سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

وقت رفتن شد

پرسه زدن ها و خیابان گردی های کودکانه امان

چه شور و حالی داشت

چه صفایی داشت

پشت فواره پنهان شدن هایمان

چه دنیایی داشت

کاش همیشه شب بود

کاش همیشه سوز زمستان بود و

داغی یک دنیا احساس جانسوز بود

کاش همیشه شب بود

و احساس یکی شدن تو در من و من در تو

کاش نمیشد سحر و وقت سفر

کاش میشد

تا ابد راه رفت و پرسه زد و .........

ولی افسوس

سوت قطار زندگی زود صدا کرد

زود وقت سفر شد

زود باید که رفت 


*سیمین *


http://img.majidonline.com/pic/134554/4y5h6br.jpg


نظرات 2 + ارسال نظر
ابراهیم .م دوشنبه 7 دی 1388 ساعت 08:55 ق.ظ

گمان کردم کوله ی بیقراریهایم را در شیب تند کوچه آبشار بر زمین خواهم نهاد و قرار خواهم یافت
گمان کردم کوله بار انتظار م را گاه بر زمین نهادن آمده است
گمان کردم پر میشوم از قرار و آرام
افسوس که آرام و قرارم فقط به اندازه دوبار به فراز آمدن و فرو د شدن خورشید بود
دیگر سنگفرش پیاده رو های شهر هم تحمل سنگینی پاهای خسته ام را ندارد
کاش میشد انگشتری شد بر انگشت زنی که اندازه انگشت ششم مردی باشد بیقرار
کاش ...........

ر.امید دوشنبه 7 دی 1388 ساعت 09:12 ق.ظ

ظاهرا هوشیارتر از بقیه صدای سوت این قطار را شنیده ای؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد