سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

.....

من فصل های ورق نخورده ای دیده ام

                   که تا امروز

هیچ به فکر بارور شدن نبوده اند 


                    و من زنان باکره ای را دیده ام

که تا فرداها هم به فکر 

            هیچ نطفه ای نخواهند بود 


من در تای یک نوشته بی انتها

                 سخت وا مانده ام 


    برای اتصال یک واژه ناب

                       و برای انفصال یک حجم پر التهاب 


* سیمین *

یک فاجعه

                  سی ثانیه و چند تیک تاک و ده دقیقه دیگر مانده 

             به دروغی که هرگز فاش نمی شود


                                      و کمی پاورچین پاورچین باید رفت

                به سمت هزاره پنجم خاطر خواهی های مردی


                        و کنج یک عشوه گری ناشیانه کمین کنیم

   تا مچ چشم های زن نابالغ عاشق را بگیریم


       و بیست و هشت ثانیه و چند تیک تاک دیگر و ده دقیقه دیگر مانده

                    به انقلاب یک هدیه ناگوار از یک بدرود نا خواسته

                                      و کمی سنگریزه های چاپلوسی که

         روی سنگفرش آخرین کوچه

           قرار و مدار ها جا مانده


                                             کمی دیگر مانده

                تا یک انفجار  بی بدیل

                                    برای فتح قلب خمپاره خورده

                 که نمیخواهد دیگر عاشق بشود


                                                        و حالا

                     شمارش معکوس

                                               تا

                     انهدام یک قلب

                                            و اتصال دو نگاه

و انقراض یک نسل


* سیمین *


http://www.aftab.ir/news/2008/feb/12/images/b6f10083bab70c0824f7b1a58eedac97.jpg


کمی انسان بمانیم

 

ما آدم ها گاهی آنقدر در تن افکار پوچ و بیهوده امان پیچ می خوریم

که گاهی یادمان می رود

 دیروزترها  به دور از همه نگاه ها، کوچه باغی در تنهایی امان ساخته بودیم 

و گاه گاهی صفایی داشتیم

یادمان می رود گاهی برای دلمان شعری می نوشتیم و می سرودیم،

 گاهی با گنجشک های خیالمان پرواز می کردیم .

ما آدم ها آنقدر در تن بی هدفی مان چون کرم ابریشمی تار می تنیم که

گمانمان یادش می رود

 به چه آسمان هایی که سفر نکرده بود .

گاهی قرار هایمان را با چشممان فراموش می کنیم

گاهی تمام آن دیوانگی کردن های موی پریشانمان را در باد

به دست فراموشی می سپاریم

انگار دیروزی نبوده است که شاد بوده باشیم

انگار همیشه همین کنج عزلتی بوده که امروز برای خود ساخته ایم

فکرش را بکن

کمی آنطرف تر از نگاه تو

کمی بالاتر از افکار تو

نگاهی سخت ویران تو شده و آن بالاتر از فکر تو کسی  تمام روز و شب

به تو فکر می کند

فکرش را بکن تو روزی تمام هوش و حواس خیال او بودی ....

ما آدم ها گاهی فراموش می کنیم

تمام روز بهانه امان بود و تمام آفتاب دلخوشی امان

فراموش می کنیم در تن یک خاطره هزار بار تکرار می شدیم

چه ساده از یاد می بریم همه عاشق بودنمان را

چه ساده از یاد می بریم دیوانگی کردن هایمان را

ما آدم ها گاهی از خلقت باران هم چشم می پوشیم

از بوی نفس یک شبنم هم فرار می کنیم .

ما آدم ها آنقدر در تن بی فرجامی امان گم می شویم

که تن پوش احساس انسان بودن مان را گم می کنیم

و هیچ از عریانی بی سرانجامی امان هم نمی ترسیم

چه گوارا می نوشیم حس نا امید بودن را

و چه لذیذ می چشیم طعم فلاکت افکارمان را.

ما آدم ها از فرط خود نبودن

به انقراض یک حادثه تلخ می اندیشیم و

بعد

انتهای یک اتفاق می شویم .

تمام رد پاهای رفته را فراموش می کنیم

و به دست یک نسیم می سپاریم و

دریغ از  اینکه لجاجت بودنمان بیش از یک عبور ساده است .

ما آدم ها چه ساده همه خواستن های دلمان را می جویم و هرگز

به زبان اشاره به خودمان یک واژه ناب تقدیم نمی کنیم .

ما آدم ها گاهی یادمان می رود که آدم بودیم ....

آدم برفی های بیچاره بیشتر از ما آدم ها یادشان می ماند

هر زمستان که

کسی نام آدم به آن ها داد

با وجود تمام دل نداشتن ها و عاشقی نکردن هایشان ..

چه بیهوده در خودمان می پیچیم

چه بیهوده در نگاهمان

نقشی از نیستی می بافیم .

چه سخت شده زیر بار همه افکارمان برویم

چه سخت شده بارور کردن عشقمان هر روز جان کندن هایمان

ما آدم ها گاهی فراموش می کنیم که کم از آدم برفی داریم شاید

ولی هنوز هم در کوچه باغ های خاطرات کهنه

فواره ای هست

خاطره ای هست

مردی هست و زنی هست

که بی گمان خاطراتش را به باد می دهد و

تمام هستی اش را

در خود تنهاییش نیست می شود.

ما آدم ها گاهی تن یک رویا را می جویم

و آخر که به رویایمان رسیدیم

تن پوشی از تحقیر به تنش می کنیم و باز فراموش می کنیم

همان رویای چندین ساله امان بود.

ما آدم ها گاهی سخت فراموش می شویم

و خودمان سخت فراموش می کنیم

لب پنجره احساسمان

مردمانی هستند که تشنه کمی انسان بودنمان هستند

کاش یادمان بماند ما انسانیم

 

http://www.myimagehosting.com/pic.php?u=2365P3mX8&i=48508

 

 

 

پاکدامن

نغمه ای را که تو خواندی

جا مانده زیر پلک خواهش ها


آوازی که می دانستی

ضرب آهنگ شد برای التماس ها


دستی پیش آر

غمی بردار

دامنی پاک را

از اینهمه احساس

پاک تر کن


* سیمین * 


http://img.villagephotos.com/p/2005-9/1077560/2kihhu.jpg


طاقت ایکاش ها

کاش امتداد یک گلبرگ را میشد دید

یا که حتی یک بوسه ساده از صورت یک ماه چید 


کاش رگبرگ یک حادثه خوب را می شد چشید

یا که زیر باران نفس باد را در خود دمید


کاش می شد زیر یک حس غریب

پر باران و صفا بود

کاش میشد 

رقص یک نسیم را

  زیر پلک باران ندیده دید


کاش میشد

لانه ای ساخت از جنس بهار

روی این واژه های خشک و بی بار



کاش می شد

خواب باران را

تعبیر کرد 


از بغض نبودنش

پیش خدا تفسیر کرد




بگذریم

کاش های زیادی داریم

که ایکاش

طاقت این کاش ها

تمام نمی شد آخر


* سیمین *


http://img36.imagefra.me/img/img36/2/8/21/samani/f_11gtfnim_b345d0b.jpg



دلتنگی امروز

چه دلم تنگ است

چه آهنگ امروز صدایم بد آهنگ است

پشت پنجره های باران زده

دنبال یک واژه ساده می گردم

کسی هست آیا

واژه دلتنگی را

از این خاطره چشم هایم برباید امروز ؟

نفس یک گل به من هدیه دهد

و یک قصه ساده از یک سفر ناب ؟


چه دلم تنگ است امروز

چه صدای آواز و شعر هایم بد آهنگ است امروز


* سیمین*


چه باید کرد...دلتنگی است!!!!

مرز نبودنم

تمام مرز های نبودنم

در نگاهت  پر شده است

و همان آب باریکۀ

عاشقی کردنم را هم قطع کرده ای


همه پلک زدن شعر هایم  کور است

و همه در انتظار یک واژه ماندن را هم

از من دزدیدی


و من در تقلای

با تو ماندن

بیهوده خود را طعمه فردا می کنم


هیچ کور سویی هم نیست

و هیچ انزجاری بدتر از

ربوده شدن

احساس من با تو نمی شود 


*سیمین*


http://www.2ql.net/uploads/1237920688.jpg


20/10/88




آرایه های دوست داشتن

خودم را حذف کرده ام به قرینه لفظی

و آرایه های عاشقی کردن را 

به ایهام یک اسم بخشیدم


چه اغراق بزرگی بود

باور عاشق شدنم 


و چه کنایه ای شد عبور بی تامل تو

آنقدر روی  اشعار روز رفتنت گشتم

تا که مَثَل شدم برای شعر های تو


هیچ ایهامی ندارد اشک من

و هیچ مجازی به دادِ

اشک و رفتن تو پیدا نمی شود 


حالا دیگر من تناسبی خالی هستم با یک واژه ساده

و آن یک خاطره بیش نیست


و من مبالغه نخواهم کرد دیگر


*سیمین *


15/10/88






کسی هست .........؟

                             آیا کسی هست از آن سر شهر از تو برای من خبری بیاورد ؟

و یا حتی نیم خبری از من برای تو ؟


                                 کاش پشت آن شیب کوچه پر شیب می ماندم

                  کاش پشت فواره های خواهش

        همه حرف های نیمه جویده ام را تا انتها می گفتم


آیا دست نوشته های

                                                                     پر خاک و مکدرم هنوز پیش تو مانده ؟

                 یا که حتی دست نوشته های

                              آن روز های عاشقی کردن های تو پیش من ؟


         کاش پله ها را دو تا یکی نمی پریدم

به عشق رسیدن به نگاه تو

          کاش آرام تر کوچۀ آبشاری احساست را پیموده بودم


                   امروز هیچ آفتابی به نگاه من نمی رسید

                                   چشم هایم چه بی سبب می پرد

به هر سویی که خودش دلش می خواهد

          و من در اعماق یک التماس بیهوده

غوطه میخورم با انکار شدن های خودم


               تو که صدایت را از من دریغ میکنی

         جانم طاقت ماندن ندارد


                   تو که نگاهت را از من می دزدی

              چشم هایم توان دیدن ندارد


و تو که ..........


گذشته از همه این حرف ها 


کار از مدارا با چشم های تو گذشته

          تو در یک سکه دو رو

                     هیچ روی ماندن را نمی بینی

         و از من می گریزی


من در انتهای کوچه مه غلیظی میبینم

             که خواندنم را سخت دشوار میکند

و من در تو

                نگاهی از تردید میبینم

که بودنم را سخت دشوار تر میکند


و تو از من

       به هیچ رسیدی و

من از تو به کوچه های  احساس


*سیمین*



۱۶/۱۰/۸۸





انتظار

یک انتظار بی حد

یک اتصال بی گمان

در خلق یک حادثه دست دارد


و کی می شود

من میهمانِ

چشم های خواستن دوباره ات شوم 


و اگر آنروز بیایی

من در پس بودن با تو

همه نور های آسمان را

به میهمانی

چشم هایت می آورم 


*سیمین*


http://th01.deviantart.com/fs8/300W/i/2005/317/0/8/Sitting__waiting__wishing_by_nebulaskin.jpg

