سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

روزگار امروز ما

مثل همیشه پر باشی از واژه و واژه و دریغ از اینکه کسی در این وادی دور به این واژه های

گاه سرما زده و گاه از التهاب به سوزانندگی آفتاب رسیده بهایی هم خواهد داد یا که نه و تو همچنان می نویسی برای اینکه در وجود و نهان تو جز این هیچ چیز نسرشتند و تو خود نیافته  بودی و حالا مثل مرغ پر کننده ای به این در و آن در میزنی که آخرش شاید کسی دو قرآنی توجه به اینهمه شور و حال تو کرد و التفاتی ته کاسه گدایی توجهاتت گذاشت و با همه ذوق کودکانه و گاهی ابلهانه امان خنده ای بر لب نشاندیم و بعد دوباره فردا .....


از اینکه هستی و مینویسی و می خوانی خوشحالی و گاهی به حال نوشته های آنان که مثل تو مینویسند غبطه میخوری و گاهی دلت برای آنان که هرگز نمیدانند نوشتن چه صیغه از زیستن هست هم حسودی میکنی و در انتها ، یک فصل کامل از طلوع تا غروب تو پر شده و اگر هم به خود نجنبی میبینی فردا هم رفت و فرداتر از آن هم رفت و آخر نه تو نویسنده شده ای و نه تو شاعر بوده ای و نه .......


حالا به گمانم وقت این است که گاهی با درون بی خود از خود شده از حال رفته کمی با انگشت سرزنش چند قطره واژه خوب به رخ بنشانیم و به دور از همه چشم های آلوده ای که هرگز ندانستند چرا نوشته شد و چرا هم وقتی صرف خواندنش شد بنویسیم


و از روزگاری حرف بزنیم که پرندگانش دیگر دوست ندارند روی شاخه هایی بنشینند

و گربه ها لات های محل  شده اند و دُم به بالا و سر بر افراشته زیر پای مردمانی که تا دیروز از آن فرار میکردند در حال پرسه زدن هستند و کلاغ ها این اواخر پا به پای گداهای شهرمان در خورد و خوراکشان شریک میشوند 

و زن همسایه که تا دیروز با چادر سفید گلدار برای صفا دادن پیاده روی دم خانه اش می آمد

امروز با صورت گلی برای بیشتر صفا دادن صورت ماهش به خیابان رهسپار میشود و مرد خانه ای که دیروز تر ها از آمدن همسر زیبا روی خود به کوچه و بازار و بین مردم گشتن ابا داشت امروز دست در دست زن زیبا روی زیبا دلش رهسپار جاری شدن با مردمی میشود که گاهی تعفن چشم هایشان از هر سطل زباله ای بیشتر است .


باز هم  درگیر واژه ها شدیم کار به نقد از آنچه که نباید دیده میشد کشید ونوشتیم و غرض واژه های تازه و نورسیده به کاغذ یا همان به زبان امروزیمان وبلاگ ساییدن بود که به گمان کمی بیراهه رفت


نه یادمان نرفت که هنوز هم مهربانی پشت چشم های همیشه مشکوک مردمانمان گاه گاهی طلوع میکند و اگر کسی به زمین سخت خیابان خورد دستی میگیرند و دلی آرام میکنند و خلاصه هنوز این مهربانی ها در پس یک آشوب نهانی حضورش پیداست


به زبان امروزی خودمان هر صفحه را که باز میکنی ، منظور همین صفحه های تکنولوژیکال است که گریبان همه خوشی های زندگیمان را گرفته کسی هست که دم از خداحافظ و رفتم ونمی آیم و فردا تو برو و من هم خواهم رفت میزند و شاید هم گاه گاهی کسی در پستوی خیال بافی های عاشق شدنش چند واژه بهم ببافد و امان از آنروزی که معشوقش سرش گرم به خواندن و نوشتن بشود  و از اون غافل شود و که او هم به جرگه وداع نویسان خواهد پیوست


حرف زیاد است

این کمی از درد دل جامعه و روزگار خود ساخته امان بود  که نوشتیم


بدورد 


* سیمین *


نظرات 2 + ارسال نظر
ر.امید چهارشنبه 11 آذر 1388 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام سیمین خانم عزیز
بسیار طولانی و رمز آلود بود
مانند غزلیات حافظ به گونه ای بود که هرکسی میتوانست تعبیر خواسته خودش را در آن غزل بیابد
سطر سطرش را با دقت عمیقی خواندم و بارها خواندم و تفسیر کردم
به خود گفتم واقعا در پشت این واژه های رمز آلود و مبهم چیست؟
موفق باشید

نیما.ا پنج‌شنبه 15 بهمن 1388 ساعت 08:34 ب.ظ

سلام خانم فانی
چه موضوع نابی بود عجیب به دلم نشست

و تو همچنان می نویسی برای اینکه در وجود و نهان تو جز این هیچ چیز نسرشتند

حالا به گمانم وقت این است که گاهی با درون بی خود از خود شده از حال رفته کمی با انگشت سرزنش چند قطره واژه خوب به رخ بنشانیم و به دور از همه چشم های آلوده ای که هرگز ندانستند چرا نوشته شد و چرا هم وقتی صرف خواندنش شد بنویسیم

ممنون
موفق و سلامت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد