شعر من در نورهان



پنجره,باز
نیمی از شب,نفس من
می برد مرا
در ته مانده ی آخرین تفاله های صبح در قوری
کنار بی کفشی سنگ فرش های در دویدن ما
و موسیقی که خالی می شود
از نسیم
از دست هایی که برگهاشان
می چکند
در زمین
و پر می شود در گوشهامان
مثل دم کردن صبح با آب چرب روی تخت خواب
پنجره,باز
نیمی از شب,نفس من
جاری
تا زهدان
و جنین هایی با سر های بزرگ
زبان های کوتاه
و دست هایی که هنوز پرده هاشان قطع نشده

پخشیده بر چراغ های قرمزچهارراه ها
کنارهای صف های قطار نان
و نمکی که بر بند ناف بریده شان می زنند!
پنجره ،با... نه!
پنجره را می بندیم
نیم دیگرش
نیمه ی بی کفشی ماست

که سرش را به پنجره می کوبد.

http://nowrahan.com/viewa.aspx?id=1&s=24&a=259

سلام دوستای خوب

بعد از مدتی با دو شعر در سایت مجله ادبی گیور به روز هستم:

 

http://meysamkiani.com/%d8%b4%d9%85%d8%a7%d8%b1%d9%87-%da%86%d9%87%d8%a7%d8%b1%d9%85-%d9%85%d8%ac%d9%84%d9%87-%d8%a7%d8%af%d8%a8%d9%8a-%da%af%d9%8a%d9%88%d8%b1-%d8%b4%db%8c%d9%88%d8%b9-%d8%b0%d9%87%d9%86%db%8c%d8%aa/

خبر..!

سلام

دوستان عزیز شعر من رو در نشریه ی الکتریکی ادبیات نورهان بخونید.

با محبت

آزاده

http://nowrahan.com/viewa.aspx?id=1&s=11&t=23&a=14

آزادی

بارانی بلندیست

برتن سپیدارهای دور

وقتی بارانی نیست...!

نقد شعر پست قبل

آزاده خانم عزیز

در این شعر یک مخاطب وجود دارد که "تو" است  و هم اینکه در کل از "مردی" می‌گویید که اگر "توی این سطرها سر بکشد" و....

 اگر این "تو" یک مرد باشد، پس چرا دوباره تاکید بر "اگر مردی ..." است؟ اما اگر مخاطب یک زن باشد مسئله متفاوت می شود. اما اگر "تو" یک مرد باشد، آنگاه بین آن "تو" که "مخاطبِ معین" است و آن "مردی"  که "شخص نامعین" است، یکی را باید انتخاب کنید. در این شعر به نظر من اگر جنبه‌ی کلی داشته باشد (بدون "تو") آحاد شعر در هماهنگی بیشتری با هم سازگارند.

به گمانم، شما یک تصویر یا خرده-اندیشه‌ای در ذهنتان می‌خلد که برایتان زیبا می‌آید و می خواهید روی آن، شعر را سوار کنید. اما باید بقیه‌ی شعر با آن ذهنیت آغازین هماهنگ باشد. گاهی ممکن است آن اندیشه‌ی آغازین هماهنگی لازم با کل شعر را نداشته باشد. پاره‌های زیبایی با حرکت‌های بسامانی در این شعر یافت می شود که باید آنها را در هماهنگی با هم بیان کرد. در بعضی مواقع باید نسبت به کار خود حتا بیرحم بود و برای نجات کل شعر، آن سطرهای زیبا ، اما مزاحم را قیچی کرد. البته  آن تکه‌های قیچی شده را می‌توانید نگه دارید (اگر به نظرتان زیبا می‌آید) تا شاید بتوانید در جای دیگر از آنها استفاده کنید، البته به شرطی که با کل شعر تازه‌تان هماهنگ باشند. 

در این شعر، به نظرم باید بعضی از سطرها را حذف کنید یا آنها را تغییر بدهید. من در اینجا همین کار را انجام می‌دهم. خودتان ببینید چگونه می‌شود. در اینجا سطرهایی که "تو" در آنها عمل می کرد و سطرهای مزاحم را در آغاز حذف کردم تا شعر در مفهومی کلی به پیرامون بنگرد (البته منظورم این نیست که شعر همیشه در مفهوم کلی‌اش یا با نامعینیِ فضایش بهتر می‌شود، نه، اما در اینجا به گمانم با این ترفند، شعر در کلیتش هماهنگ‌تر عمل می‌کند). در این حالت، شعر شما چنین حرکتی می‌تواند داشته باشد:

 

این شعر زنانگی‌اش را از دست می‌دهد

 اگر مردی سر بکشد توی این سطرها

همیشه نیمه‌ی پنهانی عرق می‌کند

نیمه‌ی پنهانی سست می‌شود

تا مردی توی این سطرها

حرام (می)‌شود

بخار

به پنجره می‌خورد

(در اینجا به گمانم سطر بعدی (از شیشه رد نمی‌شود) زیادی است. چون بخار در هرحال نمی‌تواند از شیشه رد شود و این توضیح اضافی از فشردگی شعر می‌کاهد. شاید بهتر باشد که سطر قبلی اینطور بیاید "به پنجره‌ی بسته می‌خورد" تا "بسته بودن"، "رد نشدن" را هم در خود داشته باشد. و سطر بعدی (از شیشه رد نمی‌شود) حذف شود.)

سطر بعدی (پنجره بکارتش پرت) را نمی‌فهمم. رابطه‌ی بین بخار که به پنجره می‌خورد و رد نمی‌شود، معنی اش این است که پنجره بکارتش را هنوز دارد. پس چرا "پرت"؟ این را باید خودتان توضیح بدهید و واژه ی مناسبی برای آن پیدا کنید یا جور دیگری بنویسید.

تشت پر می‌شود از عصاره‌ی ماه

هیز می‌شود باد

(در سطر بعدی منظور از "آن را" چیست؟ باد چه چیزی را به سقف می‌کشد؟)

می‌کشد آن را به سقف

کسی همیشه توی این سطرها سر می‌رود

پای‌اش زیر (به) چوب‌پرده گیر می‌کند

(سطر بعدی اصلن معنی اش و رابطه‌های واژگانی اش روشن نیست.)

می‌کند خوداش را از ترس (؟؟؟؟؟)

ترس افتادن نیست

(در سطر بعدی حالا "ما" وارد می‌شود که قبلن نبوده. بهتر است که همان حالت کلی شعر حفظ شود و واژه‌ی "ما" حذف شود.)

ترس چکیدن است

روی نیمه‌ی دیگر خویش

..............................................................

امیدوارم این نکات به درد کارتان بخورد.

شاد و موفق باشید

با مهر

محمود فلکی

هامبورگ- 30نوامبر 2011

 

شعری دیگر...

سر می‌رود روی تن‌ات

این شعر زنانگی‌اش را از دست می‌دهد

اگر مردی سر بکشد توی این سطرها

می‌شکند ماهی که در چشم‌های تو موج می‌خورد

قوس حرامی که چهارده نمی‌شود

همیشه نیمه‌ی پنهانی عرق می‌کند

نیمه‌ی پنهانی سست می‌شود

تا مردی توی این سطرها

حرام می‌شود

بخار

به پنجره می‌خورد

از شیشه رد نمی‌شود

پنجره بکارت‌اش پرت

تشت پر می‌شود از عصاره‌ی ماه

هیز می‌شود باد

می‌کشد آن را به سقف

کسی همیشه توی این سطرها سر می‌رود

پای‌اش زیر چوب‌پرده گیر می‌کند

می‌کند خوداش را از ترس

ترس افتادن نیست

ترس چکیدن ماست

روی نیمه‌ی دیگر خویش

سلام

دوستای عزیز نقد کتاب مترسک ها حلبی راهم می روند در تهران فرهنگسرای هنگام برگذار میشه.

چهارشنبه دوم آذرماه ۱۳۹۰

حاشیه ای برای کتاب مترسک ها حلبی راه می روند...

سلام

آقای هاتفی نیادر مجله ی وازنا یک حاشیه درباره ی مترسکها حلبی راه می روند نوشتن که اینجا

لینکشو می گذارم...

 

http://www.vazna.com/article.aspx?id=3574

دوس دارم آپ کنم...........

بعد از مدتی اومدم کافی نت و یهو به سرم زدکه میردشت رو با یه کوتاه نوشت دیگه آپ کنم.....

