خداحافظ برای همیشه

امروز روز تولدم بود 32 سالم شد ، سالی رو پشت سر گذاشتم که برام خیلی اتفاق به همراه داشت .

اتفاقات خوب ،اتفاقات بد ، شکافته شدن رویاهام 

امروز هم یه رویای بزرگ شکافته شد ارزوم این بود که یکبار تولدم ، کسی که دوست داشتم ، غافلگیرم کنه تمام تلاشش رو برای کشیدن لبخند روی لبم بکنه ، برام وقت بزاره و ....

ولی تمام امروز اشک پشت چشمم بود ، بازم هیچ اتفاقی نیافتاد 

امروز تصمیم گرفتم اریرای غمگین و حساس رو همین جا رهاش کنم برم دنبال اتفاقات جدیده زندگیم


مرسی از همه دوستانی که به وبلاگم می اومدین و می خوندین  و کنارم بودین 


از غروب جمعه متنفرم

بازم غروب جمعه 

بازم من موندم و یه تکه چوب دوتا مظراب باکلی بغض و خاطره

بازم حسرت روزهای گذشته  و رویاهایی که بافتم و دونه دونه شکافته شد 

یاد روزهایی که بودی انقدر حضورت کنارم پررنگ بود که چیزی کم نبود

امسال عید کنار هفت سین ، وقتی میرم سبزه و سنبل بخرم وقتی دارم تخم مرغ های هفت سین و رنگ می کنم 

همه همه من یاد اون سالی که گذشت میندازه 

ای کاش ، ای کاش وقتی اولین دونه رویا رو بافته بودیم شکافته می شد 

دیگه علاقه ای به فوت کردن شمع های کیکم هم ندارم یادم میندازه عمرم داره تموم میشه و تک و تنها جا موندم 


امسال یا مقلب قلوب هم نمی خونم 

بازهم دارم می بافم

نیستی  

گاهی هستی ولی کم رنگ 

زندگی عشق را به من وقلبم بدهکارست ، قلبی که ساده دوست می دارد 

گاه کمرنگی و گاه نیستی ، 

و من هنوز 

با خیال تو درذهن برایت خواب های طلایی می نوازم

تو نیستی و کمرنگ شده ای با این خط فاصله که طولش از طول خیابان ظفر که هردو در ان هستیم بیشتر شده است 

نمی دانم چرا روزگار این خط فاصله را بین من و تو کشید و چرا پاک نمی کنی فاصله را 

چرا امیدی بر دل ناامیدم نمیشوی 


من هنوز در هرمظراب رویایم را باتو مرور می کنم (روزی من بروی سن میروم و جلوی جمع ساز میزنم و تو اولین بلیط افتخاری را از خودم خواهی گرفت و درست مقابلم مینشینی ) 

امروز

امروز یه تغییر بزرگ کردم ، از موهام بعد ده سال گذشتنم اولش که قبچی لای موهام اومد و صداش پیچید تو گوشم ، بغض گلوم رو فشار داد 

ولی وقتی موهام رو درست کردم حالم خوب شد 

از موهام گذشتم که یاد بگیرم گاهی باید تو زندگی بگذرم از چیزهایی که دوستشون دارم چوت شاید چیزهای بهتری پدست بیارم

برای تو

دلم گرفته باز یه بغضی گلوم رو داره فشار میده ، کاش بودی که بگی بسپر به من ، نگران نباش

....

داغونم ، خسته ام تو چندماه گذشته خیلی اتفاق برام افتاد یه طوفان بزرگ تو زندگیم درست شد بعد کلی اتفاق خوب افتاد که غمم یادم بره 

دانشگاه قبول شدم ، کارم رو عوض کردم ، صدای سارم بهتر رو بهتر شد ولی حالم خوب نشده 

ناشکری نمی کنم کلی نعمت دارم که خیلی ها ندارن یه مامان خیلی مهربون و خوب خواهر برادر خیلی خووووب و کلی چیزهای دیگه 

ولی خب وقتی یه ادم احساسی  باشه ، وقتی تمام برنامه های زندگیش رو رویاهاش رو یه جور دیگه چیده باشه و ..... 

میشه وضعیت الان من 

باخودم و واقعیت نمی تونم کنار بیام مثل یه کرم که به پروانه تبدیل شده قافل از اینکه تو یه شیشه حبس شده 

میدونم هیچ کس جز خودم نمی تونه کمکم کنه ولی چکنم قبول شکست تو احساسم خیلی سخته

دلم می خواست هنوزم امید حضورش بود هنوزم مثل یه درخت کنارم بود میشستم و تو سایش رویاهام رو به هم میبافتم 

دلم گرفته

دلم گرفته

فردا ولنتاین هست . 

باز دوباره من باسازم مشغولم دارم تو خلوت خودم ساز میزنم دلم گرفته 

چی میشد توهم یادت بود ولنتاین هست فقط سال دوم یادت بود ،منم مثل باقی دخترها دلم سوپرایز می خواد برای ولنتاین و تولدم و ...

ولی هیچ وقت نبود من همیشه تونستم همه رو خوشحال کنم همیشه پیش قدم بودم ولی هیچوکس نتونست ......

چندبار تو حرف هام گفتم یادت انداختم ولی هنوز خبری نیست 

نمی دونم عشق من خیلی باعشق باقی دخترها فرق داره 

ای کاش این سیم ها جون داشتن که ندارن