۲۰/۱۰/۸۸

تلاقی عبور تو و زمان

حریف اجبار زمان نمی شوم

و گاه گاهی

بیخ یک دیوار

مات و مبهوتِ عبور تو از ثانیه ها می شوم

و اینجا هم

حریف عبور تو نمی شوم

و هر روز

به تماشای ساده گذشتن های تو می نشینم 

تا یک روز

یا زمان خواهد ایستاد

یا تو گذر کردنت به انتها رسیده

و یا من

عادت به عبور تو در گذر ثانیه ها کرده ام


* سیمین *


20/10/88


http://www.softpersia.ir/images/yh3o0ab3rd19l75iitk.jpg

۲۰/۱۰/۸۸

کنج تنهایی

گاهی وقتها

کنج تنهاییم را دوست  دارم

با تمام بی تو بودن هایش 


در تنهایی من

تو مهربانی

موی پریشان و

قلب بی تابم را مرهمی 


در کنج تنهایی من

دست های تو مهربان است

همه نگاهت مال من است


گاهی دوست تر می دارم

در تنهایی خود

تا اوج بروم

و هیچکسی بال پروازم را نمی چیند

و تهمت روی هر شاخه نشستن به من نمیزند


در تنهایی من تو خوب میدانی که من

با خدا راز و نیاز می کنم


و خوب میدانی برای با تو بودن

دعا میکنم

و هیچکسی

حرمت نگاهم را نمی شکند


در کنج تنهایی من

حرمت شعر هایم شکسته نمی شود


و من گاه گاهی کنج تنهاییم را بیشتر دوست  می دارم

چون تو مهربان تری


*سیمین *


http://sharik.persiangig.com/6yzjmr.jpg


20/10/88

جاده برفی

فاصله شعر های من

با درک تو

فرسنگ ها فاصله دارد


کاش جاده ای می ساختند

از جنس برف

تا اگر

روی شعر های من عبور می کنی 

هر بار دلت

بیشتر از دیروز نسوزد 



*سیمین*


http://www.movazi.ir/images/asheghaneh/asheghanehtarh8.jpg


پای ماندن ندارم

به خیالم دستم نای نوشتن ندارد 


دلم هم تاب از تو نگفتن ندارد


به گمانم همه جانم


مست خواب است


و یا که شاید


توان خواندن ندارد 



فصل یخ که می رسد گویا


دل  من هم یخ تر از یخ می شود


کسی را تاب با من ماندنش نیست


پای من هم پای ماندن ندارد 



چنان بی طاقتم کرده نبودت 


که جان طاقت بودن ندارد



* سیمین * 


http://tinypic.info/files/nsrbn7gsqh1h8e3gcbn8.jpg



عصر انتظار

با همه مردم دنیا که نمی شود عهد بست

که نیازارید دلم را

که نخراشید جسمم را

که نکشید روحم را


با همه طعم تلخ که نمیتوان در افتاد

که کمی شیرین باش

که کمی متین باش


با همه مردم شهر که نمی شود جنگید

که کمی عشق را آویزه گوش کنند

که کمی دل به حرف یک یار هم آغوش کنند 


نه کمی دیر است

برای فریاد شدن

برای بیداد شدن


کمی دیر است

ما به بطالت زمان محکومیم

ما به فروش یک دست شعر بی کلام مجبوریم


عصر یخبندان نیست

اما

عصر بدیست به نام

عصر انتظار های مجازی

عصر سردیست به نام 

نوشتار به جای عشق بازی


نه نمی شود

به ضرب یک واژه کسی را مجبور کرد

به حکم یک نگاه ندیده کسی را معدوم کرد


نه نمی شود

به اجبار واژۀ عشق کسی را مصدوم کرد 


عصر عصر یخبندان نیست

یا که حتی عصر آهن نیست


بدتر از آن عصر هاست ولی


عصر انتظار مجازیست


عصر انتظار بدلیست


و من تنها یک محکوم به حکم حبس را میشناسم 


 و آن هم 

........


* سیمین *


http://rlv.zcache.com/the_lovers_les_amants_poster-p228167626911220913trma_400.jpg



دلهره

چوب خط انتظارم پر شده است

و آبرویم از بس که بی تاب شدم به گِل نشست

و من با مرداب بی قراری ها سر دعوا دارم

که پایم را بند کرده 

و تو هیچ نمیدانی

جان سالم به در بردن از یک دلهره

چه سخت است


*سیمین *


http://www.sharemation.com/ekbatan/safar.jpg




نفس های آخر

نفس هایم را

دانه به دانه

مانند تسبیح مادر بزرگ می شمارم

تا روزی که به شماره بیفتد

مثل نفس های آخر مادر بزرگ

نفس هایم



http://propicnet.com/fa/M_Pic/a6e70d4e67e8ac9ab28bed618841e3c9__DSC02224.jpg

...