راستی سلام..........

نمی دونم چرا نیستم و کسی هم نگفت که باش..............

 

 

روز در مرز متلاشی شدن

باد در مرز فلج شدن

رود در مرز ناپدید شدن

من

اما

برای تمام مرزها دست تکان می دهم.

 

 

دوست دارم نقد کنید هرچند کوبنده.

............................آه................................

سرمه

چشم ها را  هل میدهد

به نگاه تو

دخترکی که سال ها مرده است...!

کوتاه نوشت ها...

 

مرا ببوس

این دشنه سال هاست خونی ندیده است.

90/1/5


سقوط  ((ی)) نکره می خواهد

همه ی درخت ها یک جور به زمین نمی افتند

90/1/5

دریا

رحمی است که بچه هایش

مرده به دنیا می آیند.


تسلیت

سلام

دوستان گلم

نوروز باستان و تموم شدن دهه ی ۸۰و آغازدهه ۹۰رو به همه ی شما عزیزان تسلیت میگم و امیدوارم هرچی خاک خاطرات سال ۸۰بوده و هست عمر کشف ناشناخته هاو شادی هاوعاشقانه زیستن شما باشه و دهه نوپای نودپراز کشفو شهود.

من وارد دهه سوم زندگیم شدم.شما چی؟؟!!!
... .

نقد...

مترسکهای حلبی راه می روند

شاعر : آزاده صالحیان

انتشارات : شاملو

منصور خورشیدی

در عمق خیس چشم ها

 

شاعر در پیوند با عناصر موجود در طبیعت  ، حضوری مبتنی بر اتحادو یکی شدن را در ذهن خود به تصویر می کشد  . نگریستن به همه ی اشیا و پدیده ها در جهان ذهنی شاعر ، نگارش هر آن چه در تصور او است برای بیان آن چه در تخیل خود آن را پرورانده است  ، یک احساس ظریف در ارائه ی زبان و تلاش برای ثبت لحظه ها و درک از اشیا ، برای کشف کارکرد حقیقی کلام که در طبیعت اطراف او وجود دارد .

و بزرگ نمایی تصورات ذهنی تا رسیدن به آسمان روبه رو .

فیل های خیلی خیلی بزرگ

خیلی بزرگ

بزرگ / متوسط / کوچک

خیلی کوچک

فیل های خیلی خیلی کوچک

آخرین شعر از آخرین صفحه ی این مجموعه ی کوچک و متوسط که در نظر شاعر بزرگ بزرگ جلوه می کند .  شکستن عناصر محدود و برداشتن مرز و مانع دررسیدن به جهان وسیع تر از جهان هستی و در هم ریزی میدان بسته برای ورود به قلمروی که بی فاصله شاعر را به سمت دیده ها و تجربه های زندگی او هدایت کند .

این نی لبک های سوخته /

 و دستانی که /

 روی زمین سمندر شده اند

و با توقف روی این سطر که : " این دست ها توان سمندر شدن ندارند ." تشخص بخشیدن به عوامل بیرونی و یگانه شدن با هسته های درونی شعر .  با صورتی هم آغوش باد و پرسشی آگاهانه که نمی دانم آسمان زمین را می چرخاند یا زمین آسمان را در حالی که زمین را مکعب توخالی می داند تا آرامش خود را روی آن تضمین کند .

 

ستاره ها خیس شده اند

خزر شاید

ستاره ای شود

به بلندای خورشید

 

شعر های آزاده صالحیان بیشتر جنبه ی توصیفی و روایی دارد . بیان آن بسیار ساده و شباهت به نثر مقطع. که به صورت عمودی زیر هم نوشته شده اند . عدم پیوستگی در بافت کلام . و بی توجه به کارکرد نحوی و استفاده بسیار از فعل و شعر های بی نام و از همه مهم تر غلط های املائی و نگارشی  موجود در متن که نتیجه ی آن موجب بد خوانی و بد فهمی می شود .

