سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

وقت ماندن نیست باید رفت

مگر احساس چه رنگی دارد ؟

مگر اینجا چه شوری دارد ؟

مگر آنجا چه دردی دارد ؟


احساس دلم بی رنگ است

شور دلم بی حال است

و دردی هست اینجا


که به گمانم گویند

فراموشی


که خود را در خود

که دیروز را

و امروز را

و هر چه که بود را


فراموش خواهی کرد


و تو میشوی و

یک مشت خاطره ها


و صدایی که دیگر

هیچ نخواهد  آمد به گوش

نزدیک تر از جان به گوشت دیگر


و نگاهی که نخواهد شد با تو عجین


مگر آنجا چه خبر بود؟

مگر اینجا چه کسی بود ؟

مگر احساس چه رنگی داشت ؟


از آنجا خبری هیچ نمیدانم باز

ولی اینجا شوره زاریست بی طاقت آب


اینجا که کسی نیست

ولی آنجا دلی هست بی قرار و بی تاب


و آنجا احساسی رنگ جنون دارد و بس تنگ است


وقت ماندن نیست

باید رفت

وقت گفتن نیست

باید شنید

وقت از خود ساختن و بافتن نیست

باید گریخت 


*سیمین *


http://www.southlenz.com/various%20gallery/images/bench.jpg




نظرات 1 + ارسال نظر
م حمیدی دوشنبه 7 دی 1388 ساعت 10:20 ق.ظ http://mhasl.blogfa.com

سلام
کاش همیشه سب بود ، اما
دل آدم از این همه تیرگی نمی گرفت آیا ؟

شعر دلنشینی است و دستی به پشتم زد تا در کوچه های خاطره راهی شوم .

سایت کلوب هم که به سلامتی فیلتر شد !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد