-
طلوع بودنت
چهارشنبه 14 بهمن 1388 08:07
پشت تمنای چشم های تو چشم گذاشته ام مثل همان کودکی هایم روی دلم حباب آرزو کاشته ام . صبح به صبح پای باغچه بودن تو می شوم باران و می بارم چه طلوعی می شود آن روز که من خورشید را برای چشم های تو می خوانم در من طلوع می شوی با من غروب می کنی چه حسی دارد آن فصل با تو بودن ها چه شوری دارد از تو گفتن ها و همه دلهره ام این است...
-
....
دوشنبه 12 بهمن 1388 11:02
گذرم از شعر های تو گذشت کمر واژه هایم شکست خار شدم ، ذلیل شدم وای چه پست چه طنین صدایت را دوست می داشتم آنچه شعر نامش کرده بودم پای تو را در آن بست * سیمین *
-
انصاف نیست
دوشنبه 12 بهمن 1388 10:22
انصاف نیست از من و یادگارهایم بگذری انصاف نیست بعد از رفتنم نداشته باشی از من خبری شاید که دست خط کهنه ام سالها بعد از مردنم خاطرم را به خاطرت جاری ساخت تو را از عشق دیگری عاری ساخت انصاف نیست باورم را بار یک یادگاری نکنی از دلم ، حزن و رد پای رفته ام را هر شب و روز در خود واژه ای جاری نکنی انصاف نیست نه ! انصاف نیست...
-
ترس دلم
دوشنبه 12 بهمن 1388 07:43
اینجا کسی شعر آدمک را نمی داند . کسی آواز عروسک ( من ) را نمی خواند . اینجا التهاب آخر است . انهدام یک نگاه . اینجا تلاطم بودن ها و نبودن ها کار هر روز و شب است . مردمی در راه سر می برند و پر می کنند مرغکان دلشان را که مبادا بپرد زیر بال آسمان و آفتاب و خدا . اینجا کسی مشق باران را نمی داند و التماس زمین را هیچ نمی...
-
یک طلوع دیگر
دوشنبه 12 بهمن 1388 07:08
چه باور های باور نکردنی از سر من گذشت و چه غوغایی را در چشم هایم به نظاره نشستم . لحظه های عمری بود که می گذشت و صدای ناله ای که فراخوان تنم می شد . چه شکار لذیذی برای شب زنده داری های غم بودم و چه افسون پریشانی برای هرزگی تمنا شده بودم . حالا باز هم یک طلوع دیگر است به فراخی التهاب دیروز . شروع دیگری در من دمیده و...
-
نوبت توست
یکشنبه 11 بهمن 1388 17:09
حساب چشم هایم را رسیده ام که گمان تو هرگز آبروی دلم را نبرد دیگر و آسمان بودن هایم را روی انتظار تو پهن کرده ام که فکر فرار نکنی دیگر حالا نوبت التماس چشم های توست چشم من بس که بارید از نفس افتاد حالا نوبت دست های توست دست های من بس که بی تاب بود از پا افتاد * سیمین *
-
....
یکشنبه 11 بهمن 1388 13:37
من از دلواپسی های تو دلواپس ترم من از رنجیده ماندن های تو تلخ ترم کجا می توان رفت خالی شد از اینهمه بیچارگی ؟ کجا می توان رفت رها شد از اینهمه دلسپردگی ؟ من راه نیافتم به جایی هنوز راهی یافتی جایی پیدا شد مرا هم با خود ببر رها شو از من رها می شوم از تو * سیمین *
-
من تاب نمی آورم
یکشنبه 11 بهمن 1388 13:03
وقتی هستی اما نه برای من روحم خراشیده می شود از اینهمه انزجار چشم هایت. وقتی اشک می ریزی اما نه در چشم های من همه خواهشم به صلابه کشیده می شود . وقتی دلتنگیت عریانت است اما نه در غروب چشم های من به باد می دهم همه زندگیم را. نه! تاب نمی آورم مثل یک غبار نم گرفته از من عبور کنی. نه ! تاب نمی آورم مثل یک حجم پر از نفس...
-
نوشم کنید
یکشنبه 11 بهمن 1388 11:37
در آن سر شهر اما نه در شهر من نیست مردی شعر هایم را به دوش می کشد و تمام شب را با واژه های شعر های من هم صدا می شود . در یک نقطه از شهر خودمان زنی روزی چندین بار واژه هایم را آب می کشد و به بند تنهایی خویش زیر آفتاب می بندد امشب من از روح یک پریشانی آوازی تازه ساخته ام و در آن شعر دود سیگار مردی به رقص می کشاند بودنم...
