سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

عدد تازه عشق

 معمای حضورم را برگ به برگ با تو خواهم خواند

تمام خواهش های بودنم را

سطر به سطر با تو مرور خواهم کرد

دستی بکش به روی زخم های بازم

دیگر طاقت ندارم که در تو نیز چشم هایم را ببازم

 

من در تو خود را تکرار میکنم

در تو آغاز میشوم

در تو معنا میشوم

 

نکند باورت را به باران بسپاری

میشویدش

از خاطرت خواهم رفت

 

من خود را در تو قانون کرده ام

نشکنی قانون دلت را

 

پشت همه سبز رنگی های ملتمسانه ام

دخترکی رنجور است

نترسانی دلش را

 

من تمام رویای عشق بازیم را

در تو معنا میکنم

 

نکند دفتر ریاضیات عشقم را پاره کنی

 

برای یکبار

چشم های ساده ای بگشا

به دور از همه تلاطم های عارفانه ات

 

من در تو خلاصه های خود را

به کودکی های باورم سپرده ام

 

امروز در انتظار حل تمام معماهای سخت بودن هایم خواهم ماند

تو بیا و مرا برای یکبار در دفتر سفید بی نقشت

رقمی بزن

شاید من هم برای بودن و ماندن عددی تازه یافتم در تو


*سیمین - فانی *

می خواهم آرام گیرم

نیمه بارانی من سخت آشفته است

سخت هوای باریدن دارد

من پشت هیاهوی رعد های ناخواسته

خود را از چشم نامحرم طوفان پنهان میکنم

اما گویا

باران دلم سخت میخواهد آشوب باشد

کسی پیدا نمیشود

دستی به روی آسمان تیره دلم بکشد

شاید که آرام بماند چند روزی

نیمه راه های بارانی را

تو می دانی کجاست

بگو تا من در پناه آرامش آن خاک آرام گیرم

من از هیاهو و غوغای دلم می هراسم

کسی چتری باز کند روی آشوب دلم

من تنها مانده ام پشت همه غرش ها و دیوانگی ها

کسی نامم را بخواند

شاید آرام گیرم


http://img26.picoodle.com/img/img26/3/1/4/f_m_fa525c5.gif

*سیمین - فانی *

سرنوشت عشق

تقدیر چشم های خسته ام

 گویا یک وجب کاغذ و کاغذ و کاغذ شده است

تقدیر دست های رنجورم

 گویا فقط یک دنیا نوشتن شده  است

تو در نگاه من

در کلام و آواز قلم فرسایی من

سر فصل همه ریتم ها  شده ای

 بازی منصفانه ای نیست

بازی انتظار و چشم گذاشتن های من

و رفتن و باز نگشتن های تو

 بازی منصفانه ای نیست

بازی قایم باشک بازی های دل تو و دیوانگی های من

 من این بازی را دوست ندارم

 من بازی نفس هایم را با عطر آمدنت را بیشتر دوست دارم

من بازی حبس نفس را در سینه برای دیدنت را بیشتر دوست دارم

گویا تقدیر چشم های خسته ام

یک دنیا دلتنگیست

سرنوشت آخر بازی هایم

یک بغل با زندگیست


* سیمین - فانی *

فصل تازه من و تو

فصل تازه ایست از شروع من و تو

که باران صفایش میدهد

خورشید جلایش میدهد

فصل تازه ایست از هم نوازی های من وتو

که قاصدک ها

خبری خوش خواهند داشت

من این فصل را

آواز صدا شدن با تو را

دوست دارم

فصلی که سرد نیست

فصلی که داغ نیست

فصلی که پر پاییز و اشک نیست

من با تو جاری میشوم

در تو طلوع میکنم

در تو بلوغ می یابم

در تو دشت عشق را شخمی تازه میزنم

کوله بار دوره گردی رو

گوشه ای مینهم

در دل تو چرخ میزنم

شروع میشوم

با تو شب را تا سحر می پیمایم

در تو حضور عشق را می بینم


*سیمین - فانی *

آغاز نوشتن


نام : سیمین

سن :28 سال

علاقه مندی هایم : شعر و نقاشی 


"به نام خدا"


زمانی شروع به نوشتن کردم که احساس کردم قلمم را  خوب به رقص در می آورم با سازی که از  حرف های دلم کوک میکنم

زمزمه هایی میکردم و روی کاغذ سفید با یک قلم نظاره گر رقص موزونشان میشدم


گاه گاه زمزمه هایی هست که هر آدمی اگر دستی به قلم برده باشد  دوست دارد برای خودش و یا آن دلیلی که باعث نوشته شدن این واژه ها شد بنویسید

من هم ساده آغاز کردم و ساده اخت گرفتم و ساده ادامه دادم 

گاهی شنیدن صدای پرنده ای یا دیدن پیر مرد بیچاره ای یا که حتی دیدن یک عاشق آواره ای

مرا وادار به نوشتن می کرد

ساده بگویم نوشتن را دوست دارم

اگر حتی ساده تر هم بخواهم بگویم

بی کلک و ریا قلم فرسایی میکنم فقط و فقط برای دل خودم



 28 خرداد سال 1388 آغاز به نوشتن در وبلاگ جدید خود به نام دلنوشته های سیمین  کرده ام