هان

امروز يازدهم بهمنه و من بعد از يك سال به خونه شعرم آمدم تا بنويسم هر وقت که کاری شروع ميشه، شمارش معکوس پایانش هم همون موقع شروع میشه و من امروز اين خونه را ترك ميكنم و به يه خونه جديد نقل مكان ميكنم ... بدي منو به خوبي خودتون ببخشيد .

سلام و درود

امروز يازدهم بهمن و روز تولدمه و من همچنان در تحيرم كه يكسال به عمرم اضافه شد يا كم ؟!

عصر قحطی

در عصر قحطی عشق و یکی شدن

آتشفشان بی تو خراب است روی من


حالم بد است این همه سلول بی کسی

روحم فرو نشسته به ویرانه ی بدن


در تار و پود عشق کمی دست و پا زدم

اما نه دست می کشم از دست و پا زدن


تنگ غروب و کوچه دلگیر خاطره

" بیزارم از رسیدن این قافیه به زن


با هر چه هست قحطی بی تو بیا ببین

سر می برم به لاک خودم لاک ما شدن

عقل و بغل

جنگى ميان عقل و بغل در گرفته است

يك بوى عطر حادثه از سر گرفته است

يك سوى مهلكه عقل است و اختيار

احساس و عشق نقطه ديگر گرفته است

بود و نبود تو اينجا سراب نيست

يك طفل تشنه دامن هاجر گرفته است

يوسف نشسته گوشه زندان بانتظار

اينبار چاه خويش به داور گرفته است

دل كندن از غزل چقدر سخت ميشود

وقتى كه عشق نقطه آخر گرفته است

برای تو

باران

آنقدر ببار تا مرا با خود آب کنی

از تمام لحظه های تنهایی

مادر

همه ی روزای خوب تقدیم به مادرای دنیا

چهار سال پیش شب تولد حضرت زهرا س داشتم توی خیابون قدم میزدم. آقای احمدی نژاد توی میدون ولیعصر میخواست برای هواداراش صحبت کنه و به قولی جشن پیروزی بگیرن . منم منتظر اومدن مادرم از کربلا بودم یه هفته ای بود که صداش را نشنیده بودم و خیلی بهم سخت میگذشت . اونروز از صبح حوصله نداشتم نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته که انقدر غمگین و گرفته بودم . اضطراب توی چهره م موج میزد . ساعت 6 عصر بود که بابام زنگ زد گفت همین الان با من تماس گرفتند گفتند که مادرت رسیده ایران توی مرز مهران حالش بد شده اعزامش کردند بیمارستان ایلام سریع برو ایلام پیشش باش که اگه نیازی بهت داشتند اونجا باشی . با شنیدن این حرفها انگار بی تابی و اضطراب، کمترین حالات بد من بود . تازه فهمیدم بعضی اوقات میتونی حالات خیلی بدتر از اضطراب شدید هم داشته باشی.

سریع با دوستام توی فرودگاه مهرآباد هماهنگ کردم و اونها هم بلیط پرواز ساعت 8 شب ایلام را برام گرفتند . توی مسیر فرودگاه بودم که خواهرم تماس گرفت گفت باید منم باهات بیام از اون اصرار و از من انکار . بالاخره حریفم شد و منم مجبور شدم برای گرفتن یه جای دیگه با بچه های فرودگاه هماهنگ کنم . خلاصه با کلی ترافیک و بدبختی رسیدم فرودگاه .

با خواهرم از گیت های مهرآباد گذشتیم تا رسیدیم به هواپیمای ایلام . جامون جلو بود . تا آماده شدن هواپیما برای پرواز، رفتم به قسمت انتهایی هواپیما تا یه زنگ به بیمارستان ایلام بزنم و سراغ مادرم را بگیرم با کلی بدبختی و گرفتن شماره های مختلف بالاخره موفق شدم با یکی از پرستارهای بخش اورژانس صحبت کنم ازش پرسیم ببخشید: خانوم کبری جهانگیری اونجا بسترین ؟ گفت: " بله شما نسبتی باهاشون دارید "؟ با شنیدن این جمله انگار آب سرد روم ریختند با لکنت زبون گفتم خانوم مگه براشون اتفاقی افتاده ؟ گفت بله تسلیت میگم

زمین و زمان دور سرم چرخید توی حال خودم نبودم دوست داشتم که همه اینا خواب باشه و یکی با صدای بلند منو از این خواب نحس بیدار کنه ولی همش راست بود و داشت اتفاق میافتاد ....

