سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

بی تابی

گفتند ننویس

رسوا میکند واژه تو را

گفتند نگو کلامت شیدا میکند همه را

ولی مگر میشود

میشود امروز دلم تنگ باشد و هیچ با قلم سر دعوا نداشت

یا که شاید

زیر بار یک شعر خم نشد

اصلا دعوا سر چیست

که من دیوانه ام ؟ مستم ؟

که من چرا از هرچه هست رستم ؟

دعوا سر چیست ؟

سر این واژه های نفرینی من

یا این آیه های نحس آخر روز ؟


گفتند ننویس تا نخوانند

تا ندانند

اما چرا ؟


من با دلم یکرنگم

دلم تنگ میشود روزگارم سرد است

دلم فریاد کند

بیداد میشوم روی سرم

پس چرا نوشتن تلخ است ؟

پس چرا گفتن درد است ؟

پس چرا باید سکوت کرد ؟

باید هیچ نگفت ؟

باید واژه را پنهان کرد ؟



من پیدا هستم

واژه هایم پیداتر

اشک نمیریزم هرگز

اما دلم فریاد اشک است

و شاید هم هویداتر 


دیر زمانیست

من و قلم و کاغذ

همخوابه شده ایم با هم


من فریاد میشوم

قلم میرقصد

و کاغذ می خواندش برای هر چشم محرمی


من بی تاب میشوم

قلم مینویسد

کاغذ حبس میکند


گفتند چیزی ننویس

همه چشم عالم میشود حریص


اما دلم ارام ندارد گویا

نمیتوان رامش کرد


دلتنگ است

بی تاب است

دیوانه است مست است

بیچاره است


* سیمین *






...

دست هایت را خواب کن
میخواهم واژه هایش را تعبیر کنم
و در تن سیمین گونه ام

بار ها چشم هایت را خواب ببینم


* سیمین * 


http://i2.photoblog.com/photos8/37311-1214514781-0-l.jpg

....

بار دگر اشک شدم آه شدم ناله شدم اما چه سود راهی که رفت رفت که رفت ******************

بید مجنونی که روبروی چشم ما جلوی خانه ما خانه داشت دیشب مرد وای به حال آن پرنده که از سفر بازگردد و ببینید بید مجنون مرد

************************

بیچاره سرش هوای خانه دارد اما چه کسی هست که بگوید خانه دگر یار ندارد بیهوده چشم به آن خانه مدوز ***********************

رسوا شدنم قصه هر شب و روز کوچه و بازار شده است این آه و فغان و ناله ام ، غصه جانسوز شده است ************************

انگشتان دست من ساز میزند روی کیبورد دلم و کسی نیست دگر خوب بخواند درد این کیبورد را *************************

خداحافظ چه معنای غریبی بود ولی امروز دلم آشوب گفتن شد که اتمام همه بودن شود باز و دگر هیچ سلامی در آن سویش نباشد هیچ

*************************

به آخر میرسم آخر به آن آخر ترین آخر سزای دل عاشق هم همین است و من هم به آخر میرسم آخر

*****************


http://images.art.com/images/-/Yumiko-Ichikawa/Tulip-Simplicity--C10108794.jpeg

یادت هست

دیدی  چه  ساده  به  تو  دل  دادم

دیدی  که  حتی  نمیکنی  تو  یادم

آن عشق پر از شور و شرم یادت هست

خشکی لب و چشم ترم یادت هست

دیدی که مرا چگونه غارت کردی

رفتی و مرا یار حقارت کردی

خندیدن مستانه من یادت هست

گوش دادن حنانه من یادت هست

دیدی که مرا چگونه رسوا کردی

صد بار من و عشق را حاشا کردی

خلوتِ شب و گریه هایم  یادت هست

بد جنسی و دوز و کلکها یادت هست

دیدی که زحسرتت دارم میسوزم

دیدی که زمین را به زمان میدوزم

دلتنگی و بی تابی من ،یادت هست

سوزِ تب و بی خوابی من یادت هست

دیدی که خزان به آشیانه مان چه کرد

آن بادِ وزان به لانه مان چه کرد

آن قول و قرارهامان یادت هست

راستی ،اصلا تو مرا یادت هست


* سیمین  *


http://semnan.un.googlepages.com/09.jpg

به تو که می اندیشم 

همه تن رویا می شوم  

و همه جانم مست میشود  

 

با تو که راهی شب میشوم  

همه دل آب میشوم  

 

با تو که از تو می گویم  

همه جان چشم میشوم  

تا بجویم رد پایی یا که کور سویی  از آمدنت  

 

 چه از تو گفتن سخت میشود  

چه از تو خواندت تلخ میشود  

وقتی نباشی  

وقتی که بخواهم از تو بگویم  

و وقتی که نباشی و  

بخواهم از تو بخوانم  

 

* سیمین *

 http://i13.tinypic.com/6sl74w5.jpg

....

