غبار چشم هایت را می دزد ؟
چه کسی بعد از من
سکوت تنهایت را گلباران میکند ؟
چه کسی بعد از من
ساز دلتنگیت را کوک می کند ؟
چه کسی بعد از من
به یاد دلگویه هایت اشک میریزد ؟
چه کسی بعد از من
دلیل خوابگردی های شبانه ات می شود ؟
چه کسی بعد از من
بهانه بازیگوشی زلفت با باد می شود ؟
چه کسی بعداز من
دست تنهایی تو را میگیرد ؟
چه کسی بعداز من
فاجعه عاشقی کردنت را تکرار میکند ؟
چه کسی بعد از من
رسوایی چشم هایت را پنهان میکند ؟
چه کسی بعد از من
غریق نجات شعر های به گل نشسته ات می شود ؟
چه کسی بعد از من
موج خاطراتت را شانه می کند ؟
چه کسی بعد از من
نامت را روزی هزاران بار فریاد می زند ؟
چه کسی بعد از من
مرا در تو تکرار میکند ؟
*سیمین - فانی *
سفره التماس هایم
باز تر از این نمیشود
تا که تیک تیک قدم های رفته ات را
آشوب بی برکتی هایش کنم
و انقضای پاکتی چشم انتظاریم را
به دستمال تر اشک آلودگی هایم هدیه کنم
و تار و پود احساس دست بافم را
که نخ نمای واژه های سرد دیروز تر هایت شده
به دار قالی خاطراتم
گره ای کور بزنم
فقط برای اینکه
شکایت صدایم نباشی .
*سیمین - فانی *
زمین از من گرم تر
چیزی روی زمین فریاد میزند
هق هق های باران را همه جشن می گیرند
و صداقت آفتاب را نفرین میکنند
که میمیراند موریانه های عاشقی را
زمانه بدی شده
شبسو ها را لای یک زر ورق میپیچند
تا خشک شود نورشان .
بیچاره خورشید
چه غریبی میکند زیر ملحفه ماهتاب.
کسی انگشتر کفشدوزک ها را به لالایی برگ وصلت نمیدهد.
و کل نمیکشد کسی
و کسی سازی نمی نوازد برای آغاز فصل ماهی ها .
و کسی جدال نابرابر
کسی هیچ نیمه عریان
چه میشود گاهی آدم ها
از جنس سنگ می شوند ؟
چه میشود گاهی
با خنکای تگرگی
عشق را می چینند ؟
تو می دانی چرا گاهی دلت
همساز تنبور غم هایت میشود ؟
شاید کوک نشده باشد غنج رفتن های دلت .
من گاهی با شاخه گلی از کرشمه های وحشی
پشت تار زدگی های دلت ایستاده ام
کمی نفسم را به جان بچشانی
نگاه ملتمسانه ام را خواهی شنفت .
*سیمین - فانی *
ابعاد بودنم را
در وسعت زندگی ضربدر حجم خواستنت میکنم
ضریب آشنایی را
با سکوت نا خالص ها جمع می کنم
تقسیم بر
اعداد حبس شدن های نفس می کنم
تمام نتیجه میشود تو
*سیمین – فانی *
نمیخواهم که هیچکس را بخوانم
نمیخواهم معبود کسی شوم
لعنت به خواب آلودگی صبح هایم
که رقص واژه ها را از خاطرم می پرانند
و بازیچه دست طلوع میشوم
نمیخواهم غروب باشم دیگر
نمیخواهم سکون باشم دیگر
میخواهم نوازش احساس خواستن را در خود مشق کنم
بیست هزار بار هر واژه
واژه چه بود ؟
گنگ ترین خط بدون نقطه و هاشور و منحنی
شکستگی خطوط را دوست ندارم
بالا پایین
نه همه را صاف هزار بار بنویسم
مشق شب نه
میخواهم روز مشقش کنم
مکتب خانه سختی نیست
برای خواندنش وقت میخواهم
نمیخواهم آموزگارم ترکه اش
ریشه افکارم را بمیراند
نمیخواهم کسی را آغاز بشوم دیگر
میخواهم در انتهای هر خط
بـــــــــــــــــــلند بنویسم
نقطه ســـــــــــــــــــــــــــــر خـــــــــــــــــــــط
*سیمین - فانی *
و زمان آبستن غم هاست
و باید دستی بالا زد
گویا کسی نمیخواهد
متولد بشود غم درونمان را
و مرداب خواستن های خالی امان را خالی تر کند
که پایمان
نه به گمانم جانمان
گیر نکند لای این گل و لای از خود بی خود شدن هایمان
و کسی ساعت شماته دار را کوک کرده
تا هر ثانیه اش گریه باشیم در حجم زمان
**********
گویا هنوز واژه هایم لبریز نشد
تا جانم ارام شود
باید که بنویسم
که من نیز غرق یک مرداب شده ام
که دوستش می دارم
و بستر خواب آلود من شده است هر شب و صبح و ....
و حجم خالی من را پر میکند
برای دوباره بودن هایم
تا انتهای خواهش هایش را
برای بودن های دوباره اش پر بشوم
و برای تعلیق افسوس های خورده اش
چایی بیاورم
و دستی به بالا ببرم و رنجی را با جارو های بلند بزدایم
و از خواب شبانه پریشانیش کم بکنم
و دست سفید رویاهایش را تداعی روز های رفته اش باشم
و من دوست دارم که گاه گاهی
هیچ از این مرداب بیرون نخیزم
و از تکرار فرو رفتگیم مست باشم
و کسی از حجم عشق بازی من با او خبر دار نباشد
*سیمین - فانی *
راستی من هنوز هستم
نمیدانم چرا
نمیدانم شاید اگر تو بودی
بودنم هوای دگری داشت
اگر تو بودی بودنم رنگ دگری داشت
شاید اگر تو می ماندی شاید .
.
.
.ولی هستم
شاید انتظار رنگ چهره ام شده باشد
شاید امید طاق نقش بسته خیالم شده باشد
هستم
ولی نمیدانم چرا
هستم ولی نمیدانم چرا و
قتی مینویسم برای تو
واژه ها مکث نمیکنند
واژه ها ادا در نمی آورند
واژه ها بازیگوشی نمیکنند
دست هایم ریتم نوشتن را خوب بلد شده
چشم هایم نایژه هایش نفس نمی کشد
تا بلغزد خطم
وقتی برای تو مینویسم
هوای دلم بارانی تر میشود
معطر تر میشود
وقتی برای تو مینویسم
ساحل شنی خاطراتم پر رنگتر میشود
شاید اگر بودی
روی گلبرگ ها میشد با تیغ سرخ رز ها نوشت ما اینجا بودیم
شاید اگر تو بودی
رنج مروارید لب های عطش گرفته کمتر میشد شاید اگر بودی
.
.
.نمیدانم
شاید اگر بودی
چه میشد
ولی اگر بودی
رنگ نوشته هایم ارغوانی تر میشد
میدانم تو که باشی
من از تو پر میشوم
چشم هایم نفس میکشد
و دست هایم دیگر نمی نویسد
از خواستنت سیر نمیشوم
و در تو تکرار میشوم
و در سقوط اعتقاداتم اصرار میکنم
اگر تو می ماندی
عطر تنم را به گلبوته های نگاهت هدیه میدادم
اگر تو می ماندی
وای از این اگر ها و اگر ها و اگر ها
وای از این شاید ها و شاید ها و شاید ها
*سیمین - فانی *
شاید باز هم تلاقی امروز با دیروز
مرا به گریه وا میدارد
شاید باز هم اصرار ثانیه ها
چشم هایم را تر میکند
به گمانم گریزی نیست
دیده را باید شست از با تو بودن ها
شاید توازن واژه ها بهم خورده
که من مترادف همه غصه ها شده ام
*سیمین - فانی *
تِه گلایه ره کِجه بَوِرِم یار ؟
تِه سوی چِشمِه کِجِه بَوینِم یار ؟
دست بَوِردی مِه دِل سَرِه
ته دلبازی ره کِ رِ بَوِوم یار؟
تِه دِلِ بَخونِستِن نِداشتی ، ته دل بَمونِستِن نداشتی
چِه مِره شِه پَلی بَوِردی کوه. یار ؟
همه شب و روز بَیه گِلایه
تو دَنی باشی هم بمونسته ته سایه
چِتی تِ یادِ خط بَکِشِم یار؟
چتی تِ غم رِ سَر بَکِشِم یار ؟
مِه دل تِ ره خانه یار
مِه لب ت ره گِنه یار
بَمُون بَمُون مِه پَلی
نَشو نَشو مِه چِش شُونِه تَلی
مِه رَقیبُون چَش بِه رانِه
مِه دِل و جان فَقِط تِه رِه خانه
*سیمین -فانی *
رویش یک دانه انار
در شکم بزرگ باردار خیال
پس کی زاییده میشود
اینهمه افکار غریب و شاخ دار ؟
قابله را بیاورید
متولد بشود یک ذهن مشوش و سال دار
کی آغاز شد ؟
صبح بود
جیک جیک پرندگان
ولگردی گربه ها و شاپرکان
سبزینگی تعارفش کنید
کمی از علوفه ها سر راهش پهن کنید
فکر من کم از غذای ماده گاو ها ندارد امروز
من و خواب و خیالم
زاییده نشدیم چرا هنوز ؟
باز ترش اناری
پیوست یک تکه کاغذ است و
خیال باطل زاییدن آن
رویش باران کو ؟
یک نطفه تازه شاید
شکم فکرم باز باد کند
کمی افسوس غم تلخ خاطره ها
کمی دود سیگار و
کمی پز مردانه و عشقبازی ها
کمی ادویه از جنس روشنفکر ها
فردا به دنیا خواهد آمد
افکار نوشکفته ام با نوا و ساز ها
*سیمین - فانی *
سر یک جاده خاکی
سوسکی تخمی گذاشت
مورچه ای دید
فریاد زد و رقصید
وای امشب نیم رو داریم
*سیمین فانی *
در بساطمان امروز سکوت پر شده است
و دیوانگیها حراج .
دلبرکان عاشق
سبد خاطره هاشان پر شده است .
دست خالی ، جیب خالی تر
هر پلک زدن نفس بار فراوان شده است .
مرد لوتی و تسبیح شاه مقصود کوچه بازار ها
قصه هم نیست فراموش شده است .
سر کوچه ، کبوتر ها
پر پر زدنشان باب شده است .
دانه کجا بود ، لانه کجا بود ؟
لانه داشتن رویا و خواب شده است .
دل روی کفه ترازو
کار هر روز ما دستفروشی شده است .
از سر پسرکان بی عار، عاشقی رفته
کارشان دوره گردی شده است .
دخترکان کولی
جای مهر سبز پیشانیشان
خاک مالی شده است .
وای این نوشته ها، شعر ها
دیگر تهی و خالی شده است
*سیمین - فانی *
در شطـّ خاطره ها
رخت بی فرجامی شستیم و
در تشت آرزو ها
غبار شیشه دنیا زدودیم ،
اکنونمان را به یک فردا گرهی کور زدیم
شکاف گسترده خستگی های زمان را
با نسیمی به هم دوختیم .
رنگ یک گل را به لب پنجره ها نقش بستیم و
سر هر خانه سلامی بی وداع نوشتیم .
به قدم های خسته ای
در پس دیوار سجده کردیم ،
به گل شببوی حیاط
رنگ صبح را آموختیم .
در ته یک جیب تهی
نقش امید زدیم .
روی یک شاخه بی برگ زمستان ؛
رنگ شفافیت سبزه ای را بنشاندیم.
سنگ صبور درد دل چکاوک های بی آشیانه شدیم .
سرچمشه یک آغاز شدیم
نیلی نیلگون هفت رنگ را
دستبند آن کودک مفلوک نمودیم .
زیر پلهای شکسته راهها
عبور یک گل را هموار نمودیم و
بر سر باغ امکان
یک سبد ، باد بهاری نوشتیم .
دل ما ( من و تو )
نقش نگاهی بر سر دو دار قالی بست ،
ریسمان جفا را به ته کلبه متروک دهی بنهادیم .
من وتو
نفس یک ماندن را
به بارش باریدن باران آموختیم
به صداقت یک قناری
لب خشکیده پر عطر زلالی نهادیم .
من و تو
دیروز را به امروز کشاندیم و
فردا را به امروز
*سیمین – فانی *
نوشته شده در تاریخ دی 1377
ولگردی های دوباره باد
و هم آغوشی آن با برگ .
شب نوردیهای دوباره رویاهای شبانه من
و هم بازی شدن من با طلوع پروانه و نور .
