سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

چشم های تو

چشمهای تو آبروی مرا می برد


مرز ماندن با رفتنم ناپیدا می شود


و دیگر از خودزادگی رها می شوم


یادم میرود حجم تولد به دنیا آمدنم را


و تعلق به باران داشتنم را


چشم های تو


آبرویم را به باد میدهد


مرا نگاه نکن 


آب میشوم


و تکرار زمان را از یاد میبرم


به گمان اینکه


امروز دیروز است و دیروز فردا


چشم های تو 


حرمتم را بازی میدهد


نگاهم نکن


تا بودنم مثل بید نلرزد


و زیر هر سایه آفتاب نخورده ای


عرق شرم بر پیشانی روزگار نکشانم



هنوز مهر بی آبرویی چشم های تو


در چشم های دیوانه ام


تاب میخورد


نگاهم نکن 


* سیمین - فانی *


http://i31.tinypic.com/m7qd5h.jpg

نظرات 1 + ارسال نظر
داود چهارشنبه 1 مهر 1388 ساعت 10:53 ق.ظ

شعر به اندازه باران لطیف و طیبا بود به خصوص این بیت

یادم میرود حجم تولد به دنیا آمدنم را
و تعلق به باران داشتنم را

ممنون از طبع شعر زیبایتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد