-
.....
یکشنبه 27 دی 1388 13:19
من فصل های ورق نخورده ای دیده ام که تا امروز هیچ به فکر بارور شدن نبوده اند و من زنان باکره ای را دیده ام که تا فرداها هم به فکر هیچ نطفه ای نخواهند بود من در تای یک نوشته بی انتها سخت وا مانده ام برای اتصال یک واژه ناب و برای انفصال یک حجم پر التهاب * سیمین *
-
یک فاجعه
یکشنبه 27 دی 1388 13:13
سی ثانیه و چند تیک تاک و ده دقیقه دیگر مانده به دروغی که هرگز فاش نمی شود و کمی پاورچین پاورچین باید رفت به سمت هزاره پنجم خاطر خواهی های مردی و کنج یک عشوه گری ناشیانه کمین کنیم تا مچ چشم های زن نابالغ عاشق را بگیریم و بیست و هشت ثانیه و چند تیک تاک دیگر و ده دقیقه دیگر مانده به انقلاب یک هدیه ناگوار از یک بدرود نا...
-
کمی انسان بمانیم
شنبه 26 دی 1388 11:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 ما آدم ها گاهی آنقدر در تن افکار پوچ و بیهوده امان پیچ می خوریم که گاهی یادمان می رود دیروزترها به دور از همه نگاه ها، کوچه باغی در تنهایی امان ساخته بودیم و گاه گاهی صفایی داشتیم یادمان می رود گاهی برای دلمان شعری می نوشتیم و می سرودیم، گاهی با...
-
پاکدامن
شنبه 26 دی 1388 08:14
نغمه ای را که تو خواندی جا مانده زیر پلک خواهش ها آوازی که می دانستی ضرب آهنگ شد برای التماس ها دستی پیش آر غمی بردار دامنی پاک را از اینهمه احساس پاک تر کن * سیمین *
-
طاقت ایکاش ها
چهارشنبه 23 دی 1388 11:42
کاش امتداد یک گلبرگ را میشد دید یا که حتی یک بوسه ساده از صورت یک ماه چید کاش رگبرگ یک حادثه خوب را می شد چشید یا که زیر باران نفس باد را در خود دمید کاش می شد زیر یک حس غریب پر باران و صفا بود کاش میشد رقص یک نسیم را زیر پلک باران ندیده دید کاش میشد لانه ای ساخت از جنس بهار روی این واژه های خشک و بی بار کاش می شد...
-
دلتنگی امروز
چهارشنبه 23 دی 1388 11:03
چه دلم تنگ است چه آهنگ امروز صدایم بد آهنگ است پشت پنجره های باران زده دنبال یک واژه ساده می گردم کسی هست آیا واژه دلتنگی را از این خاطره چشم هایم برباید امروز ؟ نفس یک گل به من هدیه دهد و یک قصه ساده از یک سفر ناب ؟ چه دلم تنگ است امروز چه صدای آواز و شعر هایم بد آهنگ است امروز * سیمین*
-
مرز نبودنم
دوشنبه 21 دی 1388 16:29
تمام مرز های نبودنم در نگاهت پر شده است و همان آب باریکۀ عاشقی کردنم را هم قطع کرده ای همه پلک زدن شعر هایم کور است و همه در انتظار یک واژه ماندن را هم از من دزدیدی و من در تقلای با تو ماندن بیهوده خود را طعمه فردا می کنم هیچ کور سویی هم نیست و هیچ انزجاری بدتر از ربوده شدن احساس من با تو نمی شود *سیمین* 20/10/88
-
آرایه های دوست داشتن
دوشنبه 21 دی 1388 08:56
خودم را حذف کرده ام به قرینه لفظی و آرایه های عاشقی کردن را به ایهام یک اسم بخشیدم چه اغراق بزرگی بود باور عاشق شدنم و چه کنایه ای شد عبور بی تامل تو آنقدر روی اشعار روز رفتنت گشتم تا که مَثَل شدم برای شعر های تو هیچ ایهامی ندارد اشک من و هیچ مجازی به دادِ اشک و رفتن تو پیدا نمی شود حالا دیگر من تناسبی خالی هستم با یک...
-
کسی هست .........؟
دوشنبه 21 دی 1388 08:55
آیا کسی هست از آن سر شهر از تو برای من خبری بیاورد ؟ و یا حتی نیم خبری از من برای تو ؟ کاش پشت آن شیب کوچه پر شیب می ماندم کاش پشت فواره های خواهش همه حرف های نیمه جویده ام را تا انتها می گفتم آیا دست نوشته های پر خاک و مکدرم هنوز پیش تو مانده ؟ یا که حتی دست نوشته های آن روز های عاشقی کردن های تو پیش من ؟ کاش پله ها...
-
انتظار
دوشنبه 21 دی 1388 08:54
یک انتظار بی حد یک اتصال بی گمان در خلق یک حادثه دست دارد و کی می شود من میهمانِ چشم های خواستن دوباره ات شوم و اگر آنروز بیایی من در پس بودن با تو همه نور های آسمان را به میهمانی چشم هایت می آورم *سیمین* ۲۰/۱۰/۸۸
-
تلاقی عبور تو و زمان
دوشنبه 21 دی 1388 08:54
حریف اجبار زمان نمی شوم و گاه گاهی بیخ یک دیوار مات و مبهوتِ عبور تو از ثانیه ها می شوم و اینجا هم حریف عبور تو نمی شوم و هر روز به تماشای ساده گذشتن های تو می نشینم تا یک روز یا زمان خواهد ایستاد یا تو گذر کردنت به انتها رسیده و یا من عادت به عبور تو در گذر ثانیه ها کرده ام * سیمین * 20/10/88 ۲۰/۱۰/۸۸
-
کنج تنهایی
دوشنبه 21 دی 1388 08:53
گاهی وقتها کنج تنهاییم را دوست دارم با تمام بی تو بودن هایش در تنهایی من تو مهربانی موی پریشان و قلب بی تابم را مرهمی در کنج تنهایی من دست های تو مهربان است همه نگاهت مال من است گاهی دوست تر می دارم در تنهایی خود تا اوج بروم و هیچکسی بال پروازم را نمی چیند و تهمت روی هر شاخه نشستن به من نمیزند در تنهایی من تو خوب...
-
جاده برفی
دوشنبه 21 دی 1388 08:52
فاصله شعر های من با درک تو فرسنگ ها فاصله دارد کاش جاده ای می ساختند از جنس برف تا اگر روی شعر های من عبور می کنی هر بار دلت بیشتر از دیروز نسوزد *سیمین*
-
پای ماندن ندارم
دوشنبه 14 دی 1388 14:20
به خیالم دستم نای نوشتن ندارد دلم هم تاب از تو نگفتن ندارد به گمانم همه جانم مست خواب است و یا که شاید توان خواندن ندارد فصل یخ که می رسد گویا دل من هم یخ تر از یخ می شود کسی را تاب با من ماندنش نیست پای من هم پای ماندن ندارد چنان بی طاقتم کرده نبودت که جان طاقت بودن ندارد * سیمین *
-
عصر انتظار
شنبه 12 دی 1388 16:43
با همه مردم دنیا که نمی شود عهد بست که نیازارید دلم را که نخراشید جسمم را که نکشید روحم را با همه طعم تلخ که نمیتوان در افتاد که کمی شیرین باش که کمی متین باش با همه مردم شهر که نمی شود جنگید که کمی عشق را آویزه گوش کنند که کمی دل به حرف یک یار هم آغوش کنند نه کمی دیر است برای فریاد شدن برای بیداد شدن کمی دیر است ما...
-
دلهره
شنبه 12 دی 1388 14:08
چوب خط انتظارم پر شده است و آبرویم از بس که بی تاب شدم به گِل نشست و من با مرداب بی قراری ها سر دعوا دارم که پایم را بند کرده و تو هیچ نمیدانی جان سالم به در بردن از یک دلهره چه سخت است *سیمین *
-
نفس های آخر
شنبه 12 دی 1388 10:32
نفس هایم را دانه به دانه مانند تسبیح مادر بزرگ می شمارم تا روزی که به شماره بیفتد مثل نفس های آخر مادر بزرگ نفس هایم
-
...
چهارشنبه 9 دی 1388 08:23
شبی از زیر نور ماه خواهم گذشت و در بساط یک کرم شب تاب لانه خواهم کرد دیر یا زود تو از آزار من به همان بساط کم سوی شب تاب ها خواهی رسید *سیمین*
-
زن شاعر
سهشنبه 8 دی 1388 10:06
اگر شعر پیشه ام نمی شد روی آسمان خدا پولک می دوختم از ابرها بالشی می ساختم اگر شاعری را دوست نمی داشتم با مداد نتراشیده بچه ها نی لبک می ساختم یا که حتی از تار عنکبوتی حصاری برای شقایق ها می بافتم اگر شعر خواب و خوراکم نمی شد با تن یک شاپرک نقش زیبایی روی یک سایه می کاشتم اگر شاعری کردن شب و روزم نمی شد در کنار ملخکان...
-
باغبان بیچاره
دوشنبه 7 دی 1388 16:59
و ایکاش کمی آن طرف تر از احساس تو من خانه ای داشتم و یا که حتی گل بی خاری در دلت می کاشتم من نمیدانم چطور از این همه مهر و صفا چشم می پوشی و از من می گریزی ؟ اما من هنوز باغبانِ همان باغچه کوچک دل هستم که به روزی نتابیدن این اشعار دلم گل آن باغچه می پژمرد ولی امروز از من می گریزد و به تمنای خورشید دیگر می تازد بیچاره...