آفتاب پشت نگاه ابری تو
بی رمق در خواب است
و من دربه در در پی نور
تا در آن پروانه را برقصانم،
ولی هیچ نمیدانستم
که نگاه تو بارانیست
نه نور دارد و نه پروانه احساس من زنده خواهد ماند
*سیمین- فانی *
نوشته شده در 1 شهریور 77
قصه ای بود
ساده آغاز شد
یک سلام و یک سلام
حتی یک نگاه هم نداشت
ساده آغاز شد
راه رفتن و همقدم شدن با کلام
با یک طلوع آواز ماندن زمزمه کردیم و
با یک غروب ماندن فردا را دعا
نمیدانم مردمان نامش را چه میگویند ؟
دلدادگی یا فرار دلخستگی ؟
ولی هر چه که بود
دل دادیم و فرار کردیم از دل خستگی
ساده بود گفتن شرم و حیا
نوشتن از حجب و ریا
واژه ها چون رود جاری
خواستن ها سیل آسا جاری تر
غمی اگر بود از فراق بود
از جدایی
از ندیدن ها و نبودن ها
ولی همه تن بودن ها
ساده آغاز شد
بی واژه با هجم سکوت آواز شدن
بی کلام در سکوت معشوق شدن
*سیمین - فانی *
باید که باز در آغاز تو جاری بشوم
باید که باز در طلوع تو خالی بشوم
نبیند چشم من غروب بی امانت را
باید که باز در روز های تو باقی بشوم
*سیمین - فانی *
فرصت ماندن کم شده است
باید که گاه گاهی عزم رفتن بکنم
فرصت دیدن این روزنه ها
فرصت گفتن با شب پره ها کم شده است
باید که حرفی بزنم
باید که جایی بروم
رفتنش را خوب میدانم
بازگشتنش با تو
شاید که جاری بشوم
بازگشتی دیگر نباشد
شاید که هرگز طلوع نشوم در تو
و فرصت همیشه باقیست برای تنها شدنم
*سیمین - فانی *
شعر های کهنه ام پیش کش باران شد
حرف های گفته ام پیش کش یاران شد
من دگر نه شعر دارم و نه حرف
هرچه گفتم زار بود و پیش کش ماران شد
من به نبض چشم هایی دچار شده ام
که حس باران را هزار بار دو چندان می شود
و آواز پلک زدگی صبح را در صدای من بذر پاشی میکند
و قداست صبح را در من تکرار .
من به آغازی دچار شده ام
که آفتاب را هم شرمگین کرده است .
من به حس روییدنی مبتلا شده ام
که جنین تولدش را در خود احساس می کنم باران بار .
و به سکونی بیمار شده ام
که هیچ طوفانی توان رمانیدنم را ندارد .
*سیمین – فانی *
معنای سنگدلی دل های کوکی را
تو معنا خواهی کرد یا
باران زدگی های چشم های شوری خورده ای
که به تلاطم زمان عادت دیرینه دارند ؟
تو معنا خواهی کرد یا
بی تابی های زمان به زمان
ریشه خاطره هایی که داشتم ؟
تو معنا خواهی کرد
یا واژه های به گل نشسته بی برگ و بالم
که به بی ترانگی چشم تو عادت داشتند ؟
تو معنا خواهی کرد
یا زلال خوردگی سطر به سطر شعر هایی که
روز های رسیده و نرسیده را معنا شده بودند ؟
*سیمین - فانی *
من اگر بهانه واژه هایت باشم چه بد است
من اگر هوای خواستنت باشم چه بد است
من اگر اوج رسیدنت به عشق باشم چه بد است
تن تنهای مرا چه کسی بهانه باران میکند ؟
تن خواستنم را چه کسی شکوفه باران میکند ؟
اوج عشق مرا چه کسی ترانه باران میکند ؟
نم نمک عادت تو من میشوم
نم نمک ساز شعرهایت من میشوم
نم نمک باران خیالت من میشوم
اما کی میشود عادت من تو بشوی ؟
کی میشود ساز شعر هایم تو بشوی ؟
باران خیالم تو بشوی؟
روز و شب در پی من شبگردی ها میکنی
لحظه لحظه به یاد من عاشقی ها میکنی
در پس هم با عطر من دیوانگی هامیکنی
چه کسی میاموزد مرا شبگردی کردن را ؟
چه کسی یاد خواهد داد به من عاشقی کردن را ؟؟
با عطر تنی دیوانگی کردن را ؟
*سیمین -فانی*
خواستی بخوانی مرا من خوانده شدم
خواستی بدانی مرا من دانسته شدم
و به دنبال تمام خواستن هایت
کوله بارم را پر کردم از اطاعت های بی چشم داشت بی دریغ
خواستی صدا شوم
تمام تن صدا شدم
خواستی نگاه کنم
تمام چهره ام چشم شدم
و برای تمام آن چشم پرانی هایت استدلال بی صدا شدم
خواستی بازی های شرم آلودت را بهانه ای شوم
تمام آن بهانه ها را من آموختم و فدا شدم
پشت تمام کوچه های عبورمان
ردی از هیچ گذاشتم تا فنا شوم