-
پوست بکن شعر هایم را
یکشنبه 11 بهمن 1388 11:05
پوست شعر هایم را بکن ببین شعر های خاطر خواهیم چه بوی دلتنگی می دهد کاش تر و تازه می ماند شعر های دلدادگیم با چه طاق زدی نگاهم را ؟ چاقوی نگاهت را تیز تر کن دل پوسیده ام را با یک حرف ساده پوست بکن شاید نگندد این شوق بودن های من * سیمین *
-
نبض شعر هایم
یکشنبه 11 بهمن 1388 11:05
در شهر شلوغ دل تو رد پایم گم شد همه احساس دلم با باد هوا رفت که رفت در شهر شلوغ چشم تو چهره عاشق من بی رنگ شد همه خواستنم از یاد رفت که رفت در هوای سرد تن تو نفسم سخت درگیر شد همه بودن من بر باد رفت که رفت کاش بیهوده مسافر خاطره های من نمی شدی کاش بیهوده همقدم پای خسته ام نمی شدی چه عبوری بود چه سکوتی بود چه غروبی بود...
-
............. کاش سفر نمی کردی
شنبه 10 بهمن 1388 17:46
سفر، آغاز ویرانی من بود،دیدی تو آغاز، لحظه پایانی من بود ،دیدی تو من و تو دو خط ممتد بودیم شکست، نقطه بحرانی من بود،دیدی تو آیینه و آیینه برابر شده بودند سکوت،واژه حیرانی من بود،دیدی تو راز سر به مهرم را تو دانستی و بس گریه،شرح پریشانی من بود،دیدی تو شاعر ؟؟؟؟؟؟
-
....
شنبه 10 بهمن 1388 17:33
چقدر آسان بهانه ها می شکنند چقدر ساده دو خط ممتد از هم جدا می شوند همان جدایی های همیشگی که بشکند یک خط خطاست اگر نشکند رسیدن بی معناست . چقدر پرواز ساده ای می شود وقتی دو خط هرگز به یکدیگر نمی اندیشند اما چه دلهره ای دارد آن که واژه ای را بی صبرانه می خواند آن که از بی نوایی خود تا سحر می نالد چه آسان می شود برید چه...
-
شکوفه احساس
شنبه 10 بهمن 1388 17:20
سر فصل یک باران می شوم و به حجم احساس های ترک خورده پایان می دهم. در شهر من همه نگاه ها بیابانی ست هیچ لبی شکوفه نخواهد داد فصل بهار من سر خط یک بارش ناب می شوم تا سر انجام روییدن یک عشق به بار بنشیند و یا که شاید حتی نطفه یک التهاب از زیر یک انتظار جان سالم به در برد * سیمین *
-
کاش ......
شنبه 10 بهمن 1388 10:42
کاش می گذاشتیم در خانه دلمان هوای ماندن بیشتر جاری می شد در پس یک پنجره در حسرت آفتاب بیشتر خورشید پیدا می شد گلدان احساسمان کمی با خدا آشنا می شد کاش می گذاشتیم اگر نور امیدی هست بماند در پس یک خواهش پاک و یا حتی کاش راه باران را برای غسل یک توبه از عاشق نشدن باز می گذاشتیم کاش می گذاشتیم زیر آوار این واژه و شعر چند...
-
زندگی
شنبه 10 بهمن 1388 08:31
زندگی آن حجم نامتعالی از افکار به سموم نشسته امان نیست که باورش به تلخی خوردن آن فنجان قهوه از ته مانده های بی سرو سامانی مان باشد . زندگی یک عرض ناپیموده از راه هرگز ندیده است که فوران سخت احساس در آن جاریست . * سیمین *
-
شهادت می دهم
شنبه 10 بهمن 1388 08:27
خدایا شهادت می دهم شهر من دیر زمانیست میهمان همه شاپرک های تو است هم قدم همه پاکی هاست شهادت می دهم هیچ نگاهی انزجار ناباوری را نچشیده شهادت می دهم دست های مردم شهر من هرگز دستی را به سردی از خود نرانده و هم راز هیچ سِحری از وادی جنون نبوده خدایا شهادت می دهم هیچ مردی درونش از ناپاکی فوران نکرده هرگز و هیچ زنی در خیال...
-
..
شنبه 10 بهمن 1388 08:21
عمر بودنمان حتی به قدر خوردن یک استکان چای داغ هم نرسید تنها داغی خاطره چای لبت را سوزاند و حسرت نوشیدن احساس تو قلب مرا
-
بانوی قصه های تو
پنجشنبه 8 بهمن 1388 11:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 بانوی قصه های تو اگر منم بگذار راهی بشوم، راهی که نه جاری بشوم این خواسته تو بود . بانوی قصه های تو چند صبحیست طلوعش دیر شده چند شبیست در تاریکی ها اسیر شده خون غزل های تو، در رگ این بانو چکید خواندی و بعد راندی و خون به دلش سخت خزید شعر ناب می گفتی...
-
بگذار بگریم
یکشنبه 4 بهمن 1388 08:29
اگر امروز نوبت اشک های من است بگذار بگریم . اگر امروز نوبت مُردن من است بگذار بمیرم . اگر از اوج نگاهت چون برگ پاییزی به زیر پایی اوفتادم بگذار در همان زمین خاکی ، خاک باشم . اگر چون دُر سپیدی غلطیدم از چشم سیاهت بگذار خالی شوم از تو در تو بمیرم . اگر از اوج عشقت سقوط کردم بگذار در قعر بمانم . اگر صدای من صدای خوش...