شبی از زیر نور ماه خواهم گذشت

و در بساط یک کرم شب تاب لانه خواهم کرد

دیر یا زود

تو از آزار من

به همان بساط

کم سوی شب تاب ها خواهی رسید


*سیمین*





زن شاعر

اگر شعر پیشه ام نمی شد

روی آسمان خدا

پولک می دوختم

از ابرها بالشی می ساختم


اگر شاعری را دوست نمی داشتم

با مداد نتراشیده بچه ها نی لبک می ساختم

یا که حتی از تار عنکبوتی

حصاری برای شقایق ها می بافتم


اگر شعر خواب و خوراکم نمی شد

با تن یک شاپرک

نقش زیبایی روی یک سایه می کاشتم


اگر شاعری کردن شب و روزم نمی شد

در کنار ملخکان دشت ها

عرض و طول یک دشت را می تاختم


مادرم که شاعر نبود

پدرم هم


اما من نمیدانم چرا

صبح سلامم رقص یک شعر دارد

شب تاب یک نثر دارد


نمیدانم چرا گاه گاهی

زیر یک واژه قایم میشوم 


یا که از شعر کنج دنجی می سازم

سالیانی به طول یک قرن ساعت

شعر می گویم


اگر شاعر نبودم

شاید زیر بال مرغی خانه می کردم

موهای پریشان رود را شانه می کردم


کسی آمد چیزی گفت

شنیدم

خوب هم شنیدم


گفت شاعری کجا و تو کجا ؟


گفتم شاعر نیستم

پیشه ام شعر است


شعر می بافم

شعر می دوزم

شعر می گویم

شعر میخوانم

شعر می سازم


پس من زنی شاعرم

که می بافد

که می دوزد

که می گوید

که میخواند

که می سازد

و آخر هم

حسرت به دل 

می میرد


* سیمین * 


http://g.virbcdn.com/i/resize_575x575/Image-171860-1174125-bdesign_woman_art.jpg





باغبان بیچاره

و ایکاش کمی آن طرف تر     از احساس تو

من خانه ای داشتم

و یا که حتی

گل بی خاری در دلت می کاشتم


من نمیدانم  چطور

از این همه مهر و صفا

چشم می پوشی  و از من می گریزی ؟


اما

من هنوز باغبانِ

همان باغچه کوچک دل هستم

که به روزی نتابیدن این اشعار دلم

گل آن باغچه می پژمرد


ولی امروز

از من می گریزد و

به تمنای خورشید  دیگر می تازد


بیچاره من که باغبانی را

تنها برای دل او آموخته بودم و بس


و  چه آسوده در این باغ می آسودم

به خیالی که او، تنها از آن من است 


و صد افسوس



* سیمین *


http://www.sharemation.com/taebi/kavir1.jpg




سکوت

کمی سکوت کنیم
شاید طعمش با همه آن بی قراری ها فرق داشته باشد
کمی سکوت کنیم
شاید طلوع احساس را سبب شود
کمی سکوت کنیم
شاید طعنه باران به زمین به گوشمان برسد

طاقت آفتاب تمام شد
بس که تابید و
کسی هیچ ندانست پر سوز است دلش  .

طاقت باران طاق شد و
کسی هیچ نبویید عطر بارش آنرا  .

صبر ستاره تمام شد
بس که درخشید و
کسی هیچ ندید سوسوی بی تابی کردنش را .

کمی سکوت کنیم
شاید امروز همان اوج بوییدن آفتاب باشد.
شاید امروز روزِ چشیدن طعم باران باشد .
 

کمی سکوت
به هیچ جای دنیا بر نخواهد خورد
اگر زبان به دهن بگیرد
این بی تابی هر روزِامان

کمی سکوت کنیم

شاید امروز
شاید حالا
کسی دچار واژه ها و بی تابیمان باشد .