-
سکوت
دوشنبه 7 دی 1388 11:38
کمی سکوت کنیم شاید طعمش با همه آن بی قراری ها فرق داشته باشد کمی سکوت کنیم شاید طلوع احساس را سبب شود کمی سکوت کنیم شاید طعنه باران به زمین به گوشمان برسد طاقت آفتاب تمام شد بس که تابید و کسی هیچ ندانست پر سوز است دلش . طاقت باران طاق شد و کسی هیچ نبویید عطر بارش آنرا . صبر ستاره تمام شد بس که درخشید و کسی هیچ ندید...
-
وقت ماندن نیست باید رفت
دوشنبه 7 دی 1388 08:34
مگر احساس چه رنگی دارد ؟ مگر اینجا چه شوری دارد ؟ مگر آنجا چه دردی دارد ؟ احساس دلم بی رنگ است شور دلم بی حال است و دردی هست اینجا که به گمانم گویند فراموشی که خود را در خود که دیروز را و امروز را و هر چه که بود را فراموش خواهی کرد و تو میشوی و یک مشت خاطره ها و صدایی که دیگر هیچ نخواهد آمد به گوش نزدیک تر از جان به...
-
وقت رفتن شد
دوشنبه 7 دی 1388 08:26
پرسه زدن ها و خیابان گردی های کودکانه امان چه شور و حالی داشت چه صفایی داشت پشت فواره پنهان شدن هایمان چه دنیایی داشت کاش همیشه شب بود کاش همیشه سوز زمستان بود و داغی یک دنیا احساس جانسوز بود کاش همیشه شب بود و احساس یکی شدن تو در من و من در تو کاش نمیشد سحر و وقت سفر کاش میشد تا ابد راه رفت و پرسه زد و ......... ولی...
-
فواره احساس
دوشنبه 7 دی 1388 08:13
تو صاحب هزار فرسنگ خاطره شدی و من صاحب هزار چشم فواره تو صاحب سالیان دراز عشق شدی و من صاحب هزار آفتاب غصه و حالا من درگیر یک شعر ناب شدم و تو دچار من و . . . .
-
دختر حوا
دوشنبه 7 دی 1388 08:03
درست مثل دختر همسایه زیر چادر قرار هایم بی قرار بودم و درست مثل سیب های چیده شده در سبد های احساس بال بال می زدم و درست زیر یک نگاه بود که احساس کردم توان دوباره جوانه زدن را ندارم مادرم می گفت سبز چه به چشمانت زیباست ولی افسوس من چشم هایم سبز نیست * شاید مادرم ویار دختری با چشمان سبز را کرده و من همان دختر حوا که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذر 1388 08:30
-
آی مردم کمی مهربان باشید
یکشنبه 22 آذر 1388 14:12
آی مردم کمی مهربان باشید باران نه برای شستن رد پای خاطره هاتان بود که بارید باد نه برای پریشان کردن افکارتان بود که وزید دست این قاصدک بیچاره نبود که تا به نفسِ زنی آغشته شد پر پر شد آی مردم کمی مهربانتر باشید سزای باران، چتر بی مهری شما نیست که با هر باریدن آن چتر به بالای سر میبرید سزای باد فرار از زوزه دلسوزش نیست...
-
این عشق نیست
یکشنبه 22 آذر 1388 13:41
هوا آنقدر ها هم سرد نشده که برای ندیدن چشم هایی که گریه می کردند بهانه ای بسازم از دست هایم و روی صورتم را بپوشانم . آنقدر ها هم پاییز صدا داری نبود که برای نشنیدن صدای عاشقانه انکه پشت به مردم رو به دلداده اش راه میرفت برگ ها را بهانه کنم تا نشنوم سوز خواستنش را که هیچکس نمی شنید . آنقدر ها هم قلبم به یخ زدگی های بی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آذر 1388 16:59
به گمانم امروز دلت بارانی بود از همه آدمیان شاکی بود به گمانم امروز دست یارم لرزید همه دنیا ، بر سرش چرخید به گمانم دل یارم سخت تنگ بود با خود و دل خود در جنگ بود کاش میشد دست بی جانم را به دست لرزانش می دادم تا که جاری شود با من تا که راهی شود با من کاش میشد در هوای دلِ تنگ یارم امروز جایی می داشتم برای دل تنگی او...
-
برای دل تنگ تو
سهشنبه 17 آذر 1388 16:40
کاش میشد بارون چشمای تو باشم کاش میشد پر پرواز خیال تو باشم کاش میشد اوج نگاه تو باشم وقتی دلت گرفته کاش میشد انتهای محال آواز تو باشم وقتی چشمات پر اشکه کاش میشد التهاب دل بیمار تو باشم عشق من ! اگه دلت گرفته راهی شـــــــــــــــــــــــــــــــــــو اگه چشات پر اشکه جاری شـــــــــــــــــــــــــــــــــــو *...