حالیست مرا و نعره هر جانزنم

فریاد به کوه و دشت و صحرا نزنم

در غیبت تو چه کرد با ما ...غم تو

در پرده بگو که پرده بالا نزنم


* سیمین - فانی*

روز تولد بی تابی های من

وقتی شاعر میشوم

وقتی از آب مینویسم

و وقتی از شور میخواهم

دیگر تاب ماندنم با ادم های هر روزم نیست

دوست دارم بی نهایت از همه دنیا پر کشیده باشم

شاید اصلا دلم از همان وقتی که شکم مادرم خانه ام بود

ملتهب بی قراری کردن بود که صبح طلوع نکرده امدم

نمیدانم ولی خوب این را فهمیده ام

من بی قراری هایم با همه بی قراری ها فرق دارد

خوب میدانم که من بودنم برای خودم از همه دنیا سختتر میشود

و خوب میدانم هر کسی نمیتواند مرا خوب بخواند

سال ها گذشت گذشت گذشت

تا کسی آمد مرا خواند

نه مرا بلکه وازه واژه های بیتابیم را

شعر هایم را نفس کشیدن هایم را

گویا دیگر من نبودم

من او شده بودم و او من شده بود

نمیدانم چرا مادرم عریان در آب بود که من باز پا کوبیدم

و خواستم بیایم

و بی تاب تر از آنروز دریایی مادرم شوم

نمیدانم چرا همان روز همان جا ته آن آب آبی که مادرم دست و پا تکان میداد

نماندم

و با آب راهی نشدم

تا که هیجکسی را مجبور به آلوده شدن خودم نکنم

چه دلم به حال این مردم میسوزد

که دلشان به من خوش شده است

من که بی قرار بی تابی هایم هستم

چه فرقی میکند باشم یا نباشم

اگر مادرم را به دست تیغ نداده بودند

همان روز با آب یکی شده بودم

ولی افسوس من امدم

خداحافظ

سطر آخر را بخوان  

با صدای بلند  

نه  

بلندتر  بخوانش  

حالا درست شد  

 

نوشته  شده است  

خداحافظ  

 

من سطر آخر هیچ نامه وشعر ی را دوست ندارم  

کسی مرا نجات بدهد از این سطر های آخر زندگی  

 http://img30.picoodle.com/img/img30/9/8/21/f_Seviorsevmim_830e786.jpg

تکرار فردا


به تکرار همه کوچه ها که می اندیشم

تنها باد هست و برگ هست و خزان

و به تکرار دیروز که می اندیشم

همه تو هستی و تو هستی و تو

و نمیدانم

فصل آخرش چیست که باید تکرار کنم

و میترسم

تکرار آن راه باشد

وتنهایی باشد

و بی تو ماندن


و اخر باید مرد


*سیمین*


http://www.iranhall.com/news/upload/984142-2009-3-31-11-44-34.gif

.................

چشم هایم به سوسوی خورشید خشک شده

و دلم به سوسوی واژه های تو

و انگار اسمان

نمیخواهد

ابی تر شود

مردم از بس که سفید بود و خاکستری

دیروزتر ها

سر هر حوض

قناری می خواند

امروز دیگر نه حوضی هست و نه قناری

کلاغ ها

قار قارشان

دل ادم را ریش ریش میکنند

تکرار امروز را دوست دارم

زیرا که از فردا گریزانم

همین فردای بی آبی و بی قناری را

میترسم

فردا مردم

یادشان برود باید خندید

باید زنده بود

باید زندگی کرد

نکند فردا جای خورشید

سطل رنگی

گولمانمان بزند

میترسم فردا

کلاغ ها هم بمیرند

خدا به داد

اسمان دلمان برسد

میترسم یادش برود گاهی بارانی بشود

بشوید غبار تنهایمان را

چشم های بد می پرد امروز

میترسم فردا چشم بسته راهی خیابان ها بشویم

و هر سنگ کبودی

لقمه نانمان بشود

وای خدایا

میترسم حتی از ان روزی که دست هایمان ازنوشتن خالی باشد

از عبور وازه ها گریزان باشد

همین تکرار امروز سوغات دلمان باشد

خدا کند امروز کپک نزند

خدا کند امروز نپوسد

خدا کند امروز نمیرد

میترسم از فردا


* سیمین*

شب زنده دار

کوچ خواهم کرد  

همه با تو نبودن ها را 

 

