عروسک

بیچاره عروسک میخواست زار زار گریه کند اما خنده را برلبانش دوخته بودند ...!!!!!!!!


چقدر خوب می شد اگر می شد !

من و تو عشق بی دلیل ، پر دردیم

 

که اینبار خدا را به گریه آوردیم

 

تو هم ، شبیه منی ، یک لا ابالی

 

میان ِ زمان و جهان همدردیم

 

چقدر خوب می شد اگر می شد !

 

دوباره به همان جهان برگردیم

 

همیشه چشم من از این محال می گرید

 

که از تمام ِ حس ِ و حال ِ  عشق طردیم

 

تمام ِ دلخوشیم روز ِ مرگم شد

 

انگار که ما هم شبیه همه  نامردیم


آخرین دیدار بابا

 آخرین دیدار بابا با نگاهی خوب نیست

 روزگار دخترت با این سیاهی خوب نیست

 لا اقل یک حرف یک بار از من بی تاب گو

 اینقدر آرام رفتن نیز گاهی خوب نیست

 من که گفتم گر نباشی میشوم بی تکیه گاه !

 به خدا بابا برایم بی پناهی خوب نیست

 لحضه های آخرت صبر  مرا ازمن  گرفت

 رفتن ِ این گونه ات با بی گناهی خوب نیست



آبستن ِ من شده ام

 

فرصتی که داده ام

ما شدن را برای همیشه در من دفن خواهد کرد 

 

بغضی در گلویم فریاد میزند

اشکهایش ریا بود

حرفهایش دروغ بود

دیگر نه

هرگز ماشدن را نمی خواهم

 

آبستن ِ من شده ام

تا فرزند ناخلفی به نام من داشته باشم

چرا نفهمیدی

هرگز نفهمیدی که سکوت من

فریادی از عشق تو بود در دل ،

و تو با رفتنت تمام دلخوشیهایم را ستاندی

،مهربانی هایم ، عاشقی کردن هایم

و فقط دلی بی سرور و خالی از عشق برای خودم و خودت باقی گذاشتی

و حالا با چند جمله برگشته ای و این رسم تو نبود  !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


اینجا هوای نیازم عجیب دلگیر است

 

حالا دلم برای نبودت بهانه می گیرد

 

آری ، بهانه ی یک بوس ِ عاشقانه می گیرد

 

اینجا هوای نیازم  عجیب  دلگیر  است

 

آبستن است ؟ چرا درد شاعرانه می گیرد

 

چشمم به در میخ کوب است ، برنمی گردی ؟

 

پس کی ؟ کجا ؟زبانه ی  عشقت ترانه می گیرد

 

چندیست ساعت دیواری ات به خواب رفته

 

گاهی فقط ژست ِ زمان ! ناشیانه می گیرد

 

برگرد ، جان تو دیگر قرارم نیست

 

تا لحظه ای که در آغوش آشیانه می گیرد



قبول کن! دل مجنون من! که دیوانم،

 

دلــم برای سرودن، بهانــه کم دارد

و دفتــــرم غزلِ عاشقانـــه کم دارد

 

قبول کن! دل مجنون من! که دیوانم،

هنوز هم دو سه دفتــر ترانه کم دارد

 

تمام تازه به دوران رسیده ها گفتند:

که باغ یخ زده ی من جوانه کم دارد



ببین منم همان نفس حواله ام نموده ای

و گفته ای فقط برو مچاله ام نموده ای

برای تو چه راحت است دیدار تا  قیامتم 

 بیا ببین که مرده ام کثافتم نموده ای

این است که من فاز نگفتن دارم

 

 

عمریست  فقط  فاز شنفتن دارم

 

یک لحظه بایست ، بغض گفتن دارم

 

یک متر کفن ، کمی گلاب و کافور

 

یک سینه پر از حس ِ به خفتن دارم

 

محکوم به زندگی ولی با اجبار

 

بد خسته شدم ، هوای ِ رفتن دارم 

 

دست ِ تو پر از خار شده ، اما من

 

یک غنچه شدم ، میل ِ شکفتن دارم

 

شعرم پر درد است ، زبانم خاموش

 

این است که من فاز نگفتن دارم

 

این شد که(( زمین کوچه ی عشق)) نام گرفت

وقتی که لبم ازلب تو کام گرفت

 

ازدست خدا مدال عشق جام گرفت

 

در بیت ازل تو بودی و من بودم

 

اوج غزلم به ذکرت آرام گرفت

 

بی خود شدم از خودم تورا می دیدم

 

نابود شدم ...لرزه بر اندام گرفت

 

در خلقت (( آدم)) همه شاهد بودند

 

دیدند خدا از گِل  تو وام گرفت 

 

آن وقت نوشتند فدایت شده ام

 

این شد که(( زمین کوچه ی عشق)) نام گرفت

 

 

 

بهارانه

 

 

سلامی از روی ارادت نه ازروی عادت

بازهم سال جدید و حال و هوایی بهاری ...

