتظاریم را
به دستمال تر اشک آلودگی هایم هدیه کنم
و تار و پود احساس دست بافم را
که نخ نمای واژه های سرد دیروز تر هایت شده
به دار قالی خاطراتم
گره ای کور بزنم
فقط برای اینکه
شکایت صدایم نباشی .
*سیمین - فانی *
زمین از من گرم تر
چیزی روی زمین فریاد میزند
هق هق های باران را همه جشن می گیرند
و صداقت آفتاب را نفرین میکنند
که میمیراند موریانه های عاشقی را
زمانه بدی شده
شبسو ها را لای یک زر ورق میپیچند
تا خشک شود نورشان .
بیچاره خورشید
چه غریبی میکند زیر ملحفه ماهتاب.
کسی انگشتر کفشدوزک ها را به لالایی برگ وصلت نمیدهد.
و کل نمیکشد کسی
و کسی سازی نمی نوازد برای آغاز فصل ماهی ها .
و کسی جدال نابرابر
کسی هیچ نیمه عریان