نمونه ای از تکرار افعال : در چهار مصراع ، چهار فعل

و این گردابی ترین نقطه ای است

که من ایستاده ام

ریز می کنم چشمانم را

می خندم

نمونه دیگر :

ما برای کهکشانی هستیم

که نمی چرخد

سرمان گیج می خورد

پرت می شویم

شکل ظاهری کلمه ملاک و معیار تعیین کننده برای شعر به حساب نمی آید شاعر باید علاوه بر هماهنگی میان واژگان ساختمان درونی آن را بشناسد . تجلی کارکرد کلمه را در اثر هم نشینی با هم به تماشا بنشیند . از شکل ظاهری ، مصوت ها و صامت ها ، و جلوه های دستوری زبان تا کارکرد معنایی آن ،

من سبزک های درخت توت را دوست می دارم

و به چنار های سر به آسمان زده حسرت می خورم

من در تمام روز های بیابانی حیاط مان

سرایی به تصویر کشیده ام

من در تمام چشم های بی حاصل

و تدفین گل های رو به خورشید

 سیاهی های عشق را تجربه خواهم کرد

می دانم من روزی آن قدر بلند خواهم شد

که چنار های سر به آسمان زده حسرت مرا به دوش می کشند

در همین بند از شعر چند غلط املائی، تکرار ضمیر من و استفاده از فعل ها در زمان های متفاوت و تکرار برخی کلمات که برای پر کردن سطر ها آمده اند . می توانست فشرده تر و بدون تکرار برابر خواننده قرار بگیرد .

در اولین تجربه ی شاعر ، قصد من این نیست که زیاد روی ضعف های موجود توقف کنم . اگر چه نقاط قوت این مجموعه در میان شعر های بلند بی عنوان گم شده اند .

 

در تمام تبسم نگاه / گریه /

و در عمق خیس چشم ها / خنده

 

وقتی شاعر با بال های نهان بهار عشق را به پرستو ها می سپارد ، وبا سرمستی شبنمی کنار سبزه ها می رقصد ، و منتظر می ماند تا به دعوت آسمان لبیک بگوید و چشم به روی فضا باز کند . دیگر نباید با استفاده نادرست از هم نشینی کلمات  ، ارکان دستوری را جا به جا کند و زبان را به بازی بگیرد . حتم دارم که بازی های زبانی در کار آزاده صالحیان عمدی نیست . من آن را به حساب تجربه ی اندک او در سرایش شعر می دانم . 

من آتشکی هستم

که کسی می پرد از رویش

و گرمای وجودم

می کند یخ را آب

من دختر بادم

قاصدکی را در هوا می رقصانم

و می گذارم بر روی چشم های کسی باران را

 

یا : درختان خشکیده ی باغک قلب همسایه

    بر روی قلبم می خزند

    به پرستو ها باید عشق

   و دل به دست یار باید

   و تمام پرچین های خاک گرفته

 

 استفاده ی درست از هم نشینی کلمات در بافت معنایی و کارکرد نحوی به ثبت تصاویر ذهنی کمک می کند . در این شرایط استفاده از نظام نشانه ها زمینه را برای تصاویر دیداری و حسی آماده می سازد . و ذهن شاعر را بر انگیخته می کند ،تا به تصویر سازی در شعر تمایل بیشتری از خود نشان دهد . نا گفته نماند که تصویر های تجسمی بسیاری در این مجموعه وجود دارد . که در میان سطر ها و عبارت های طویل ، دیده نمی شوند .که نمونه های خوب آن را در ادامه بحث خواهم آورد.

 

زمین لباس عروسی اش را پوشیده است

و در کنار برهنگی آسمان می رقصد

یا :   در عمق خیس چشم هایت

      خنده ای پنهان است

یا :  وقتی گل های نارنجی را

     پرواز می دادیم سبز بودیم

 قول نیما صالحیان را در این جا می آورم که شناخت بیشتری از شاعر دارد .

" مجموعه ی پیش رو حاصل تجربیات طلوع یک زندگی است . شاعری حساس که چشمانش را به هستی گشوده است و با سر انگشتان خود آن را می کاود و لحظاتش را به بند کلام می کشد او آن گاه که به وجد آمده ثانیه های گذرایش را جاویدان نموده است . "   

و زن باریدن گرفت

و مردی برای دیدن ستاره ای

آسمان را وجب کرده بود

یا : آسمان هزارم کجاست ؟

پرهایت را به من بده

بال هایم خسته است

کسی پری می سوزاند !

موهایت روی نگاه من آبشار شده اند .