بار سفر خواهم بست  

همه بی تو ماندن ها را  

 

نفس خواهم کشید  

عشق به تو رسیدن ها  را 


و در آن حوض آبی که تو برای من ساخته بودی  

همه عمر پای خیالم را خیس خواهم کرد  

 

در آن خانه با پنجره های آسمانیش  

لای لای خواب زدگی ها را نقش خواهم بست  

 

و در نگاه تو خانه خواهم کرد  

  

اینجا شبها مردی دورگرد  به باد نفرین میگیرد  

شب زنده داریم را  

 

ولی شب زنده دار لحظه های تو خواهم بود  

   

 

*سیمین - فانی *


http://www.maryamnajafi.com/files/Images/Item/576/ItemPics/Original/%D8%AD%D9%88%D8%B6%20%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C%2012090576.jpg

امروز با خدا

شاید از درد نوشتن کافیست

شاید امروز خدا نورانیست

شاید حتی که اگر چشم بارید

امروز خدا آفتابیست


شاید امروز باید به خدا پیوست

شاید امروز باید از بی قراری ها گذشت

شاید امروز روز دگری باشد

شاید که باید از کدورت های دل بی مهابا جست


شاید امروز اگر با خدا خلوت کنیم ، رها شویم

شاید امروز اگر دست ردی به دل نزنیم از غم جدا شویم

شاید امروز روز دگریست که آمدست

اگر بی خدا نباشیم شاید که انسان شویم


http://i1.tinypic.com/2d92r8m.jpg



خوب میدانم فرصت از من خواندنت نیست

خوب میدانم فرصت با من بودنت نیست

رنج این راه های رفته با من

فرسنگ ها با یاد تو  رفتن با من

اوج احساس تو را خواستن هم با من


تو فقط زحمت کشتن این حس غریب را بکش

تو فقط زحمت دار زدن اوج بی تو بودن را بکش


* سیمین - فانی *



http://blufiles.storage.live.com/y1pfFqq7pjDNFGdb14fMG1m1KXEDyngOQXnogrnkcQxh3D0B-WqaDoz8UHTzVmaUS1LvdoYooi5jqo

قبرستان مردمان رفته

خاک هایی که خسته اند

راه هایی که بسته اند

پاهایی که رفته اند 

شعر هایی که گفته اند

رسم هایی که شکسته اند

 

همه پیش کش چشم هایی که بسته اند

هیچ نمیبینند و

 از این دنیا رخت بر بسته اند

 

بیچاره مردگان قبرستان های تاریک

چه میدانند

 نقش امروز چه رنگ است

تار امروز با چند رج میشود پهن و میشود باریک

 

بیچاره آن خوابیده در خاک های نم گرفته

چه میدانند

باران چشم ها فزونی دارد امروز

و پاییز دل ها یک فصل نیست

و شده همه فصل های انسان های غم گرفته

 

ببار باران کمی کم کن

از آن شور داغ خاکستر های رفته

 

مردم خفته در زیر پایت

گر گرفتند از بوی شن ها

 و این کویر های ماتم گرفته

 

 

 *سیمین - فانی *

 

 

http://arsin.files.wordpress.com/2008/02/azghad.jpg

........

دیگر تفسیر تو

کار من نیست

دیگر تبعید قلب تو

کار قلب من نیست

دیگر در کنار تو بودن هم

کار من نیست


آی مردم ، زندگی جاریست

آی مردم

   از دور نور پیداست

 پشت یک وهم

     سر هر سفره عشق

 یک دلی شیداست


       آی مردم

چه شد که عشق فراموش شد ؟

                دستی به دامان بی قراری نبرده

    آنهمه شور و شرر خاموش شد ؟


رنگ عشق رنگ آسمان بود

       رنگ احساس خدا

  از چه اینهمه شوق

          تنها یک زنگ ناقوس شد ؟


     آی مردم

                   دیشب پلک چشمتان خواب که بود

در پس یک عمر بی هم نفسی می آسود

   در خانه دل من

کسی آمد

و عشق خود را به دلم آلود


     آی مردم

نکند عشق از خانه اتان رخت بربندد 

    نکند سرخی ناری که از آن

دانه دانه شور می ریخت

از همه آدمیت های زمان

رخت بربندد

            آی مردم بیدار شوید

امروز خدا رنگ دگریست

می توان بود و فریاد زد

زندگی جاریست


* سیمین - فانی *


http://mabulle78.m.a.pic.centerblog.net/nnvsfs1l.jpg