سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

مردمان بی مهر شهر من

من از رعد و از این باران نمیترسم

من از طوفان سرگردان نمیترسم

من از این مردمان بی مهر و  پر آزار

از این ندیده دیده های گریان

از این ندیده دل پریشی های حیران

سخت می ترسم

خداوندا

من از گرد و غبار کوچه های شهرمان هرگز نترسیدم

اما از این بی دلی و حیرانی ها  

سخت می ترسم

خداوندا

 موج سیل آسای دریایت

به از این سیلاب جانفرسای  بی مهری هاست

خداوندا

من ا زاین مردمان سخت پریشان حال می ترسم

 

*سیمین *

 


http://usera.imagecave.com/mosivi/jim_stormy_night_at_sea.jpg

 

تفکرات بیهوده

در آن سوی خواستن های من

برگ های آشفته اقاقی ها 

زیر بار منت باران نشسته اند 


و من تمام تن

چشم شده ام

به سوی معبدگاه آرزو هایم


و چه سخت می نالیدند

پرندگانی که به آرزوی ارزنی

سیر مرا تماشا میکردند

که شاید از اینهمه تفکرات خالصانه ام

دانه ای محبت بچکد

که طعم زمستان را

تا بهار با خود هزار بار نفرین نکنند


با آنکه شنیده بودم

دروازه بهشت

را وقتی باز میکنند

که پرندگان زمستان زده

دعایت بکنند

و حیف که تفکراتم حتی ارزش گرم نگه داشتن هم ندارد


*سیمین*


یک زن

من دلشوره یک زن هستم

که بادبان ندیده

بادبان زندگیش را

به دست باد نمیدهد

که دریای دلش طوفانی نشود


من تردید یک التماسم

که طعم التماس نچشیده از تلخی آن

هر جا که میرسم داد سخن سر می دهم


و من التهاب یک بودن بی نهایتم

که نهایت را ندانسته

به یک بی کرانگی خالص

دار فالی به پا میکنم


* سیمین * 


http://www.yuricareport.com/ART/The%20Women134.jpg


آرزو ها

به گمانم باز هم انصاف یک باد

به خصیصه زشت این آدم ها روی آورده که هنوز نوزیده

دست به گریبان خداحافظ  شده است و

من عجب در انتظار یک نسیم

زیر یک درخت حتی خشکیده انجیر

که بنوازد جانم را

تا به صبح آغازین چشمم

هی هی کنان دست هایم را تکان دادم

تا به انزجار یک کابوس دچار نشوم

ولی افسوس که

بازهم این طوفان پر تلاطم افکار نا به هنگام

ذهنم را از آن دشت و از آن خواستن های همیشگی ام

هزار بار مرا دور کرد و ترساند 


انگار آرزو کردن هم جرم دارد اینجا

در تنهایی خلوتی که حتی ستاره ها هم

از فرط خاک گرفتگی چشم هایم

دلشان نمیخواهد سوسو را آواز کنند 

من دیوانه وار چشم به آسمان آرزو هایم دوخته ام

که شاید

ستاره ای درخشید


های زن

کجا میبری خاطرات امروز و فردای مرا

سبوی خالیت را پر کن از دیروز نا فرجام این بی آسمان بودن های من

امروز دلم پر از قاصدک بود

امروز دلم پر هوس بود

امروز دلم ..................


نه نبود

همه اینها تصورات یک نوشته آسمانی ست 

که میخواندم

و هنگام چیدن این آرزو ها

قهوه ای از دلخوشی کنار م

و مینوشیدم

خواستن هایم را 


آی پسر

بادبادک دلخوشی هایت را چند میفروشی به نگاهم ؟

بگذار به جبران همه آن ستاره هایی که نچیده بودم

کمی از فراز باد هایی که بادبادک احساست را

به خدا می برند در چشمم تکرارشان کنم


چقدر خسته ام

از اینهمه آرزو های کودکانه ام

که اگر دیروز از درخت تنهایی خود بالا رفته بودم

و اگر دیروز تر ها

کسی به دنبال نوشته های بارانی ام نمیگشت

همه آنها را الان نقش دیوار بودن های امروزم کرده بودم 


* سیمین *


http://i3.tinypic.com/w1fzgk.jpg




سر فصل یک کتاب

ساعت هایی که به خواب رفته اند

کتاب هایی که تا نیمه خوانده شده اند

دست هایی که نیمه راه رها شده اند

بال هایی که به پرواز در نیامده شکسته اند

واژه هایی که گفته نشده به دار کشیده شده اند



                                    قرار های به هرگز پیوسته

                                     سلام های به انتها نرسیده

                                     خداحافظ های برای همیشه

                                      تردید های پا به ماه

                                      غمنامه های به شاهنامه رسیده 



زیر صلابه نگاه های سرزنش گر حل شدن

آبستن غصه ها شدن

خاتمه همه خاطرات خوش شدن 

ناقوس به صدا در نیامده فریاد شدن


                              

