سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

زایش تو در من

امروز نوبت زایش تو در چشم های من است

        

             با تو قرار دارم


         سر کوچه بی قراریهای من


  کمی صبر کن.


                               زیر سایه درخت بی حوصلگی


چند شاخه خشک از تردید چسبیده

                

                      از روی شانه های انتظارت جدایش کن .



امروز من تو را در خود حمل میکنم


       کمی صبور باش،


                              امامزاده دیدارم متبرک بشود،


میخواهم دستبند سبز خاطر خواهیم را


به دست تردید تو گره بزنم


و شمس الضحی دلم را روشن کنم


     تا صبح برای تو بسوزد.


                          نکند شیطنت بکنی


 عجز و ناله دخترک بودنم را


         از ان سقا خانه اجابت باز بکنی.



امروز نوبت دیدار دلم با دل توست


        کمی آنطرف از کوچه قرارمان


                          چند شاخه گلی هست


در خود معطر کن

                          نمیخواهم چشم بی عطرت 


در دلم آهنگ سر بدهد .


هنوز هم میگویم


امروز نوبت تولد تو در من است،


     چه بار سنگینی بود


چند ماه به دوش کشیده ام


           امروز کار کارِ قابله آن کوچه دیدار است


که تو را در من متولد بکند.


 

                   مادر بیچاره ام  از چشم مردم میترسد


    نکند شکم انتظار من باد کرده باشد


امروز تو را در سبد رها شدنم رها نمیکنم دیگر .



          امروز نوبت زایش تو در حجم بودن من است 


نوبت تکرار شدن هر روز تو در من 


 و کتمان دلواپسی این همه روز های رفته.



سر کوچه بی قراری های من صبر کن

                   

چشم دنیا  که خوابید

                                    تو را در خود متولد میکنم


دیگر نمیترسم از چشم زن همسایه


که نازاست 





* سیمین - فانی *



http://no-words.com/blog/images/immigrantsong.jpg


من خود را در تو معما میکنم 


و هزار بار دلم را با نگاهت

پیوند میزنم 


و هزار بار دیگر

عشقم را از هوایت مجزا می کنم


******************


گمشده یک معما در دلی مانده در هوس 

خواهم بود

و خواهم ماند


حل کن مرا در خود

نترس

بی تابیم را

در تن فرو ریز و نترس


**************************

خیال

من خیالم به تو عادت دارد

  

           حس درونم با تو رفاقت دارد 


                              شاید که زبان ز گفتنش خجالت دارد

 

                                                  ولی احساس دلم عجب صداقت دارد


*سیمین - فانی *


http://fc05.deviantart.com/fs22/f/2007/328/b/8/hold_on_to_me_love_by_WCS_Wildcat.jpg

نمیخواهم تو را

دیگر نمی خواهم تو را

دیگر نمیجویم تو را

رهایم کن


دیگر نمیخواهم شوم رسوای تن

دیگر نمیخواهم شوم غوغای غم

رهایم کن


من از همان صبح سحر

با تن و دل رسوا شدم

دیگر نمیخواهم تو را

رهایم کن


زین همه مستانگی

زین همه فرزانگی

کردی مرا رسوای تن

نمیخواهم تو را

رهایم کن


گر شوم رسوای عالم به بود زین بیچارگی

رهایم کن

نمیخواهم تو را

ز عشق تن جدایم کن

نمیخواهم تو را


*سیمین - فانی *


غزل های تو

چند قدمی مانده به تو


           ته احساس لبم


میچشم طعم نفس های تو را


     و به اداراک سرم


می نویسم نام تو را


               که به انبوه غزل های شبت


شهوتی سخت عطرآگین بشوم


و چه وزنی دارد


امشب آهنگ غزل های دلت


*سیمین - فانی *


http://www.kargah.com/maryam_amouei/1/02.jpg

فصل و فتح من و تو

یک فصل مانده تا انقراض قلب من

و یک دهه تا فتح احساس تو

یک پلک زدن مانده تا ریختن اشک من

و یک قرن مانده تا غرق شدن در تو

فصل کوتاهی دارم

و روز های زیادی طول خواهد کشید فتح تو

بگذار لب پنجره احساس

کمی ورق های تقویم بپاشم

تا که شاید از گره خوردگیشان

فصل و فتح من اغاز شود

و اگر نشد تو ارزانی افتاب و

من ارزانی خزان

مبارک آفتاب باشی و

تحفه خزان باشم


*سیمین -فانی *



http://www.curbly.com/uploads/photos/0000/0002/3678/blue_candles_suncrest_45_at_flickr_large.jpg