باز هم دلی تنگ برای نبودنت ندیدنت و نداشتنت ...

گفتم برو خوشبختی تو خوشبختی من هم هست اما ...

هرگز نگفتم آن قلبی که به نامت زدم هرگز جای کسی دیگر نخواهد شد حتی ...

با سال جدید یا سالهای جدید ...

چقدر خوشحالم

 

من چقدر خوشبختم که تو رو کنارم دارم زیر سایه ی محبت هات آروم و آرومم ...

دیگه هیچ غمی رو احساس نمیکنم  انگار همه ی فرشته ها رو به من و تو دادن که فقط طعم خوبی و نهایت دلنشین بودن لبخند با تو رو  احساس کنم ...

بگو این آرامش تا ابد بر پاست و همیشه میمونی و با دل من میخونی غزل زیبای عشق رو ...

 

این رویا انگار  به حقیقت  تبدیل شده و تو مال من شدی و این زیباترین هدیه ی خدا ست ...

تا ابد با تو میمونم با تو میخونم و با تو میمیرم .....

چقدر خوشحالم 

داداشی نازم با تو هستم با تو که تمام زندگی من رو پر کردی خودت هم میدونی چقدر برام مقدسی و این آبجی بدون تو هیچه هیچ .....

پس همیشه کنارم بمون تنها تکیه گاهم و تنها دلیل بودنم

عاشق لبخند تو و همیشه فدایی تو :گلاره :آیدا

 

و تمام ارثم یک بغل تنهاییست

 

کنار پنجره ی اتاق کوچک اما دنیای ی خاطراتم  نشسته ام و فقط به تو فکر میکنم نمیدانم چرا تا تنها میشوم یاد تو و حرفهایت می افتم و آنقدر در این رویا غرق میشوم که ساعتها در این حال و هوا میگریم و میگریم و میگریم ....

یاد آن حرف قشنگت که : شده ای خواسته ی این دل تنها و غریب .... بد جوری داره عذابم میدم یاد نگاه از پس پنجره ی اتاقت که تا لحظه ی ناپدید شدنم چقدر عاشقانه من رو با اشکها ت بدرقه میکرد  داغونم میکنه... هر لحظه ی اون خاطره ها و حرفها و اشکها و شبها و ... برام سنگینه اونقدر سنگینه که هیچ چیزه دیگه ای رو نمیبینم حتی خودم رو حتی خودم رو ...

چقدر زود گذشتی از من و دل رو تا ابد در عذای خودت فقط و فقط با رخت سیاهی که بر تنم دارم تنها گذاشتی و تنها دلیلت برای این کار این بود که خدا نخواست .... خدا ... خدا .....!!!!!!!!!!!!!!!!!

و حالا من مانده ام با یک بغل تنهایی که تنها ارثی که از تو برام مونده .... همین

قصه ای نگو که خوابت نشوم

 

گفته بودم که خرابت نشوم

و دوباره در عذابت نشوم

گفته ای خراب و آلوده شدی

قصه ای نگو که خوابت نشوم

گفته ای هوس نبوده هدفت

به خدا غرق سرابت نشوم

چه کنم چگونه گویم با تو

 تردید نکن انتخابت نشوم

گله میکنی ز بی رحمی دل

دلتنگ نشو بی تابت نشوم

خریدار که نیستی

 

  حال ِ دل بد است انگار که نیستی

  هستی  ولیکن گرفتار  که  نیستی

  گفته ای که عاشق من نمی شوی

  عاشقم شده ای هوشیار که نیستی

  در بند ِ این خیال ِ واهی دلم !

  تو یاد گرفته ای یار که نیستی

  حرف اولت که محال ِ ممکن است !

  به خدا بنده ای دیوار که نیستی

  گفتی که طبیب ِ دل ِ بیمار شوم

  بی من مانده ای بیمار که نیستی

   لحظه لحظه قاتل زیباییم شده ای

  عروس ِ شهرمو خریدار که نیستی

  کُشتم تمام ِ حس ِ با تو بودن ِ دلم

  هر چند هستی و انکار که نیستی 

  
 

 

 

سخت ترک خورده شدم

مبهوت سکوت ِ یار و پژمرده شدم

 

مجنون شب ِ سیاه و غمبرده شدم

 

آن لحظه که او نیست مرا نیست دلی

 

انگار دلم مرده و دلمرده شدم

 

یاری که دلم در گرو رسمش بود

 

امروز چرا سردو سیه چرده شدم

 

عهدی که میان کن و او بود کجاست ؟

 

صد توبه شکستم نه که دلبرده شدم !

 

آیینه شدم تا که خودش را بیند

 

زخمی زدو من سخت ترک خورده شدم

 

من و این آدمها

شبی سردو منو دنیای ِ بی تقصیر ِ آدمها

 

شبی دردو زن و رویای ِ بی تعبیر ِ آدمها

 

من و سهمم از این عالم پریشانی ، پشیمانی

 

دلی دلخسته از تصویر ِ بی تصویر ِ آدمها

 

طلوعی تازه میخواهم از این شبهای ِ بی رنگی

 

و زن باشم در آن دنیای ِ بی تحقیر ِ آدمها

 

صداقت گرچه کمرنگ است میان ِ این سیاهی ها

 

امید من به پروازیست  که بی زنجیر آدمها ...

 

صعودی مقصدم رویا ، به روی ِ ابر آزادی ...

 

و رفتن از زمین ِ پست و بی تقدیر ِ آدمها !

 

بغض  ِ دقایق دل

ترسم که اشک چشمم گوید حقایق ِ دل

این راز ِ مانده  ِ در سَر گوید علایق ِ دل

 

گفتی به من نگارم ، در یا شو چو دل ِ من

آری ولی چگونه ؟ من غرق قایق ِ دل

 

آیا شود که امشب باشی یگانه ی من  ؟

پرسم ز پرسش خود از رنگ ِ عاشق ِ دل

 

تعبیر تازه ی عشق  ، میهمان ِ لحظه هایم

شاید  که راست باشد، بغض  ِ دقایق دل

 

مگذار با غروبت، یک بی نشانه باشم

برگرد بهترینم  ، بنگر ، شقایق ِ دل

 

زینب نبیند

ببار ای اشک زینب جنس ِ آه است

 

میان ِ شامیان ِ پر ، گناه  است

 

یکی در حال ِ خنده ، دیگری رقص

 

و زینب با حسینش ، بی پناه است

 

ز بی شرمی یکی سنگی رها کرد

 

ولی زینب گمان  کرد ، اشتباه است

 

حسین قرآن بخوان زینب نبیند    

 

شکسته سر و خونی  قرص ِ ماه است 

 

بزن لبخند ای تو خالق ِ عشق

 

ببین محمل ز ضربه رو سیاه است



 

فکر خراب

غافلی از دل پاکم و همیشه در خواب

 

حق ِ من دار نبود برو ای مست ِ شراب

 

این همه تهمت و توهین و دروغ حقم نیست

 

 دل من سوخت برای تو آن فکر خراب

 

از تو آن همه عشق بیزارم بیزارم

 

که مرا با حرفی تو رساندی به عذاب

 

برو ای در به در واژه ی بازار گناه

 

بی خیال غم فرداو من و عشق ِ سراب

 

 

این دل غریب است

 

دستان من از سهم ِ عشقت بی نصیب است

 

کو یک نشانی از دلم ؟ این دل غریب است

 

بغضم شده کابوس ِ یک شک و ، شکستم

 

وقتی  که  گفتی عشقِِ ِ پاکم  نا نجیب است

 

حالا شدم  بعد  از غروبت  یک  مترسک

 

نقش ِ مترسک ، بازی ِ سرد ِ فریب است

 

من شاعرم  چون از جمال ِ تو  سرودم

 

هر کس نوشت خطی  زمن ، آیا  ادیب است ؟

 

گفتم  شدم  بیمار  تو ، درگیرِ  ِ دردم

 

چشمم به در ، در انتظار یک طبیب است

 

گریستن برای داشتن تو ...

سلام به تو تنها بهانه برای سرودن تنها دلیل برای بودن و تنها قطره ی اشک برای گریستن ...

گریستن برای داشتن تو و تمام ماهیت های تو ...تنها خواستن نگاه پاک و صادقی از تو ....