مادرم را روز مادر بدرقه کردیم تا به دیدار معبودش بره ....

غزل مادر و روز وداع

http://www.shereno.com/4208/6087/51680.html

ﮐﺎروان رﻓﺖ و ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪم

ﭼﺸﻢ در راه رﻓﺘﻪ اش دادم

ﻟﺤﻈﻪ آﺧﺮﯾﻦ وداع ﺟﺎﻧﮑﺎھﺶ 

ﺗﺎ اﺑﺪ زﺧﻢ ﻏﻢ ز دﯾﺪارش

ﭼﻪ وداﻋﯽ ﭼﻪ درد ﺟﺎﻧﮑﺎھﯽ

ﭼﻪ ﺳﻔﺮ ﮐﺮدن مصفایی

ﮐﺎروان رﻓﺖ و ﻣﻦ ﺷﺪم ﺗﻨﮫﺎ

اﺷﮏ و ﭼﺸمی که ﻣﺎﻧﺪه شد بر جا

ﮐﺮﺑﻼ رﻓﺖ و ﺣﺞ ﮐﺒﺮی ﮐﺮد

ﺳﻌﯽ ﺧﻮد در ﺻﻔﺎی زھﺮا ﮐﺮد

او ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﺎره آﺳﻤﺎﻧﯽ ﺷﺪ

ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﮔﻔﺖ و ﺟﺎوداﻧﯽ ﺷﺪ

روز وﺻﻠﺶ ﮐﻤﺎل ﻋﺮﻓﺎﻧﯽ

در ﺗﻤﻨﺎی وﺻﻞ روﺣﺎﻧﯽ

ﭼﻪ وﺻﺎﻟﯽ ﭼﻪ اوج زﯾﺒﺎﺋﯽ

ﺑﯿﻦ ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﻋﻤﺮ ﺷﯿﺪاﺋﯽ

ﻣﺎدرم رﻓﺖ و واﻻ ﺷﺪ

ﺣﺮﻣﺘﺶ از ﺣﺴﯿﻦ و زھﺮا ﺷﺪ

ﭼﻪ ﺧﻮش آن ﻣﻮﺳﻤﯽ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ اﻣﯿﺪ

از ﻗﻔﺎی اﻓﻖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﺎﺑﯿﺪ

روز ھﺠﺮی ﮐﻪ ﻃﯽ ﺷﻮد آﺧﺮ

ﻣﯿﺰﺑﺎن ﭘﺴﺮ ﺷﻮد ﻣﺎدر

تولدم بود

يازدهم بهمن سالروز تولدم بود ولي هنوز نمي دانم هر سال که مي گذرد
يک سال به عمرم اضافه مي شود يا
يك سال از عمرم كم ميشود ؟!!!!

امسال سالروز تولدم را در کنار مادران آسایشگاه بانو نسیبه جشن گرفتم . جشن تولد من و انقلاب