وای بر تو یار

سری اگر به خانه ام زدی امروز

به گله هایم هم سری بزن


بد شکایت میکند

بد حکایت میکند

از بی همنفسی های یار


سری اگر به این غمکده و ماتم زده

سرای من زدی فردا

به خونین دل بیچاره  ام گوش بده

حرف ها دارد که بگوید از غمش



سری اگر از روی ترحم

به دو چشم باران خورده ام زدی باز فرداتر

به صدای شیون ناله گونه اش کمی درنگ کن

ارمغانی دارد

به دل گیر و برو

دیگر نیا


اگر چیزی تحفه ای یافتی بگیر

و تعارفش نکن با دل خود

از آنِ تو

هرچه که هست از آنِ تو


از من بگیر

برو

دیگر نیا


با دست پر

با دل عاشق

با چشم عشوه گر


خانه ای ساخته بودم بهر تو

آمدی رنگینش کنی

ننگینش نمودی چه بد


آمدی اگر حالی بدانی

گفته باشم

روزگارم خوب نیست امروز


کاسه صبرت کم است بیرون برو از خانه ام

امروز من دلم پر از غم است


خانه ای دیگر که باید ساخت گویا

از خانه ام بیرون برو


*سیمین - فانی *



http://tinypic.com/jr5uz9.jpg

تو دوری

من که به تو نمی رسم

قدم هایم کوتاه تر از خواستن های تو شده


من که  به تو نمیرسم

گویا تو چند ماه از طلوع جلوتر مانده ای


راه رفتنت از راه خورشیدی هم سوزان تر شده


من که به تو نمیرسم

هرچه قدر هم که فرار میکنم

به سوی تو

باز گنبدی دورترم


من که به تو نمیرسم

چرا مرا تو خوانده ای ؟


من که به تو نمیرسم

دست و دلم معیوب رسیدن شده اند


پس تو کمی صبر بکن

شاید که من نفسم جا بیاید

برای رسیدنت


من که به تو نمیرسم

پس تو کمی درنگ کن

شاید که من ............




*سیمین - فانی *


http://3.bp.blogspot.com/_Jx7KMSFuaDk/R4SyI6XhdxI/AAAAAAAAAIM/3qIT7nJUON0/s320/fun-mazza064.jpg

درد من

من به درد چشم تو دچار شده ام

چشم تو دردش از بی من بودن بود

و من از بی تو بودن گریستم تا صبح


چه دلی دارد چشم

چه خون می بارد وقتی بخواهد که ببارد


نمیدانم خدایت میبخشد تورا


بگذار بگذرم

از تو

از خودم

از با تو بودن

از تو نفس کشیدن و به یاد تو زنده بودن


میخواهم بگذرم


ساده مثل همان واژه های تصمیمات کبری گونه تو

ساده مثل اشک ریختن های تو

ساده مثل ب پروا رها کردن من


میخواهم بگذرم

ولی اینبار

این من نیستم که ذله میشوم

خون میبارم


اینبار تو میمیری


*سیمین - فانی *


http://xs137.xs.to/xs137/09122/my_baby_up_and_left_me_by_cerizzz_1_486.jpg


به من رحم کن

تو که بی گدار به آب میزنی

چشم هوسهایم می ترسد

 

تو که اجاق واژه هایت را کور میکنی

نبض خواهش هایم جا میزند

 

تو که روزت تلافی نازایی صدایت می شود

رسم دلبرکیم بدجوری پریشان می شود

 

به من رحم کن

فقط همین



* سیمین - فانی *




عشوه های من

زیر کوچه پس کوچه های با تو بودن
هیچ شیرینی نبود
جز زمانی که تو حلق آویز
عشوه های من بودی
و انگار های من در تو دوباره آغاز میشد

