ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
انگار همه سکوت باورش شده هیچ نسیمی نخواهد وزید
و دست های آلوده ای به خاطرات
در هوای بی تو ماندن پرسه خواهد زد .
انگار همه امروز من باورش می شود
و یا خواهد شد که چشم هایم
دیگر هیچ دل انتظاری نخواهد داشت
و انگار بی رمق مانده صدای باور های من .
چه تاب می خورم امروز
روی خاطراتی که گذشت و
صاعقه هایی که به اشک هایم اصابت کرد .
کاش می توانستم
درد تلخ یک انکار را
به جان بخرم
و یا حتی تو را برای آخرین بار انکار کنم .
ای کاش پایم جان دویدن
برای فرار همه آنچه گذشت را داشت .
ولی انگار باز هم
من متلاطم در یک فاجعه افکار شده ام
و در مه غلیظ باور های مسموم غرقم .
گمان هایی باطل از داشتن هایی باطل تر
مرا می خورد
و من از انزجار با تو نماندن
پا به فرار خواهم گذاشت.
و ای وای
دست هایی که توان تاب دادن گیسوی مرا نداشت
حکم به ناپاکی تن داد و رفت
چشم هایی که تاب هم نوا شدن نداشت
مجرمم کرد به دیده آلوده و رفت .
و انگار باز هم
من به غربت یک انفعال دچار شده ام
و هیچ گمانی مرا آرام نخواهد کرد
· سیمین
شبانه اخر ( سروده : احمد شاملو )
زیبا ترین تماشاست
وقتی
شبانه
بادها
از شش جهت به سوی تو می ایند،
و از شکوهمندی یاس انگیزش
پرواز ِشامگاهی ِدرناها را
پنداری
یکسر به سوی ماه است.
***
زنگار خورده باشد بی حاصل
هر چند
از دیر باز
آن چنگ تیز پاسخ ِ احساس
در قعر جان ِ تو، ـ
پرواز شامگاهی درناها
و باز گشت بادها
در گور خاطر تو
غباری
از سنگی می روبد،
چیزنهفته ئی ت می آموزد:
چیزی که ای بسا می دانسته ئی،
چیزی که
بی گمان
به زمانهای دور دست
می دانسته ئی
سلام. من چند صباحی هست که به وبت سر میزنم و نوشته هات رو می خونم. واقعا زیبا هستن و به دل میشینن.
به دل من که خیلی نشست.
خوشحال می شم به من هم سری بزنی.