شاعر با استفاده ی عامیانه ازبرخی کلمات برای دست یابی به آن چه از شعر توقع دارد .تمام تلاش خود را در ارائه این مجموعه در متن نشان داده است . امید آن هست که شاهد یک مجموعه قوی تر از شاعر باشیم   برای دریافت همه ی خواسته های تحقق یافته و محقق نشده دنیای پیرامونی شاعر . بدون آن که ارجاعی به بیرون از خود داشته باشد .

 

اسفند ماه 1389

سلام دوستان عزیز

لطفا نظراتتونو برام میل بزنید....

mail:  mirdasht_As69@yahoo.com

زير نظر: عبدالجبار كاكايي


نيم نگاهي به مجموعه شعر «مترسك‌ها حلبي راه مي‌روند»، سرودة آزاده صالحيان
من زمين را لمس خواهم كرد
عبدالصابر كاكايي


«مترسك‌ها حلبي راه مي‌روند»، عنوان نخستين مجموعه شعر سپيد آزاده صالحيان است كه در بهار 89 و در شمارگان 1000 نسخه توسط انتشارات شاملو نشر يافته است.

عنوان كتاب، به نوعي از زبان معيار فاصله گرفته است و داراي گنگي و ابهامي است كه در نخستين لحظة مواجهة مخاطب با اثر، اين ابهام رخ مي‌نمايد و از سويي، نام كتاب به عنوان پيرامتني پيوسته، مخاطب را به مجموعه شعري هنجارگريز در برونة زبان رهنمون مي‌كند.

كتاب فاقد فهرست است ــ يا اين كه نسخة در اختيار نگارنده، فاقد فهرست است كه بعيد به نظر مي‌رسد ــ كه شايد بي نامي اشعار، مسبّب اين فقدان باشد و مخاطب در رجوع به اشعار موردنظر خود در خوانش‌هاي دوباره و چندباره دچار اشكال مي‌شود. هرچند انتخاب عنوان براي شعر ممكن است جهت دهي به تأويل‌هاي مخاطب به حساب آيد، ولي نام شعر جزيي از متن محسوب مي‌شود و اگر نامگذاري از سر رفع تكليف نباشد، خود مي‌تواند بر وجوه زيبايي‌شناسانه شعر بيفزايد.

مجموعه دربرگيرندة 46 شعر سپيد است كه به نظر مي‌رسد اگر شاعر در گزينش اشعار، رويكردي سختگيرانه داشت و تعدادي از اشعار در صافي انتخاب او مي‌ماند، با مجموعه‌اي به مراتب موفق‌تر روبرو بوديم.

اشعار اين مجموعه عموماً در خلال سالهاي 85 تا 88 سروده شده است و با نظر به جواني شاعر ( متولد 1369) به نوعي شايد بخش اعظمي از سروده‌هاي دوران شاعري او را دربرمي گيرد. همين مسأله باعث شده است كه بتوان تحول‌هاي زباني و ذهني صالحيان را در اشعار مجموعه رديابي كرد. در اشعار ابتدايي مجموعه(تقدّم و تأخر به لحاظ تاريخ سرايش اشعار مدنظر است)، از رهگذر انتخاب‌ها و تركيب‌ها و ايماژها، زبان كمتر قوام يافتة شاعر به چشم مي‌خورد كه با گذشت زمان و در اشعار بعدي مجموعه با هنجارگريزي‌هاي نحوي و نوشتاري پربسامد در سروده‌هاي صالحيان روبرو مي‌شويم و در اشعار پاياني، رسيدن به زباني متشخص مشهود است.

اين فرايند به نوعي بر تجربه‌هاي شاعر در سالهاي ابتدايي شاعري اش دلالت دارد و خلق آثار قابل تأمل و موفق‌تر در سالهاي آتي را به مخاطب خود نويد مي‌دهد و شايد بتوان گفت كه: «مترسك‌ها حلبي راه مي‌روند»، شعري تجربي است از شاعري جستجوگر كه هرچه پيش مي‌رود با تجربه‌هاي ذهني و زباني تازه‌اي روبرو مي‌شود و با اشتياق به كشف جهان پيرامونش مي‌پردازد و در اين مكاشفه، مخاطب را با خود همراه مي‌سازد.

يكي از مشخصه‌هايي كه در برخي اشعار اين مجموعه به چشم مي‌آيد، برجسته سازي‌هاي مبتني بر هنجارگريزي‌هاي نوشتاري و نحوي است. برجسته سازي به نوعي انحراف از مؤلفه‌هاي هنجار زبان است و فاصله گرفتن از زبان معيار با تمهيداتي متنوع نظير عدول از هنجارهاي نحوي، نوشتاري، گويشي، واژگاني، معنايي و.... هرچند كه اين هنجارگريزي‌ها در صورتي به خلق زبان ادب مي‌انجامد كه بر وجوه زيبايي شناسانة متن بيفزايد و ايجاد ارتباط مختل نگردد. در اين صورت است كه اين برجسته‌سازي‌ها در شعر خلاقيت هنري به شمار مي‌آيد. هنجارگريزي نوشتاري، يكي از تمهيدات صالحيان است در سروده‌هاي «مترسك‌ها حلبي راه مي‌روند» كه با مروري بر شيوة برخورد او با اين مقوله، يادداشت را ادامه مي‌دهيم.

صالحيان در برخي از اين برجسته سازي‌هاي نوشتاري ـ ديداري، به نوعي به وادي تكرار تجربه‌هاي شاعران پيشين گام نهاده است:

«... مترو مييييييييي روووووووووووود

و در سرزمين اجدادش

زني را

پياده

مي‌كند...» ( صفحه 9)

***

«... تگرگ

مي‌

با

با

رد

رد مي‌شود...»(صفحه 30)

***

«... پرواز مي‌كند

اوووووووووج مي‌گيرد

بدون فر

و

د...» (صفحه 82)

مثال‌هاي بالا شايد انبوه اين گونه برجسته‌سازي‌هاي نوشتاري را در شعر شاعران دهه‌هاي پيشين به ذهن خواننده متبادر كند. تا حدي كه اين گونه مثال‌ها به نوعي در ادبيات به پديدة «خودكار شدگي» دچار شده‌اند. تمهيداتي كه در برهه‌اي از زمان، وجهي زيبايي شناسانه و ويژگي زباني شعري به حساب مي‌آمدند، ولي در اثر كثرت استعمال، وجه خلاقانة خود را از دست داده اند. حال اين دست هنجارگريزي‌ها ممكن است كه آشنايي زدايي از زبان معيار به حساب آيد، اما نسبت به پيكرة ادبيات، فاقد كاركردي آشنايي زدايانه است.

در كتب زبان شناسي، مثال‌هاي فراواني براي پديدة خودكار شدگي مطرح شده است؛ از قبيل استعارة نرگس به جاي چشم و... ولي به مثال ديگري در اين يادداشت اشاره مي‌كنيم: در بين مخاطبان حرفه‌اي و غيرحرفه‌اي ادبيات شايد كمتر كسي باشد كه «جيغِ بنفش» هوشنگ ايراني را به ياد نداشته باشد. تركيبي كه در زمان خلقش، رفتاري فراهنجار محسوب مي‌شد كه تا سالها در كتب درسي به عنوان مثالي از رفتار ضدارزش با زبان مطرح گرديد. اين تركيب (به طور كلي ويژگي‌هاي زباني اشعار هوشنگ ايراني) ممكن است كه در پيكرة ادبيات آن سالها به دليل وجه فراهنجارش راه نيافته باشد و مخالفاني سرسخت داشت،اما همين كثرت استعمال به عنوان ضد ارزش، خود موجب راه يافتن اين تركيب به زبان عامة مردم شده است و نگارنده بارها اين تركيب را از زبان مردم كوچه و بازار و مجموعه‌هاي تلويزيوني و... شنيده است و به نوعي اين تركيب نيز به ورطة خودكارشدگي افتاده است.

هرچند كه در اشعار مجموعه «مترسك‌ها حلبي راه مي‌روند» نمونه‌هاي نسبتاً موفق‌تر را نيز مي‌توان يافت:

« پرند

كلاغ‌ها شب‌ها مي‌

و باد چترهاي

پراند

آويزان شده از روي زمين را مي‌» (صفحه 86)

هنجارگريزي‌هاي نحوي و دستوري نيز از شگردهاي پربسامد صالحيان در آشنايي زدايي زباني اشعارش به شمار مي‌رود كه تا حدودي جابه جايي اركان جمله و عبور از قواعد زبان معيار به يكي از ويژگي‌هاي زباني شاعر بدل شده است.