* سیمین *



http://images.epilogue.net/users/gonzalokenny/cry_in_the_silence.jpg

وقت ماندن نیست باید رفت

مگر احساس چه رنگی دارد ؟

مگر اینجا چه شوری دارد ؟

مگر آنجا چه دردی دارد ؟


احساس دلم بی رنگ است

شور دلم بی حال است

و دردی هست اینجا


که به گمانم گویند

فراموشی


که خود را در خود

که دیروز را

و امروز را

و هر چه که بود را


فراموش خواهی کرد


و تو میشوی و

یک مشت خاطره ها


و صدایی که دیگر

هیچ نخواهد  آمد به گوش

نزدیک تر از جان به گوشت دیگر


و نگاهی که نخواهد شد با تو عجین


مگر آنجا چه خبر بود؟

مگر اینجا چه کسی بود ؟

مگر احساس چه رنگی داشت ؟


از آنجا خبری هیچ نمیدانم باز

ولی اینجا شوره زاریست بی طاقت آب


اینجا که کسی نیست

ولی آنجا دلی هست بی قرار و بی تاب


و آنجا احساسی رنگ جنون دارد و بس تنگ است


وقت ماندن نیست

باید رفت

وقت گفتن نیست

باید شنید

وقت از خود ساختن و بافتن نیست

باید گریخت 


*سیمین *


http://www.southlenz.com/various%20gallery/images/bench.jpg




وقت رفتن شد

پرسه زدن ها و خیابان گردی های کودکانه امان

چه شور و حالی داشت

چه صفایی داشت

پشت فواره پنهان شدن هایمان

چه دنیایی داشت

کاش همیشه شب بود

کاش همیشه سوز زمستان بود و

داغی یک دنیا احساس جانسوز بود

کاش همیشه شب بود

و احساس یکی شدن تو در من و من در تو

کاش نمیشد سحر و وقت سفر

کاش میشد

تا ابد راه رفت و پرسه زد و .........

ولی افسوس

سوت قطار زندگی زود صدا کرد

زود وقت سفر شد

زود باید که رفت 


*سیمین *


http://img.majidonline.com/pic/134554/4y5h6br.jpg


فواره احساس

تو صاحب هزار فرسنگ خاطره شدی

                                                          و


                            من صاحب هزار چشم فواره


تو صاحب سالیان دراز عشق شدی

                                                          و


                            من صاحب هزار آفتاب غصه


                                                          و

                                حالا


                             من درگیر یک شعر ناب شدم

                                                          و

تو دچار من


                                                         و

.

.

.

.