دیگر خاطرات چشم هایم پر شده است
اما از تو هیچ خبری نیست
تمام کتابچه های دلم خط خورده است
ولی واژه ای از نام تو نیست
تمام این راه هایی را که رفته بودیم
با همه چشم تکرار شدم
اما از بودن تو خبری نیست
*سیمین - فانی *
اینجا گویا کمی هوا ابریست
باران دلم را می شنوم
و آواز حزن انگیز دوری را چه خوب تکرار میکنم
اینجا گویا ابر وباران دعوایشان شده
من صدای شاپرک های ترسان را میفهمم
اینجا هوای بارانی کمی چشم هایم را می سوزاند
کمی دست هایم را می ترساند
باز هم رعد و برق احساس حقارت کردن هایم
باد و باران را نفرین میکند
پشت آن حصار ها
در این هوای بارانی سرد غم الود
چه کسی مینگرد دل بیچاره مرا ؟
من نمیبینم دلش را ؟
میخواهد گول بزند چشمم را ؟
میخواهد بترساند دلم را ؟
وای دیدمش
خودش بود
همان مرد شبگرد خواب های بیچاره کودکیم
آمده تا بمیراند رویاهایم را ؟
وای نکند از دست بازیگوش های من خشمگین شده باشد
نکند هوای بارانی این شب ترسناکم
از پس اه بیگانه اوست ؟
من میترسم از سایه وهم آلودش
شب سو ها هم سوسو نمی زنند چرا ؟
شنیده بودم
دختری کامش نداد
دیوانه شد
اینجا هوا گویا بارانیست
پس چرا نمیبارد باران
نمیغرد رعد ؟
نمیتابد برق ؟
من از این مرد میترسم
نکند من تاوان ناکامی اون بوده باشم
*سیمین - فانی *
هجای نثر هایش هنوز لحظه های خاکستریم را رنگی میکند
و چله زدن های شب نشینان را
در بزم آخرین نوحه های تکراری می شنوم
و کسی را در پی تشویش
واژه های ناخواسته ای که
چون نوزاد ناخواسته متولد می شود تکرار می کنم
و به غرور چرکین مادران شوریده بخت دچار میشوم و
هرگز از پس بوی نای حرف های به ظاهر سنجیده
عبور نخواهم داد خود را
و باز بارانی ترین شعر هایم را
نثار آدم های عطش ننوشیده عاشق نمی کنم
که ریتم حزن زدگیهای این خطوط شکسته
با خط چین های عبوری راه زندگیم یکسان بشود .
و سطر آخر دل زدگی هایم
هیچ بوی لاشه واژه های در هم پیچیده شاعران را نخواهد داد
و مانند تمام تن بازی های متعفن آدم های بی شکوه
به پایان خواهد رفت .
*سیمین - فانی *
روی خروار ها خاطره چه گردی از دلتنگیست امروز
روی تمام انتظار نقش باد نیست امروز
دلتنگیم اندازه همه چشم دوختن هایم بزرگ است
اثری از باران بهاری در این تابستان دلسوز نیست امروز
*سیمین - فانی *
شب در من زمزمه می شود
و روز در تو تکرار
هستی ام بر باد میرود و
عشق تو بر دار
شبیخون خاطراتت شده ام
خوابگرد آسمانت شده ام
سارق نبوده ام که
دزد رویاهایت شده ام
هنوز در تو تکرار میشوم
هنوز در تو آواز می شوم
دیشب را به خاطر بسپار
که میهمان خاطراتت بوده ام
نه ایستی بود و نه بازرسی
آمدم ویران کردم و باز گشتم
کسی هرگز نگفت قانون رفاقت این نیست
تو خواستی و من میهمانت شدم
پیرهن تنم شده بود اطلسی خواستنت
چارقد سرم شده بود هوس بوسیدنت
گلبرگ مریم سنگفرش راهم شد
عطر تن من دلیل آن سازت شد
و هنوز هم شب در من زمزمه میشود
و خوابگردی هایم در تو تکراری تر
*سیمین-فانی*
بشکن این سکوت را بشکن
قفل بی پایان این غرور را بشکن
کسی از پشت آن پنجره ها
انتظار میکشد
این حضور بی رنگ را پر رنگ کن
کسی بوم خیالش خالیست
بتاب از خود، از این همه احساس رنجش ها
کسی از پشت یک نگاه خیس میمیرد
کمی از خود کم کن
کسی در اوج بزرگی می نگرد تو را
بگستران احساس عشق را
در سفره خالی
کسی دست به آسمان برده
بیاسای کمی در هجوم امواج واژه ها
کسی امروز شاعر شده است
بچشان قدری طعم تلخ جدایی را به چشمت
کسی چشم هایش کویریست از این دوری و جدایی ها
برهان خود را کمی از ما
کسی دیگر نمیخواهد تو را
*سیمین-فانی*
من هم خسته ام
کاش نمانده بودم
کاش نخوانده بودم
کاش هیچ نگفته بودم
کاش نگفته بودم
کاش کاش کاش
کاش قناری های آواز
پشت پنجره ها
خاطره ای خوش بگذارند
*سیمین - فانی *