هیچ شیرینی نبود
جز زمانی که
تو در خط تن آواز های من  خم میشدی

*سیمین - فانی *

به گمانم

به گمانم
باید خاطراتم را آب بکشم
نجس شده از تفکرات مسموم امروزم

به گمانم
باید شکّم را دوباره خط خطی کنم
دوباره نوشتش خطاست

به گمانم
سکته های آخر خط را باید برداشت
رقص آهنگ با تو بودن را خراب میکند

به گمانم کمی تشنه باران شده است
کویر خشک خنده های من

تو گفتی خنده هایم
چند ماهیست
6 ماه
یا که 7 ماه شده نخندیده ؟
چرا ؟

به گمانم ته نلعبکی چای احساسم
کمی قند ماسیده

پلک آفتاب هم می پرد
وقتی من به تو شک میکنم

وای به حال آسمان

به گمانم باید دست از آب تنی گذشته ها بردارم
افتاب غروب میکند من خیس میمانم

به گمانم گمانم را جایی پارک کنم
تا کسی انقدر بوق نزند برای
خستگیهای دلش

به گمانم
ته خط است
بلیط ندارم
خانم
آقا بلیط خواب چند است

چند ماه میخواهم

به گمانم
این روز ها
را هم باید از نو بسازم
کسی مهمان خانه نا امن من نمیشود

به گمانم دیگر
از روی ترحم هم کسی سکه ای
در کاسه گدای شعر هایم نمی اندازد

به گمانم باید دست خالی برگردم

شب به خیر
فردا
آفتاب که آمد
بگویید
بلیط چند ماه خواب را دزدیدم از لای
کاغذ پاره های مردم

میخوابم شاید که بیدار شدم
غروب کرده باشد خاطرات تلخ امروزم


*سیمین - فانی *


...........

شعر من اندازه چشم تو نیست

اندازه وسعت عشق تو نیست


شعر من رنگ تو نیست

شعر من هم قافیه ریتم بودن تو نیست


میخوام برم یه سبک نو ابداع کنم

میخوام دیگه واسه خودم یه رسم نو به پا کنم


تازگیا عادت دستام شده که 

بگم  و بخونم و تقدیمش کنم

به یه دو تا چشم خمار و پر تنش

بعدش هرچی فحش بود بزار اون روی سرش



دوست دارم وقتی میاد

میخونه از دلم

تازه باشم و قشنگ

پر باشم از واژه های رنگارنگ


تازگیا روزو شبم شده همین

دست بزارم به یه قطعه از یه شعر و

هی بگم و پاره کنم بریزمش روی زمین


.

.

.

.

نمیتونم ادامه بدم

ببخشید

مزاحم

بساط خاطره هایم را

کسی

چند صبحیست

بهم میزند


چند شبیست

کسی

نیلوفری خوابم را می دزد


و چند طلوع گرمیست

دلم تاب ماندنش نیست


کسی

بیهوده حرف نگفتن میزند 


امروز هم

آمدم نقش دلم باشم و بس


باز هم آمد

آشوب به پا کرد و


با واژ هایش دلم را بر هم میزند


رسم نازیبا

چه بازی ها می کند با دل ما


گوشه ای دنج هم

دنج نیست برای دل ما 


کسی بساط شعر بازیمان

را هم بر هم میزند


* سیمین - فانی *



http://aycu09.webshots.com/image/47728/2006148396962516808_rs.jpg


آرام تر از همیشه بمان

آرام بنشین

 مگذار موج های نگاهت

تمرکز آبی افکارم را بمیراند

 

آرام سکوتت را بیدار کن 

مگذار هجوم وحشی ناسزای واژه هایت

دل رنگین کمانی چشم دخترک بودنم را بترساند

 

آرام بنشین

در تکاپوی بی قانون باد غرق نشو

که زوزه سردش بشکند حریم متعالی خواستن های مرا

 

آرام نیایش کن

که حضور بال های فرشتگان خیالت

هوای رویای مرا تلخ نکند

شب خوابش نبرد

 

مرگ باران نشو

بگذار ببارد روی خاطرات تلخ آن دیروز ها

که شاید خیس شود از شرم باران

 