از تویی که تمام وجود و لحضاتم از تو لبریز شده از تو که برای داشتنت فقط خدا ... خدا ... خدا ...

شده حرف این دل ...

دلی که با تو آرام میشود و بی تو طوفانی ....

آری این آهی بود از نداشتن تو نبودن تو ندیدن تو

بگذار و بگذر از این قلبی که امانتی بود در دستان امانتدار تو ولی .....

برو نامرد بخند


برو نامرد بخند

 برو خوشحال بخند

که به تو باخته ام

و چه زیبا گناهش کردم

خنده ی این دل ِ خود ساخته ام

به چیز خندیدی ؟

به دل خوش باور ؟

به من بی یاور؟

یا به آن قلب نشسته در گل ؟

شایدم نه !

به من و رسم من و خاکستر ؟

برو نامرد بخند

که شدم قربانی

دل من سخت شکست

و شدم بارانی ... .


 

تو بمانی مانده ام

 

باران چشمم از غمت تبخیر شد

این حلقه در دست چپم زنجیر شد

 

من در هوای  تو  تنفس  می کنم

با  رفتن  تو  آسمان  دلگیر  شد

 

من ما شدم  با تو ! تو  با من  شو

با دیدنت دل مست آن تصویر شد

 

این عشق پنهان با تو پیدا شد گلم

رویای  من با  ناز  تو تفسیر شد

 

 این را بدان تا تو بمانی، مانده ام

در قلب  من نام  تو  تکثیر  شد 

 

حیران میان عشق تو جا مانده ام

با جان نفس تسلیم این تقدیر شد  

دستم به دامنت خدا

دستم به دامنت خدا

این بار اشکی شو روان

روزها که من تارکییم

خورشید من شو ناگهان

من گم شدم در این منم

پیدای من شو در نهان

غرق سکوتم بی صدا

صدای من شو در زبان

شب مهتابی نیست

تن من خسته ، به چشمم اثر خوابی نیست

پر ابر است ، ولی  منتظر  آبی  نیست

 جام من زهر سیاهست ،   ننوش

ساغری هست ، ولی باده ی من نابی نیست

 من اسیر نفس ِ نفس ، شدم می دانی ؟

 روز من شب ، شب من ، یک شب ِ مهتابی نیست

 خسته ام از تو خدا ، از خودم و صبرو بلا

به خدا غرق شدم ، وای که قلابی نیست

 دیده ام خیره و مبهوت کسی پوشالی

شده ام عکس 4×3 ، مرا قابی نیست

 دل من رفت به جنگ ، مشتم  سنگ

به گمانم که مرا ، نقطه ی پرتابی نیست

   

کاش در دل هم آغوشی نبود

کاش امشب قلب من آباد بود

از تمام کینه ها آزاد بود

 

کاش رسم دل فراموشی نبود

در هوای دل هم آغوشی نبود

 

کاش می شد در میان زندگی

گم شوم پشت نقاب بندگی

حس غریب

باز امشب حس ِ دل ، تفسیر یک حس ِ غریب

پر ز شور و شعرو حرف و یک ،  هیاهوی ِ عجیب

 

من پر از یک آینه تکرارو تکرارو نگاه

خسته از دنیا و دل ، این روزهای نا شکیب

 

من همی خواهم که غم را در قفس زندان کنم

دیگر از آن آینه چیزی نبینم  با فریب

 

من فقط عشق ِ زلال و پاک می خواهم  ،همین

عاشقی رسوا که نه  ! یک قلب زیبا و  نجیب

 

عاشق عشقی شدم ، عشقی پر از ای کاش ها

تو بخندی کافی است ، می  شوم یک بی رقیب

آینه

 

  روبروی آینه ، با یک نفر از جنس نور

  بحث میکردم ، که شاید بشکند  جنس ِ غرور

 

  صورتک لبخند میزد ، آینه غرق سکوت

  چهره ام در هم ولی ، عکس ِ مقابل در سرور

 

  آینه با عشق ، دستی  ، دور من حلقه نمود

  گفت : غمگینی چرا ؟ای تک گل ِصحرای شور

 

  گفتمش  ،ای آشنا با درد و غمهای دلم 

  تو صبوری کن مرا با این غزل ، سنگ صبور

 

  گفت : از چه می شوی دلخوش ، ای بی عاطفه

  می شود ، آیا شوی عاشق ، با یک  قلب ِ کور

 

  چهره ام باز اخم در هم کرد، با بغضی غلیظ

  آینه در هم شکست و من شدم یک تکه ِ نور