گل سرخ

گل سرخ

دامن پاره ی کوتاه سحر

دختری خسته و تب دار و مریض

مادرش رفته سفر

زلزله با پدرش میمیرد

چند روزی است سحر غمگین است

چند روز است سحر تاریک است

--- تقدیم به س صالح 

زخم غم

باز شراره ميكشد داغ دل ترانه ها

ماه محرم آمده ماه عزاي لاله ها

دوباره محرم از راه رسيد ولي داغ همان داغ است و عشق همان حسين

يوسف ارزان

چشمه هاي شهرمان بي آب باران مانده است

چشم هاي تشنگان بر آسيابان مانده است


زندگي در سنگسار شيشه و آئينه شد

حدّ او با ما ستيز و با جنابان مانده است


شهر از فرهاد و شيرين، خالي از ليلا شده

يوسف اينجا مشتري دارد ؟! نه ارزان مانده است


خاك بر آئينه يا چشمانمان تاريك بود

باز خاك غربتت بر طاق ايوان مانده است


يك عصا بر رود دلها، پرده از دريا درد

مور اينجا در تكاپو با سليمان مانده است


لحظه باراني

از ذوق تماشاي تو يك عمر گرفتار

تا كي برسد لحظه باراني ديدار


دستم تهي از فلسفه يا سفسطه اما

با آينه در دست دَوَم بر سر بازار


يك يوسف و يك شهر زليخاي پريشان

كافي است كه نامم بشود زال خريدار


تقدير مرا بسته به يك رود هياهو

اينگونه من آزادم و آزاد گرفتار


هر چند كه پژمرده و هر چند گرفتار

باشد همه قربانيت، انگار نه انگار


تا لحظه ي ديدار تو يك خط موازي است

خورشيد غزل از دل مهتاب پديدار

زمزم

در زمزم چشم تو اگر جرعه بنوشم

مهتاب به كف گيرم و خورشيد به دوشم


در هرزگي موي تو چون شعله بيفتد

افلاك فرو ريزد و درياست خروشم


از تيغ نگاه تو اگر جان به در آرم

يك لحظه از آن لحظه به دنيا نفروشم


در مثنوي چشم تو بسيار سرودم

پيچيده به هر گوشه ي آفاق سروشم


اي عقل حذر دار كه اين قصه دراز است

انگار نه يك شاه كه يك حلقه به گوشم


خواب

گاهي براي خواب كمي دير ميشود

تا صبح مينويسم و دل پير ميشود

ميخواهم از تو بماني ولي چه زود

فهميده ام كه دلت سير ميشود

...............................................

قطعه اي توسط يكي از دوستان عزيز شاعرم فرستاده شده كه جهت استفاده عموم در زير اضافه مي كنم البته بدون ذكر نام ايشان.

بي نهايت از محبتهاي مهربان عزيزم تشكر ميكنم .


من هم در حوالی دلی خانه داشتم
در عمق نفس خواهش کسی لانه داشتم
خانه ام ویران شد
لانه ام را باد برد
و من هنوز دلی پر خاطره

عشق پا به ماه

 

« براي عشق مجدد ، گناه مي خواهم »

فقط اشاره اي از، يك نگاه مي خواهم

صداي ساكت شب، راز صبح مي گويد

من از عبور شبي ، ياد ماه مي خواهم

هنوز غصه كمينم نشسته ، خاموشم

دوباره ناله اي از، عمق چاه مي خواهم

سكوت شيشه اي من ، دروغ مي بافد

براي بودن تو ،بيم آه مي خواهم

نشسته ام به كمين دو چشم آهويت

ترنم از لب آن ، بوسه گاه مي خواهم

شكست بوم نگاهت، كشيد رنگ سراب

سپيده مي كشم اما ، سياه مي خواهم

بيا كه قلب مكدر ، پناه مي خواهد

گناه كهنه ولي ، پا به ماه مي خواهم

 

صفحه عشق پا به ماه در سايت شعرنو

 صفحه نقد سايت شعرنو

تولد

  امروز يازدهم بهمن سالروز تولدم بود

ولي

هنوز نمي دانم

هر سال که مي گذرد
يک سال به عمرم اضافه مي شود يا
يك سال از عمرم كم ميشود ؟!!!!!

محرم


باز شراره ميكشد داغ دل ترانه ها

ماه محرم آمده ماه عزاي لاله ها

دوباره محرم از راه رسيد ولي داغ همان داغ است و عشق همان حسين

فضاي شهر از غربت جديد ميگويد غربتي كه در اين روزها به نام فرهنگ كهن ايراني ميخواهد به بهانه سنت اعراب و ... اهل بيت را فقط از اعراب و نه مقدس ترين انسانها معرفي كند .. ولي چه آرزوي پوچ و تو خالي كه قرن هاست حسين ع در ميان شيعه زنده است و پاسدار اسلام و ايران و شيعه است .

شايد توجه به فرهنگ غني ملي ايرانمان امري جدي و مهم باشد ليكن توجه به اين امر مانع از حفظ شعائر آئيني نميگردد . من به نوبه خودم سهم چنداني در حفظ و نمو شعائر ديني نداشتم ولي اميدوارم دوستان و شاعران جوان از اين مهم براحتي عبور نكنند . 

كوروش و رستم و آرش و ... همه ايرانيند و مايه فخر ايراني و اهل بيت مايه فخر زمين و آسمان و نور هدايت و نجات و عروج ماست .

ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه 

بردگي عشق

راز اين داغ كه افتاد به پيشاني من

بوسه ي توست نه از سجده ي طولاني من


باز در سجده تو را ديدم و تكرار گناه

كاش ترديد كند عشق به قرباني من


چشم مي خندد از اين شادي درهم با غم

اشك كي گم شود از گريه ي پنهاني من

 

شهر خنديد از اين بردگي عشق برو

تا زليخا نخرد يوسف زنداني من

 

در تب و تاب تو چون سيب فرو مي ريزم

قدرت جاذبه ات علت ويراني من

 

 موج با صخره به هم ريخت شبيه تو و من

جذر مي بردي و مد ، حاصل ارزاني من


غزل انتظار


جمعه ها واژه ي غم حس تكامل دارد                   

بغض ميگيرد و شب گريه تمايل دارد                                         

جاي خالي كه دگر واژه ي طاقت فرساست       

مانده ام صبر چرا بي تو تحمل دارد ؟                   

عهد آدينه كه خود قصه ي شرمندگي است                

صبح مي بندد و شب جنس تقابل دارد   

سنگ بر سنگ نشد بند به جز نام شما                      

كعبه اينگونه بنا گشت تعادل دارد                                      

آسمان شوق شما هست كه باران دارد                                

يا زمين گستره از فرش گلايل دارد                                      

گردش ماه و زمين از نظرت مي گذرد                   

و همين آينه بر اهل،‌تأمل دارد                                 

عدل بر آمدنت صبر كند ور نه دمي             

ظلم و بيداد كجا تاب تعلل دارد ؟                                          

دفتر شعر كه طوفان زده ي قافيه هاست            

بيت بيتش اثر از ميل تفأل دارد                        


زمان وصال

 

بردن ذهني به تيرك ، تا به كي؟

بستن انديشه در فك ، تا به كي ؟

باغ بي بر ، از شبيخون كلاغ

اين چنين ، بودن مترسك ، تا به كي؟

خودكشي را بر نهنگان عار نيست

ماهي اندر تنگ كوچك ، تا به كي ؟

زاغ زندانبان و شاهين در قفس

دودكش را خانه لك لك ، تا به كي ؟

لاله هاي سرخ را پيدا كنيد

گريه بر مردار ميخك ، تا به کی ؟

هست دنيا اين چنين ، بايد گريست

خنده ي زوري به دلقك تا به كي ؟

بيت آخر تازه داغم تازه شد

در غيابش ، كن وليك ، تا به كي ؟

لینک همین غزل در سایت شعر نو . لطفا کلیک کنید .

 

حدود

 

مرا به جرم تو امشب کبود می دیدن

به آنچه بود نه !!؟ آنچه نبود می دیدن

کسی نبود گواه گناه دیدن ما

ولی به هر که رسیدن ، شهود می دیدن

برای بودن تنها ، بهانه تنها بود

چه دیر بود زمانی که زود می دیدن

همین غزل که به آخر رسید فهمیدم

به دور شاعر تنها حدود می دیدن

 

خاک

 

حاجتی نیست که آزار دهد کس ما را

اینکه حبسیم در این خاک همین بس ما را

 

دیده از بلبل و گل شسته و هستیم خزان

با گل و لاله نه کار است نه با خس ما را

 

شور و حالی که جوانی به سرم کرد چه شد ؟

عشق و لذت نتوان کرد از این پس ما را

 

اشتیاقی ست مرا گر برسد موعد مرگ

خوش در آن روز رسد وقت مقدس ما را

 

جز خدا هیج کسی نیست مرا چشم امید

پس مکن خوار به نزد کس و نا کس ما را

 

اشک غزل

 

یک شب خیال تو مرا در خواب بوسید

تصویر مهتابی که شب در آب رقصید

 

ای کاش خواب شب پره تعبیر من بود

وقتی به پای شمع در محراب خندید

 

 در قاب چشمت آسمان هم اشک میریخت

پژواک بغضی در گلو بی تاب پیچید

 

آئینه از تفسیر آهت شرم می کرد

وقتی نگاهت ماهی مرداب دزدید

 

گاهی که غم از مهربانی بغض میکرد

 اشک غزل از چشمه ی مهتاب بارید

 

مرثیه محرم

 

باز شراره مي كشد ، داغ دل ترانه ها

ماه محرم آمده ، ماه عزاي لاله ها       

سرخي خون شفق كند، صبح ستاره ي مرا

هور غروب ميكند ، شرم به روي نيزه ها       

آب خجل ز روي مه ، ماه خجل ز خيمه گه

طفل صغير بي نوا ، واي ز تازيانه ها    

ماه قدش كمان شده، سرو چه بي نشان شده

  ماه نشان هاشمي ، نشان بي نشانه ها    

عرش به لرزه ميرود ، فرش به سخره ميرود

شرم نميكند حيا ، زين همه آه و ناله ها      

عقيله مي رود كجا ، خطبه ي او كند چه ها

روز كه ديده اي خدا ، دشت پر از ستاره ها      

نام تو شد دواي دل ، خون تو خون بهاي دل

عشق ز روي تو خجل ، واي از اين سروده ها

 