http://www.sharemation.com/imanteos1/t12.jpg


دختر حوا

درست مثل دختر همسایه

زیر چادر قرار هایم

بی قرار بودم


و درست مثل سیب های چیده شده

در سبد های احساس بال بال می زدم


و درست زیر یک نگاه بود که

احساس کردم

توان دوباره جوانه زدن را ندارم


مادرم می گفت سبز چه به چشمانت زیباست

ولی افسوس

من چشم هایم سبز نیست 


*

شاید مادرم ویار دختری

با چشمان سبز را کرده

و

من همان دختر حوا که هرگز

نچشید طعم یک سیب را

خواهم شد


http://files.blog-city.com/files/A05/141484/p/f/green_apples.jpg

آی مردم کمی مهربان باشید

آی مردم

کمی مهربان باشید

باران نه برای شستن رد پای خاطره هاتان بود که بارید

باد نه برای پریشان کردن افکارتان بود که وزید

دست این قاصدک بیچاره نبود که

تا به نفسِ زنی آغشته شد پر پر شد


آی مردم

کمی مهربانتر باشید

سزای باران، چتر بی مهری شما نیست 

که با هر باریدن آن چتر به بالای سر میبرید

سزای باد فرار از زوزه دلسوزش نیست

که تا می وزد خروشان می شوید


آی مردم 

روزگار اگر هم سخت است

کمی آهسته به این

رفتن بی امان آفتاب خیره شوید

چه گناهی دارد آفتاب

که به جرم دلواپسی شما باید

تا به غروب در انتظار یک نیم نگاهی باشد؟


آی مردم

لحظه ها جاریست

عمر هم کم کمکی باقیست

بیاید مهربان باشیم

بیاید به یاد باران

کمی مثل یک واژه آسان باشیم


تا به کجا اینهمه سخت اینهمه کوه بودن ها ؟

تا به کی اینهمه احساس غرور و اینهمه احساس ابدی بودن ها ؟


بیایید اگر عاشق نیستیم

و عاشقی کردن را نیاموخته ایم

دست مردی که به حال دل خود

به زانو افتاد

به مهر بفشاریم 


و زلف زنی که به ذلت پریشان شد

  شانه ای با مهر بزنیم


آی مردم صفای دلتان ناپیداست

کمی مهربان باشید

و گاه گاهی دلتان را رو به آفتاب خدا پهن کنید

و هیچ برای روزی که گذشت

روی غروب آفتاب قدمی از بی مهری نگذارید


آی مردم

یادمان نرود

عشق نطفه ای زد

تا که ما نطفه آن مادر خوب شدیم


* سیمین *



http://love.webphoto.ir/photos/lo137631.jpg





این عشق نیست

هوا آنقدر ها هم سرد نشده که برای ندیدن چشم هایی که گریه می کردند بهانه ای بسازم از دست هایم و روی صورتم را بپوشانم .

آنقدر ها هم پاییز صدا داری نبود که برای نشنیدن صدای عاشقانه انکه پشت به مردم رو به دلداده اش راه میرفت برگ ها را بهانه کنم تا نشنوم سوز خواستنش را که هیچکس نمی شنید .

آنقدر ها هم قلبم به یخ زدگی های بی واژه بودن دچار نشده بود که برای به جریان در نیاوردن یک کلام ساده که "آرام باش" بی واژگی را بهانه کنم.

و هنوز آنقدر ها دست هایم بی جان نیست که برای نگرفتن دستهای آن دخترک بیچاره که سخت در پریشانی دستهایی زیر و بم آن خیابان خاطره ها را            می کاوید بهانه ای بسازم .

نه هنوز آنقدر ها از انسان بودن دور نیستم که برای دلداری ندادن کسی که میخواهد و خواستنش همه وجودش میشود روز های سرد وبارانی و ساعت های شلوغ آمد و شد ها را بهانه کنم

نه هنوز میفهمم دخترک ها و پسرک هایی بی مهابا دل به دریا میزنند و از پس همه ناخوشی های روزگار میگذرند و برای بهم رسیدن هر بهانه ای را بهانه رسیدن میکنند و هیچ ساز شکسته ای هم ریتم خواستن هایشان را بهم نمیزند و برای رسیدن و رسیدن و با هم بودن شان هر نوایی را ساز میبینید و خوب مینوازند آهنگ دلخواستن هایشان را

فقط کسی مردانگی کند بگوید

چه حیف

باران روزمرگی چشم ها

و سردی زمستانی هر روز شدن و بودن ها

خش خش برگ های متلاطم پاییز زندگی

التهاب آن ساز بی تاب را خواهد کشت 


و کسی مردانگی کند بگوید

بی گدار به آب زدن هایشان

با جاری شدن هایشان یکی میشود روزی و

باز در به در به دنبال التهاب همان نوا خواهند گشت


و این عشق نیست 


http://www.artshole.co.uk/arts/artists/oona%20culley/dandelion.jpg



به گمانم امروز

دلت بارانی بود

از همه آدمیان شاکی بود 


به گمانم امروز

دست یارم لرزید

همه دنیا ، بر سرش چرخید 


به گمانم دل یارم سخت تنگ بود

با خود و دل خود در جنگ بود


کاش میشد

دست بی جانم را

به دست لرزانش می دادم

تا که جاری شود با من

تا که راهی شود با من


کاش میشد

در هوای دلِ تنگ یارم امروز

جایی می داشتم

برای دل تنگی او 

راهی می داشتم


دلش خون و چشمم خون

که عمر آمد و زود گذشت 

و صد افسوس چه بی عشق گذشت 


* سیمین *


http://i3.tinypic.com/wksj01.jpg




برای دل تنگ تو

کاش میشد بارون چشمای تو باشم

کاش میشد پر پرواز خیال تو باشم

کاش میشد اوج  نگاه تو باشم 


وقتی دلت گرفته

کاش میشد انتهای محال آواز تو باشم


وقتی چشمات پر اشکه

کاش میشد التهاب دل بیمار تو باشم


عشق من !


اگه دلت گرفته

راهی شـــــــــــــــــــــــــــــــــــو

اگه چشات پر اشکه

جاری شـــــــــــــــــــــــــــــــــــو



* سیمین *


http://avayemoj.com/wp-content/uploads/2008/04/2003_st_giles_rain.jpg