سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

نطفه التهاب را در من بسته اند

می دانی !


تو قانون چشم هایم را بهم می زنی


هرچه را برای روز های تو می آورم


از لیست خواستن های من قلم می زنی 



می دانی !


تو التهاب هر روز و شبم شدی


هرچه آب می کشم رخت خاطراتم را


باز که انگار تار و پود بودن و همه غمم شدی 



می دانی !


انگار در من نطفه یک التهاب را بسته اند 


هرچه می خواهم


باردار این غم که تو برایم خواسته ای نباشم


انگار رگ های خونی این آشوب را به تنم بسته اند



اصلا اینجا              می دانی !


انگار من به غروب رنگ می پاشم 


به فرجام یک روشنی روز


با طعم تلخ تاریکی ننگ می پاشم


آخر انگار


من هم روزی همبستر این خاطره ها خواهم شد


روزی دست به سر این همه احساس و


نخواستن ها خواهم شد



و چه فردا رنگ تلخی دارد


تلختر از آخرین دیدار من و صبح و خدا


و چه خوب می دانم


تو رها خواهی شد و من هم از تو جدا


* سیمین *


روز نگار امروز من هم بارانی ست

امروز چای می نوشیدم و


خودم را ورق می زدم


چه تیتر های امروز من


پر آشوب است


پر دلدادگی ، پر اضطراب بی تو بودن


کمی دور تر از این بودن


پای یک ویرایش کوتاه


خودم را می بازم


پس من کیستم ؟



یک آگهی ترحیم از روز های رفته ام یافته ام


و چه کسی تسلیت گفت ؟                                 هیچکس


حاشیه های به ظاهر بودنم را


با یک نیم نگاه


می جوم و کسی نیست


جز یک التهاب                  که مرا در یابد .



چای ته کشید


قند تلخ و


آخر در دلم آب شد



و کمی تاب خوردم


در سطر آخر


و


گویا امروز هم هوا بارانی ست .


* سیمین *




۸۹/۰۱/۲۱

لحن تازه عشق

نگاه کن !


چه به من می آید


این لبخند که روی صورتم می دوید


امروز با بودنِ تو



نگاه کن !


چه چشم هایم بازیگوش شده بودند


وقتی تو می خندیدی .



چشم بگذار


می خواهم برای همیشه


لبخند روی صورتم بدود


و من برای پنهان شدن


پشت التماس های تو


بازیگوشی کنم .


تمامِ من تمام می شود


اگر باز تو فکر رفتن بکنی 


و همه خواستنم له می شود


اگر باز فکر نگفتن بکنی .


می خواهم برای یک بار


باور بکنم


که تو با من جمع می شوی 


و لابه لای با من بودنت


لحن تازه ای برای زیستن می شوی .


نگاه کن 


چه پریشانیت


تاب می دهد قصه با تو ماندن را.


من این قصه را دوست دارم


که تو باشی


خنده باشد


و لحن تازه ای از عشق هم .



* سیمین* 


چه سود ؟

چرخ زدن دور چشم هایی که هرگز نمی بیند مرا            چه سود ؟


آنهمه درد که در جان من تاب می خورد  شب و روز          چه بود ؟


سال هاست که من در گرداب درون و برونم بی تابم


خود را به جاده انکار می زنم تا شود همه پای رفتنم               کبود 


اما نه !


گول نمی خورد دلم اینهمه بازی با دلم می کنم اما            چه سود ؟




* سیمین *


http://i7.tinypic.com/2gw58a8.jpg



یادی از من نمی کنی چرا ؟

دست چین کردم نگاه تو را  

 

از بین همه آن نگاه های پر گناه  

 

و چه زیبا بود خواستن چشم های تو را  

 

چیدم از هوای نفس های بودنت  

 

در تلاطم هیاهو و آنهمه صدا  

 

پس چرا یادم نمی کنی آخر چرا ؟ 

 

دیریست تو را در هوسم تاب می دهم  

 

ازتو پر می شوم  

 

بگذار حتی کفر بگویم  

 

تو که باشی من می شوم بی خدا  

 

به گمانم ایمانم تو شدی  

 

به گمانم همه دینم تو شدی  

 

ولی نمی دانم چرا تو یادی از من نمی کنی چرا ؟  

 

*سیمین *

 

عکس شکوفه چشم های تو

گویا در این کسادی بهار  

 

هنوز از تو چیدن را دوست تر دارم  

 

تا ایستادن زیر یک درخت پر شکوفه را  

 

گویا در این همه عطر باران  

 

هنوز زیر اشک های تو خیس ماندن را بیشتر دوست دارم  

  

حالا دیگر وقت تو را بوییدن شده است  

 

کمی به چشم هایم خیره بمان

 

تا برای هزار بهار دیگر  

 

عکسی از  شکوفه چشم هایت را  

 

در خود به یادگار گذاشته باشم .  

 

* سیمین *