برای تو

 

افتاده در این راه مسیرم که بمیرم

قلاب تو در کام بگیرم که بمیرم

 

یا چشم ز من بگذر و بگذار به حالم

يا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

 

نقطه چین

 

نام تو بی دلیل خط زدم ببین

کافی است شک بکنی نام .... ( نقطه چين )

 

اصلاً زمين كه نه، مهتاب  بود و من

من مانده حسرت اینجا، همین زمین

 

باور کن از گذشت زمان حرص می خورم

اینجا نشسته ام به سکوت زمین، کمین

 

در خلوت کدر شدنم آه می کشم

تنها منم و آینه با آه این چنین

 

فرزند نا خلف این سکوت چیست ؟

شاید كمي بهانه و حسرت، همين، همين

 

 

دو رباعي...

 

تسليم تو ارمغان زيبائي نيست

آيئنه ي من مثل تو دريائي نيست

 

يك عمر به شوق تو پريدن كم بود

ديگر دم من دم مسيحائي نيست

..........................

راحت بخواب كه ديوانه مرده است

در پيله خفته و پروانه مرده است

 

يك عمر ، بار بلا مي كشد ، بيا

اكنون به لطف شما سایه مرده است

 

رباعی زیبای زیر از دوست عزیزم جناب استاد علی واشقانی که مرحمت فرمودند :

 تقديم تو ، اين سلام دنيايي نيست
دنياي علي ، مثل تو معنايي نيست

يك عمر به يادتو ، بريدم از خويش
اما چه كنم ، طاقت همراهي نيست

 

کجا؟

 

گاهي به يك اشاره هوا ميبرن تو را
شايد به يك نگاه و بها ميبرن تو را


فرياد من به بال شقايق نمي رسيد
آن شب به من نگفت كجا ميبرن تو را
 

عابر

 

بريدن از تو ، ولی خاطرم نمی آید 

به کوچه های دلم ،  عابرم نمی آید

 

چقدر می گذرد ، تا تو را رها بکنم ؟  

به بیت بی تو چرا ، شاعرم نمی آید ؟

 

اگر چه دورتر از من ، ولی تو پیدائی

نگاه باطنم از ،  ظاهرم نمی آید

 

مسیر رفتن تو ، جاده جاده پوسیدم 

و بر مزار دلم ،  زائرم  نمی آید

 

نگاه خاطره در انتظار می میرد

به محضری که کنون ، حاضرم نمی آید

 

شتاب ماه

 

امشب شتاب ماه ، چرا فرق می کند ؟

شايد نگاه من به شما فرق می کند

گاهي  دلم برای دلم تنگ می شود

اينجا عیار حوصله ها فرق می کند

امشب کمی برای خودم غم سروده ام

باور کن این غزل به خدا فرق می کند

انگار ردّ خاطرت از كوچه ي ی دلم

با هر چه بود خاطره ها فرق می کند

اصلا ْبیا و واژه ی " من " را مچاله کن

حال و هوای واژه ی " ما " فرق می کند

با عشق پا به ماه ، به طوفان نشسته ايم

باد گناه و باد صبا فرق مي كند

 

عشق پا به ماه

 

« براي عشق مجدد ، گناه مي خواهم »

فقط اشاره اي از، يك نگاه مي خواهم

صداي ساكت شب، راز صبح مي گويد

من از عبور شبي ، ياد ماه مي خواهم

هنوز غصه كمينم نشسته ، خاموشم

دوباره ناله اي از، عمق چاه مي خواهم

سكوت شيشه اي من ، دروغ مي بافد

براي بودن تو ،بيم آه مي خواهم

نشسته ام به كمين دو چشم آهويت

ترنم از لب آن ، بوسه گاه مي خواهم

شكست بوم نگاهت، كشيد رنگ سراب

سپيده مي كشم اما ، سياه مي خواهم

بيا كه قلب مكدر ، پناه مي خواهد

گناه كهنه ولي ، پا به ماه مي خواهم

 

صفحه عشق پا به ماه در سايت شعرنو

 صفحه نقد سايت شعرنو