آرام بنشین

تا ببینی چشم پف آلود خواب زده آرزوهایم را

که کسی هیچ برآورده نکرد

خاطر یاسی رنگ ابریش را


*سیمین - فانی *



http://faculty-staff.ou.edu/R/Clebbie.M.Riddle-1/images/New%20web%20pictures/Blue%20flower%20original.jpg

یک نثر ساده باش

به حجم های تکراریِ بودن

تو را خوراندن سخت شده

به هجوم واژه ها وعده فردا دادن

سخت تر

به تلاطم شعر زدگی عصرمان

وزن و عروض قافیه فهماندن هم

کار من نیست

من در یک رود زلال از  سپیدی شعر

آبتنی می کنم

نه شرم از عریانی واژه هایم دارم

نه از تف کردن موزون خوان ها به شعرم می هراسم

من زیر چتر واژه هایم

در امانم از عروض و قافیه

دست هایم هم از تلاقی ریتم انگیز ابیات می گریزد

تو هم  با خط نسخ و نستعلیق واژه ها درگیری

و من از تو دور میشوم

وقتی حجم خواستن هایمان یکی نیست

و هنوز تکراریِ بودن های حجیم را

نمیتوان در تو به خود بخورانم

تکرارم مکن

تواز جنس عروضی و من جنس سپید

تو سخت و من ................

 

 *سیمین - فانی *



http://nasiriphotos.com/files/sabz.jpg

.


روز های با تو بودنم لنگ میزند

وقت قرارم که میشود ساعتم ونگ میزند

با هرکه از تو گفتم حرف های جفنگ میزند

ساز ناامیدی یک اهنگ قشنگ میزند

حرف هایی که از بر کرده بودم

 تا بگویمش حرفی از ننگ میزند

ترس و دلهره هر لحظه به دلم چنگ میزند

بی قراری و بی تابیم به دلم سنگ میزند

ساعت قرار که میرسد

تو نمی آیی

چیزی به قلبم دنگ دنگ میزند

ناله و فغان برای دلم اهنگ میزند

دفتر شعر هایم اشک هایم را رنگ میزند

هر حرف بدی که به یادم مانده بود

در گوشم زنگ میزند

 

ای وای باز هم خوابم برده بود

گویا که کسی به دلم نیش سرنگ میزند

 


*سیمین - فانی *



http://banooyegham.files.wordpress.com/2009/07/3865047-md.jpg

متراژش انتظارم

عابرانی که از من و من بودنم

به سادگی می گذشتند

را هیچ فراموش نمیکنم


و آن غباری که به پیراهن کوتاه

دلتنگی های من می نشست

را هیچ


و وعده های انتظاری را که کشیدم

آنقدر که متراژش از دستم در رفت

را هیچ تر


روی ترازوی شوق زدگی هایم

چند کیلو اشتیاق جا مانده بود

که به پایم حساب شد

  که آنرا هم هیچ فراموش نمیکنم


حالا تا فردا

پای زار زدگی های من

فیش و صورت حساب صادر کنید 


من که نیستم

وکیل دایره عاشقی کردن هایم هم

چند روزی ساحل نشین شده


تا در امان بماند

از اینهمه فاکتور های پرداخت نشده

دیوانگی های من




* سیمین - فانی *



http://i31.tinypic.com/17em9f.jpg

........

همه شعر هایم شده پر ز تب و تکرار و خواهش  

 همه شعر هایم شده پر ز لحظه های بی سازش  

همه شعر هایم را تو بهانه اش می شوی  

همه سازهایم را تو چکامه اش می شوی 

 دریغ از یک خواب راحت 

 همه شبهایم شده پر ز تاریکی فاحش 

 

 ربودن را چه خوب آموخت بی خوابی ز چشمم 

 زدودن را چه خوب آموخت قلبت از این دلگویه های پر ز اشک و آه و رشکم  

 

 

 

*سیمین - فانی *

پاییز می رسد

جیغ تابستان را می شنوم

که آشوب میکند دل آفتاب را

 

تو چرا چشم به ستاره دوختی ؟

روی یک شاخه نشست

شب که بود

شبپره ها دزدیدند دلش را

 