                          همه اینها سر فصل یک کتاب آغاز نشده ایست

که میترسم

دیر یا زود

گریبان خواب شبانه ام را بگیرد

و در تمام اندوه روزانه من

پا به پای آفتاب تا مهتاب بتابد


*سیمین *



http://gizzo.blogs.sapo.pt/arquivo/Book%20on%20fire.jpg


مرا با خود برده ای

تمام وزن ها و هجا های مرا شمرده ای

        

همه دلواپسی هایم را


چند صباحیست با خود برده ای


من شعر و غزل را از تو  آموختم


   تو مرا با خود به عمق رویا  برده ای .


نبض بودنم را بگیر


ببین مرا با خود به کجا ها برده ای .


بهانه قشنگ شعر من شدی 


ببین چه زیبا واژه هایم را نوشیده ای .


نگاه کن تن خسته ام 


چه میرقصد با تب تن تو 


وای که مرا پیش خدا برده ای .


آهنگ شعر من بوی نفس های تو را


هر بار در خود می تکاند


ببین همه حرف های مرا به هوا برده ای .


* سیمین  *




شکایت یار

دلم برای این واژه های  مانده زیر لب می سوزد 

دلم به حال آن نگاه  های تلخ پر تعب می سوزد


بیچاره آن حضور جرم گرفته باران

زیر آن همه انبوه باریدن اما بی ناودان


دلم برای شوریدگی حال زار یار تنگ است

دلم برای آن شکوه های پر تلاطم پر خار تنگ است


گویا که هر روزِ من با شور و حال دگریست

او که شکایت میکند روزم با خون جگریست


همه روزش او همه تن شکایت است

برای من همه روزم با آه  و پر حکایت است 


می سوزاند و سوزاندن را چه خوب اموخته یارم

من به حال دل عاشقم هر شب و روز خون می بارم 


* سیمین *


http://varya.persiangig.com/image/kbc6iw.jpg




.

زیر این عینک های به ظاهر زیبا

چه خواب هایی که برای دلمان ندیده بودیم

زیر این چشم های به ظاهر معصوم

چه دست هایی که روی

خواستن های چشممان نکشیده بودیم

وای مغلطه میکنیم

همه واژه های بودنمان را

و در یک معادله ساده

همه را به صفر مطلق میرسانیم

که مبادا

به فردایمان بدهکار بشویم 

همه صبح تا شبمان

پی یک فرضیه ساده گذشت

ولی هرگز

این قانون همیشه تکراری را نیاموختیم

که این چشم و دل

بیچاره تر از همان بودن ما شده اند 

.

.

.

.

.

شاید باید ادامه داده میشد

ولی نشد




.

امروز دلم هوس کرده

باز هم بی گدار به آب بزند 

هوس کرده

خواب بی تو بودن را  دار بزند


امروز دلم هوس هوسبازی دارد

دوست دارد

دست گلی در چشم یک خاک بکارد


تا صبح بنشیند

و از تو بگوید و ساز و آواز کند

همه عالم بدانند

و همه عمر به پای او ناز کند 


.

.

.

.

.

.

.

سرگذشتی که گذشت

این چنین بود

بیگدار به آب زنیم و نزنیم

یار از بر ما رفت که رفت





- - - -

چه ساده آموختم

تنها یک ربع قرن

مانده تا انتهای کشف احساسم 


تنها نیم قرنی مانده تا

انهدام همه آنچه به چشم سوده ام


چه ساده امروز با من از خود گفتی

و جرمی که نکرده بود دلت

و چه ساده

باور کردنم را دوست میدارم


کاش این حباب خواستن هایم

زودتر از زود نمیرد

زیر یک ناباوری 


*سیمین *



آیه نگاه تو

آمده بودم از پرچین چشم هایت عبور کنم

و روی پل به تو رسیدن

چند صباحی در پلک هایت خانه کنم

دست من نیست که دلم آشوب میشود

رخت احساسم هر شب

روی این خاطره ها پهن میشود

من ا زهمان طلوع

که چشمم به یک آیه از نگاه تو افتاد

هر شب تو را مرور میکنم


*سیمین*