ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
هجاهای تا خورده شعر های من
دیوانه ام کرده
نه ابتدایی دارد و نه انتهایی
بی پروا مینویسم
از تو ، از خود
از امروز ، از فردا
نه!!
فردا را نمی دانم
فردا را نمی شناسم
شاید که نباشی
شاید که نباشم
و شاید آواز آخر من باشد
که میخواند امشب
بیت بیت شده است روزگارم
گاهی چنگ به دل میزند
گاهی ساز دهل مینوازد
قافیه های روزگار را باخته ام
ورق آخر بود که رو شد
دستم خالی شده است
و هیچ در بساط قمار زندگی نیست
که رو کنم
و تا اخر اخرت با تو بمانم
تاب میخورم در خود روزگار درونم
و از هوس دلدادگی ها خسته ام
بد به تنم تیشه میزند این شعر ها
بد به ریشه ام می تازد این حرف ها
گویا بازی تمام شده
و کسی دیگر در پی شوری احساس دلم
نوش نخواهد گفت
و من میمانم و من
چشم من از همان ابتدای زایشم
سرمه ای از شعر داشت
و من غزل سرایی نکرده بودم هرگز
ولی روزگارم غزلی شده است
و کسی هر صبح من را
با غزل هایش
به امروز میکشاند
و من با بیت های آشفته ام
روزگاری می گذرانم
تا که به آخر برسد
این فنجان نیمه جان ابیات
به نظرم شعر خیلی جالبی بود به خصوص این بیتش
شاید که نباشی
شاید که نباشم
و شاید آواز آخر من باشد
که میخواند امشب
حرفهای دل من بود امیدوارم ادامه دهید
وااااااااااااااااای ... عالی بود...چه غمگین و چه پراحساس
خیلی روم تاثیر گذاشت
تبریک بخاطر این لطافت روحت
وب قشنگی دارین