من خمیدگی کمر پشت بام را میبینم

که قاه قاه می خندد زاغکی به لاشه بی جان او

 

تو چرا دست به آسمان برده ای ؟

دیدمش کسی تکه نانی داشت داد به او و او هم رفت

 

چشیده بود طعم تلخ خاله زنک بازی همسایه ها را

خون به جگر دختر ترشیده آسمان کرده بودند

 

حالا تو تا صبح اشک بریز

پروانه دور لامپ های داغ چشم انتظاری سوخت

 

من خودم دیدم

شکایت مناره ها را از طلوع نابهنگامی که

از خواب میپرانندشان

با یک صدا

 

زیر شُر شُر داغی تابستان که آب میشدم

دست گدای زمین را نگاه کردم

که چه تاولی زده بود

 

دیگر تمامش کن

آسمان جیغ میکشد ، پشت بام خم میشود

تا سال تابستان برسد

خرما پخش میکنیم

کمی گرد سفید روی دلتنگی های تو می پاشیم

تا پاییز شود

 

*سیمین فانی *

 


بدانی یا که ندانی

تو ندانی که

بمانی یا که نمانی 

 دل من بیچاره و خار تو گشتست فقط


تو ندانی که

بگویی یا که نگویی

همه تن گوش شود حرف تو خواندست فقط



تو ندانی که

بخواهی یا  نخواهی

جانِ دل ،خود  نام تو کردست فقط



حال سخن گو

که بدانم که بدانی

دل اسیر است

و نثار تو نمودست فقط 


*سیمین - فانی *



http://msaberi.persiangig.com/image/%D8%BA%D8%B1%D9%88%D8%A8.gif


حکایت من و روزگارم

دیگر تاب ماندنم نیست

     دیگر نای خواندنم نیست

          اشک هایم از گونه جاریست 

               دیگر دفترم از شعر خالیست

                    یارم از من و دلم شاکیست

                         همه این اشکها تب درونم را حاکیست

                                    دیگر تنهایی بر من و روزگارم راویست

                                                        همه رنجیدگیهایم باقیست




گویا که وقت رفتن شده است

                 گویا رسم و سنت فقط شکستن شده است 

                                                  گویا قانون ما نگفتن شده است 



*سیمین - فانی *


http://i28.tinypic.com/32zj0nt.jpg



عبور تو از من

چشمهایم دو دو میزند

      عبور خاطراتت را


  به صلیب کشیده ام

           تمام حرف های نگفته ات را


  دستهایم طاعون گرفته

          از بس نوشته اند

راه های نرفته ات را


ضریب ضربان قلبم

     شمرده اند نتپیدن قلب شکسته ات را


      حالا تو ساز کن واژه ای

هجوم  فضاحت بهانه ات را .

 

*سیمین فانی *


http://gleam.files.wordpress.com/2007/11/buzz-boks.com04.jpg

چند روزیست

چند روزیست صدایت از من می ترسد

           غریبگی میکند

 

چند روزیست ناسزاهای دلت

       با تن و جان من بازی میکند

 

چند روزی می شود دلت دیگر مرا نمیشنود

               بی حوصلگی می کند

 

چند روزیست که چشمم هذیان می بافد

     به گلدسته های خواهش فخر فروشی می کند

 

چند روزیست رم کرده واژه های به هم تنیده ام

                   بی خود از خود کوچه می تازاند و بازی میکند

 

*سیمین فانی *

 

 

 

 

شاید که باید

نمیدانم شاید  باید به خاطرت بیاورم

عمق فاجعه را

که تواز من می گریزی

و من در تعقیب و گریزم

 

نمیدانم شاید باید میخکوبی کنم

خاطرات گذشته را

به کلون شکسته دلت

که بهانه شعر هایم تو بو دی

تو هستی

 

نمیدانم شاید باید حرس کنم

اندیشه بی من شدنت را

که بدانی بی تو شعر عریان است

 

نمیدانم شاید باید به در خاطره ات

گلبوته ای از شیرینی ............ هدیه دهم

تا بدانی بی تو شدن کار من نیست

 

*سیمین فانی *



 

 