-
چشم تَر
یکشنبه 4 بهمن 1388 08:01
انگار از من هیچ بانویی دیگر زاییده نخواهد شد . به گمان از من هیچ دیگر تطهیر نخواهد رویید و به خیالم از حجم واژه های من دیگر هیچ شعری خلق نخواهد شد . به خوشی همه چشم هایی که تَر می خواستند چشمم را چشمِ تَری دارم هزار فرسخ و انگار دیگر این چشم هم برای من چشم نخواهد شد * سیمین *
-
دلنوشته های امروز
شنبه 3 بهمن 1388 13:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 انگار همه سکوت باورش شده هیچ نسیمی نخواهد وزید و دست های آلوده ای به خاطرات در هوای بی تو ماندن پرسه خواهد زد . انگار همه امروز من باورش می شود و یا خواهد شد که چشم هایم دیگر هیچ...
-
....
پنجشنبه 1 بهمن 1388 12:10
من نظر کرده آن چشم سیاه زیر یک خروار اندوه گناه از خود و خود بیزارم من حرمت این نام کی شکستم که چنان هستی تودر پی آزارم ؟ من نظر کرده یک فوارۀ خواهش ِ پردردم کی می شود دور شود اندوه از دل سردم ؟ به چنان واژه تلخ دلم آزردی که دگر هیچ نتوان گفت و شنفت تا به کی درد این آزار به تن باید سفت ؟ * سیمین *
-
..................
چهارشنبه 30 دی 1388 14:36
از بس دور این جن و پری های شعر هایم دود بلند کردم که خواب زده نباشند و اراجیف به خورد چشم های تو ندهند از نفس افتاد خواستن های دلم از بس هیاهوی واژه هایم را زیر خروارها نادانی ام پنهان کردم که فردا نیایی و بگویی شعر هایت بوی باتلاق شکایت می دهد از تاب و توان افتاده دست نوشتنم از بس حواس این شعر هایم پرت از تو گفتن شده...
-
بیچاره من یک زنم
چهارشنبه 30 دی 1388 13:16
بیچاره آن زن هنوز جنین خاطرات دلدادگیش را سقط نکرده چند ماه ِ باردار یک دلسپردگی شده است هنوز طعم وداع را هضم نکرده در گلویش یک حادثۀ دیگر باد کرده است . بیچاره آن زن هنوز حصار چشمش زخمی چشم انتظاری هاست که دود یک اخطار چشم انتظاری دیگر اشک را هدیه آورده . بیچاره آن زن زیر هیچ حجاب رهایی جا نمی شود و هیچ آسمانی ملحفه...
-
ناباوری
سهشنبه 29 دی 1388 15:16
هزار بار دیگر هم دور ناباوری چشم هایم بگردی باز هم پلک آرزو های من زیر خروارها خاطره خوابیده است و هیچ فکر زلالی ناپاکی التهاب هایم را پاک نمی کند *سیمین*
-
باورت را بردار و برو
دوشنبه 28 دی 1388 16:40
نکند خیس شود باورت زیر اشک های آلوده تمنای من . نه چتر ایمان دلت باز نیست باورت را بردار و برو اینجا هوای دلم بد بارانیست و یا که حتی طوفانیست * سیمین *
-
رد پا
دوشنبه 28 دی 1388 13:21
انگار کسی روی خیال های خام من قدم می زند و بیخ دیوار خیال بافی هایم یک سکه پرتاپ می کند پر شور و از فرط فریاد یک اشاره تمام خیال هایم را جمع می کنم دور یک حوض خالی می چینم به جای همه آن شمعدانی هایی که هیچ زمانی رنگ گلشان قرمز نبود ... تمام پیچک های خشک خاطره ام را زیر یک برگ پا خورده خشک جارو می زنم تا نکند نور...
-
راه عاشقی کردن کجاست ؟
دوشنبه 28 دی 1388 11:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 دختر قالی باف بزن نقشی بر این دل خستگی ها و بر این دل مردگی ها پسر چوپان هِی کن این رمه ناباوری را زن کولی فالی بگیر به نیت رهایی از پریشان حالی ها مرد نقال فاش کن افسانه دلفریبی...
-
انتظار
دوشنبه 28 دی 1388 07:23
همه انتظار می کشند و من روزی بیست هزار بار انتظار با تو بودن را می جوم . همه انتظار می کشند و من انتظار را چون سیگار دود می کنم و در ریه التماس هایم فرو می برم به امید آن که روزی تنم پر شود از سمی به نام ...... همه انتظار می کشند و من روزی سه وعده انتظار را می بلعم و به تکرار این جویدن و دود کردن و بلعیدن خو می گیرم...