1- «... و اينجا دارد عقابي حالا طنابي را دار مي‌زند!»(صفحه 11)

2- «شكوفه زده‌اند پيرينه درختاني كه/ برگ‌هاشان / مي‌ريزند/.../ قرچ قرچ/ مي‌خورند كفش‌هاي مترسكي آنها را كه حلبي، راه مي‌رود/ آهاي مترسك كفش‌هايت را در بياور كور شده‌اي؟!! /.../ نارنجي كه بويش مي‌برد دماغ مترسك را/(و اينجا اول زماني است كه ديروز آخر ناميديمش)/...»(صفحه 14)

3- «... من، آخرين ديوانه ايست/ كه مي‌خندد...»(صفحه 20)

4- «... من در دنج نارنج‌ها/ سيبي را برايت خنديدم...»(صفحه 21)

5- «... و من سيخ مي‌شود تمام بدنم به باد...»(صفحه33)

6- «... صداي عقربه را شيون مي‌شود/.../و عقربه كه زمان را چرت مي‌زند...»(صفحه38)

7- «... سبز بوديم/و قايق را بر بالاي دشت سورتمه مي‌رفتيم/ ما براي كهكشاني هستيم كه نمي‌چرخد...»(صفحه 41)

8- «... گوش كوچه‌هاي بي عابر و تنگيده را مي‌بلعد...»(صفحه 69)

9- «... لب‌هايت را ليز مي‌خورند/ اين رعد و برق /كه مرا اجير مي‌كند/ و مي‌آبستند اين نگاه مرده را/ من سرخ بر كبودترين ابري خواهم شد/.../و اجير مي‌شود من...»(صفحه 84)

هنجارگريزي‌هاي نحوي و دستوري در شعر صالحيان، گاه داراي وجهي زيبايي شناسانه و همراه با خلاقيت فردي شاعر است و گاه به ورطة تكرار و كليشه پا مي‌گذارد. از جمله نحوة استفاده از «را» در نمونه‌هاي (4)،(6)و(7) و يا نمونة (3)؛ و يا واژه سازي‌هايي نظير «تنگيده» يا «مي‌آبستند» كه با كثرت استعمال مواجه شده‌اند. هرچند اين برخورد صالحيان با زبان به خلق اشعار درخشاني نيز انجاميده است:

«خيابان هنوز هست هنوز

و نفس زير آسفالت آسفالت شده شايد به تنگ آمده

خيابان هنوز گوره خر نشده

...

من براي خودم چاي آلبالو خواهم ريخت

و رنگش اندازة رنگ آسفالت است

شايدم اندازه اش بيشتر باشد شايد

...

و لاشة آلبالوها

روي آسفالت آسفالت شده پرت مي‌ماند.»

در برخي اشعار استفاده از واژه‌هايي قديمي ناهمجنس با دايرة واژگاني كتاب؛ نظير «بچگكان»، «پيرينه» و... يا استفاده از تركيباتي مانند: «بهار عشق»، «خلوتگاه خزان خويشتن» و... بازهم نشان از تجربه‌هاي شاعري دارد كه با كمي ممارست و گذشت زمان مي‌تواند شعرهاي در خور توجهي نظير مثال بالا خلق كند.

در پايان مي‌توان گفت كه «آزاده صالحيان» شاعري است با تخيّل قوي كه درپي رفتاري هوشمندانه با زبان است و تجربه‌هايش در رسيدن به تشخص و استقلال زباني، او را پيش مي‌برد و اگر در هنجارگريزي‌هاي مبتني بربرونة زبان، جانب اعتدال را نگاه دارد و خلاقيت و وجوه زيبايي شناسانه را در اين رويكرد فراموش نكند و از تكرار كليشه‌ها و تجربه‌هاي گذشتگان پرهيز كند؛ مي‌توان در مجموعه‌هاي آتي اين شاعر، اشعاري درخور تأمل و درخشان فراواني يافت.
http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2011\02\02-22\10-42-32.htm&storytitle=سبزينه