بازی جنون

آنقدر به آستانه

سقوط تو از من نزدیکم 

که چشم باورم را می بندم

تا که نیبینم روزی را

که من در تو فرو ریخته باشم

آنقدر چشمه سار وازه هایت خشک شده

که ترک برداشته کلام با من سر کردنت

علف های تر دشت دوستت دارم هایت

گویا بی باران مانده اند

که حجم من از تر زدگیهای تو تهی تر از همیشه شده

چشم توقعاتم چه می پرد

امانم را بریده

دلم را به بازی جنون می خواند

من به بازی دوستت دارم ها عادت دارم



*سیمین - فانی *



http://gallery.photo.net/photo/3731878-lg.jpg



بازی اشک

نمیدانم چرا اینقدر گریه با من بازی میکند

    گویا تر شدن هم با ما آب بازی میکند


چرا خیالش این است که طاقتم زیاد است ؟


شاید که برای نماندنم راهسازی میکند


*سیمین - فانی *


ظن

من به شک تو حسودی میکنم

به حضور یک ظن در تن زن من


من به حسادتت فخر نمیفروشم

به کسالت احوالاتم

چند روزیست سلامی کرده ام


هر روز تحفه ای دارد

روزی بی تابی میکند کاسه صبرم


روزی بی قراری میکند

پلک زدن های چشمم


  من به گمانه زنی های تو عادت ندارم

میخواهم دورش بزنم


من به شکاکیت روزنه های نگاهت ترسانم

دست التماسم کوتاه شده است


     قدیم تر ها چشمه های خواهشم جاری تر بود

و یا نه شاید کسی آبتنی نمیکرد

در آبشار تمنا های من


هنوز باورم نیست

که مادرم گفت دوست بداری

تو را در فراوانی آرزو هایت رها میکنند


       کسی به گمان تو زهر پاشیده

به اعتقاداتت چیزی خوراندند


باورت نگاهش قلبم را میترساند

و حجم ماندنم را کم میکند

گمان میکنم

آب میشود زیر آفتاب نخواستن هایت


من که برای تو تمنای ناب بودم

ولی گویا تو 

دست کتمانت روی سینه ام زده خواهد شد


هنوز نمیدانم چرا

؟


*سیمین - فانی *



http://aycu16.webshots.com/image/45215/2001881957173265773_rs.jpg




فنا شویم ختم کلام

بیا شروع کنیم به چشم چرانی

غزل های این و آن

 

بیا سفر کنیم به عمق دلگویه های

شعر های کهنه شاعران

 

بیا جفا کنیم به خاطرات

اشک آلود عاشقان

 

بیا صدا زنیم به عمد

 حضور مخمور حاسدان

 

بیا رها شویم در تب یک روز

با همه تن و جان

 

بیا فنا کنیم به یک ندا

همه شعر ها و کلام

 

بیا شروع کنیم              سفر کنیم          جفا کنیم         

  صدا زنیم                        رها شویم

این ها همه بهانه بود

بیا با برای هم فنا شویم

ختم کلام

*سیمین فانی *

چند صباحی به ..........

چند ماه مانده به آفتاب

چند کوچه آن طرفتر

پای برهنه کفتری پیداست

 

چند ماه مانده به غروب

چند خانه آنطرفتر

لختی دلتنگیم پیداست

 

بند رخت پریشان حالیم پاره شده

 

تشت کف آلود بهانه گیریم

زیر شکنجه غصه هایم

جان به جان تسلیم کرده

 

چند ماه مانده به کسوف

چند سیاره آنطرف تر

طاقچه خاطره ها ترک برداشته میشود

 

حوض آبی بی ماهی شکواییه هایم

تنگ بلوری شب عید را هم شکسته

 

سکه ای نمانده برای ته هفت سین

شاهنامه های پاره شده

همه ورق های دلم کاهی شده

دست زرد برگ هم

مرا ورق نمیخوراند

 

مجمعه های مسی مغزم

زنگ زده 

 

دیوار های کاهگلی شرارت هایم

انگشت به دهان اینهمه سکوتم شده

 

* سیمین فانی *


http://minababa.webphoto.ir/photos/resized-mi868402.jpg