در انتظار بار دادن درخت


نمایشی اجرا میکنند
برای درختی
که بار نداده است

خرافاتی نیستم ولی
برای درخت سرد زندگی
تبر را
میان شاخه های یخی چرخانده و 
تهدیدش میکنم

درخت ترسید
درخت بار داد ولی
میوه ها 
طعم مرگ میدهند


چهره هنرمند در جوانی (اثری از جویس)


من چهره هنرمند در جوانی ام

و زنده زنده

پیر میشوم

سهم کوچک خود را

در کارهای ترسناک هنری

هر شب پرداخت میکنم

و بعضاً شبی دوبار

به جای شبهایی که نداده ام


شعردرمانی


خودم ناکارت کرده ام

خودم تیمارت میکنم


هیچ روانکاوی 

خودش را درمان نمیکند

شاعران میکنند


خودم تیمارت کرده ام

خودم ناکارت میکنم

_هرکس که بیشتر ببرُد از خودش      برنده بازی است-

شاعره


از دختران اثیری خیالت شروع کردی

که پای چناری می رقصیدند

به بوسه های پنهانی باغهای پاییزی رسیدی

و دختران تازه بالغ ناز پرورده اش

در ((شهر هذیانی))

مرا یافتی

در کوچه ها فریبم دادی و

در اتاقت وقیح

همبسترم شدی


آلت قتاله


من

آلت قتاله‌ی تو ام

 

صیقلم بده

آشکارم کن

 

و با برش‌های پی‌‌در‌پی‌ام

قدم بگذار

به قبری و قصری که مقدور است


از ياد بردن

باران عجيبي است

پوست تن اسبها را ميكند

من عشق را

از ياد برده ام

درختان،‌ پرهراس

با آبشش نفس ميكشند

به من كه از هوش رفته ام 

باران 

تنفس مصنوعي ميدهد

خواب تکراری


  

این نور چراغ بولدزورهایی است

که شبانه کار می‌کنند

نزدیک‌تر نمی‌شوم

 

بارها در خواب دیده‌ام!

نورهای سرگردان در گرد و غبار

و کارگرانی با کلاه ایمنی

که می‌کنند با سرعت تمام

 

راستی!

گور شاعر است

یا گور دست‌جمعی شما؟




شعر کوتاه

 

 

دوست ندارم عصرهای

خانه ای را                 که کلفتی تمیز میکند

که غذاهای مانده را

می خورد و

مانده ی مانده را

برای نوه اش می برد

 

عشق میان من و تو

 

نسبت به تو

آگاهی کاذب پیدا کرده‌ام

 

نمی‌دانستم، باور بکن که نمی‌دانسته ام

با این وجود

انجامت می‌دهم

 

          -  می‌دانی و خوب هم حالی ات است ... ولی انجامم می دهی

 

پ.ن: با استفاده از و تغییرِ عباراتی از مارکس و ژیژک

 

جمله

 

 

سرسپردگی به یک ایدئولوژی به معنای زنده بودن فرد در جاهایی است که آن ایدئولوژی مرده است.

 

 

جمله

 

 

   چقدر وحشتناک است اگر عصر یک جمعه دلگیر کشف کنی که نسبت به قبل خوشبخت تر نشدی بلکه فقط آستانه تحملت بالا رفته است.

 

 

شعر کوتاه

 

شعری را که می خواهم

هنوز نگفته ام

اگر هم گفته باشم

نمی دانم کدامیکی است

بزرگنمایی                                 

 

 این که از راز حرفی نمی‌زنم

این که از راز حرفی نمی‌زنم

 

بیدار می‌شود لحظه‌ای              بزرگ مثل ک...خر

تدابیر ایمنی و سلاحهای تدافعی

 

هر شعر

انگشتنمایم می‌کنم

نزد آن رازی که حرفی نمی‌زنم

 

بازجو اعماقت را

در چشمهای من...!!!

باز شو    تمامش کن

حرفهای بزرگی بزن      ادعا!

تهدیدم بکن               به قتل!

من که حرفی نمی‎زنم!

 

یک نمونه‌ی بالینی: فرویدخوانی



مرد گرگ‌آذین
از گرگها می‌ترسید
من از مرد گرگ‌آذین


دنیل پل شربر
خیال می‌کرد که خداست
من خیال می‌کنم
که شربرم


هانس کوچک
از اسب می‌ترسید؟! باور نمی‌کنم
من از اسبها بترسد کسی
وحشت می‌کنم

 

شعر کوتاه

 

 

احساس خوشبختی می کنم، باورم نمی شود

همین است

که احساس خطر می کنم

حتما جایی چیزی در عوض

از من گرفته اند