سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

با من بمان

خوب میدانم که امروز پریشان میشوی
خوب میدانم که امروز حیران میشوی
ولی آسمان بودن های من
امروز ابریست
گویا که باید رفت
گویا در دیاری دور
به داد کسی باید رسید

خوب میدانم امروز پریشان میشوی
خوب میدانم که امروز حیران میشوی
اما گویا وقت رفتن است
باز وقت آغاز سفر کردن است

بار سفر نبسته ام
باد جدایی می وزد
از بانگ ماندن ناله اتمام می وزد

گویا باید باز
اشک را هدیه کنم به چشمی
لرزیدن و دیوانگی به دستی

گویا وقت رفتن است
وقت سفر کردن است

بار سفر نبسته ام
باد با خود میبرد
 
هرچه خاطرات بودن است



*سیمین - فانی *

مرز دیوانگی

خدایا مرز دیوانگی تا کجاست ؟
مرز این ویرانگی ها کجاست ؟
من ندارم طاقتش
دیگر بگو مرز این آوارگی ها کجاست ؟

مرز این بی خانمان شدن هایم کجاست ؟

حد این توان بی همسفر بودن هایم کجاست ؟

خدایا چرا هیچ نمیگویی به من

نمیخواهم بدانم تا کجا

باید بمیرم یا بدانم

خدایا حرفی بزن چیزی بگو

از درد من رازی بگو

درد این بی سامانی هایم تا کجاست ؟

درد این آوارگی ها و بی همدمی هایم کجاست ؟

چیزی بگو

حرفی بزن

یا که بیا عمرم بگیر آزادم بکن

دیگر مگو از

حد و مرز این آوارگی های دلم

ولی حالا چیزی بگو

 


*سیمین - فانی *

معاشقه

من با دو چشمم دیده بودم

عشق بازی باد با برگ را

عشق بازی سنجاقک با خاک را

من خود به چشم دیدم

رنجش کبوتر از بام را در هنگام تمنای حضور

عشق بازی انگشت با بوسه را

مگر چه میشود

تو هم عریانی نفسم را به نفست هدیه دهی ؟

مگر چه میشود

عشق بازی نگاهم با نگاهت سر فصل نقاشی یک کودک بشود ؟

من با دو چشمم دیده بودم

عشق بازی موریانه ها را

عشق بازی نگاهی با موج دریاها را

 

دردانه چشمی دارم

بیا تقدیم دو چشمت بکنم

تا که در خفای همه چشم های عالم

عشق بازی ها کنند .

بیا تا که تقدیمت کنم

شور و حال عشق بازی واژه را

رنگ و ناز و ساز جمله را

بیا تا که تقدیمت کنم

تنگی نفسی را که به هنگام سکوت

نام تو را می گوید .

نه به یک بار و صد بار می گوید

من با دو چشمم دیده بودم

زیر بوته هایی از سکوت

نام ها جان داشتند و عشق بازی ها میکردند

زیر شاخه های پاییزی رفتن

دست ها گره ای کور خورده بودند

وقت وداع و رفتن

اشک عریان شد و زیر یک بوسه دمی زد

تا بمیرد تا نبیند لحظه هرگز نماندن های او .


*سیمین - فانی*

 

سببش چیست ؟

سببش چیست ؟

شاید سبب تپیدن بی حد دلم تو باشی

شاید سبب همه این بی قراری های من تو باشی

شاید سبب دلواپسی از نبودن فرای من تو باشی

قلبم آرام ندارد گویا

دل آشفتگی را رسم هر روز خود کرده خدایا

بی قراری می کند ، دل آشوبی می کند

از برای فکر با تو نبودن های فردا های تیره

تا سحر گریه و زاری می کند

شاید سبب دل آشوبی من تو باشی

شاید سبب اینهمه احساس طرب تو باشی

چه کنم ؟  با که بگویم درد دل

تا گذارد مرهمی بر زخم دل

تو نیستی که بگویم با تو

بگویم از دل و دلدادگی ها با تو

چه کنم ؟

با که بگویم ؟ چه بگویم

شرم دارم که بگویم



*سیمین - فانی*

بودن با تو زیباست

من با تو خوشم
گرچه روی ننمایی مرا
من با تو خوشم گرچه بی خبری حال مرا
من با تو و یاد تو وبوی نفس های تو خوش
من با تو و یاد تو و واژه واژه های اسم تو خوش
تو کجایی که ببینی
 من خوشم با چشم انتظاری های خود

خوشم با دل بی قراری های خود

با همه عشق و فریاد بی سامانی های خود


*سیمین - فانی *


عدد تازه عشق

 معمای حضورم را برگ به برگ با تو خواهم خواند

تمام خواهش های بودنم را

سطر به سطر با تو مرور خواهم کرد

دستی بکش به روی زخم های بازم

دیگر طاقت ندارم که در تو نیز چشم هایم را ببازم

 

من در تو خود را تکرار میکنم

در تو آغاز میشوم

در تو معنا میشوم

 

نکند باورت را به باران بسپاری

میشویدش

از خاطرت خواهم رفت

 

من خود را در تو قانون کرده ام

نشکنی قانون دلت را

 

پشت همه سبز رنگی های ملتمسانه ام

دخترکی رنجور است

نترسانی دلش را

 

من تمام رویای عشق بازیم را

در تو معنا میکنم

 

نکند دفتر ریاضیات عشقم را پاره کنی

 

برای یکبار

چشم های ساده ای بگشا

به دور از همه تلاطم های عارفانه ات

 

من در تو خلاصه های خود را

به کودکی های باورم سپرده ام

 

امروز در انتظار حل تمام معماهای سخت بودن هایم خواهم ماند

تو بیا و مرا برای یکبار در دفتر سفید بی نقشت

رقمی بزن

شاید من هم برای بودن و ماندن عددی تازه یافتم در تو


*سیمین - فانی *

می خواهم آرام گیرم

نیمه بارانی من سخت آشفته است

سخت هوای باریدن دارد

من پشت هیاهوی رعد های ناخواسته

خود را از چشم نامحرم طوفان پنهان میکنم

اما گویا

باران دلم سخت میخواهد آشوب باشد

کسی پیدا نمیشود

دستی به روی آسمان تیره دلم بکشد

شاید که آرام بماند چند روزی

نیمه راه های بارانی را

تو می دانی کجاست

بگو تا من در پناه آرامش آن خاک آرام گیرم

من از هیاهو و غوغای دلم می هراسم

کسی چتری باز کند روی آشوب دلم

من تنها مانده ام پشت همه غرش ها و دیوانگی ها

کسی نامم را بخواند

شاید آرام گیرم


http://img26.picoodle.com/img/img26/3/1/4/f_m_fa525c5.gif

*سیمین - فانی *

سرنوشت عشق

تقدیر چشم های خسته ام

 گویا یک وجب کاغذ و کاغذ و کاغذ شده است

تقدیر دست های رنجورم

 گویا فقط یک دنیا نوشتن شده  است

تو در نگاه من

در کلام و آواز قلم فرسایی من

سر فصل همه ریتم ها  شده ای

 بازی منصفانه ای نیست

بازی انتظار و چشم گذاشتن های من

و رفتن و باز نگشتن های تو

 بازی منصفانه ای نیست

بازی قایم باشک بازی های دل تو و دیوانگی های من

 من این بازی را دوست ندارم

 من بازی نفس هایم را با عطر آمدنت را بیشتر دوست دارم

من بازی حبس نفس را در سینه برای دیدنت را بیشتر دوست دارم

گویا تقدیر چشم های خسته ام

یک دنیا دلتنگیست

سرنوشت آخر بازی هایم

یک بغل با زندگیست


* سیمین - فانی *

فصل تازه من و تو

فصل تازه ایست از شروع من و تو

که باران صفایش میدهد

خورشید جلایش میدهد

فصل تازه ایست از هم نوازی های من وتو

که قاصدک ها

خبری خوش خواهند داشت

من این فصل را

آواز صدا شدن با تو را

دوست دارم

فصلی که سرد نیست

فصلی که داغ نیست

فصلی که پر پاییز و اشک نیست

من با تو جاری میشوم

در تو طلوع میکنم

در تو بلوغ می یابم

در تو دشت عشق را شخمی تازه میزنم

کوله بار دوره گردی رو

گوشه ای مینهم

در دل تو چرخ میزنم

شروع میشوم

با تو شب را تا سحر می پیمایم

در تو حضور عشق را می بینم


*سیمین - فانی *