سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

حکایت من و روزگارم

دیگر تاب ماندنم نیست

     دیگر نای خواندنم نیست

          اشک هایم از گونه جاریست 

               دیگر دفترم از شعر خالیست

                    یارم از من و دلم شاکیست

                         همه این اشکها تب درونم را حاکیست

                                    دیگر تنهایی بر من و روزگارم راویست

                                                        همه رنجیدگیهایم باقیست




گویا که وقت رفتن شده است

                 گویا رسم و سنت فقط شکستن شده است 

                                                  گویا قانون ما نگفتن شده است 



*سیمین - فانی *


http://i28.tinypic.com/32zj0nt.jpg



عبور تو از من

چشمهایم دو دو میزند

      عبور خاطراتت را


  به صلیب کشیده ام

           تمام حرف های نگفته ات را


  دستهایم طاعون گرفته

          از بس نوشته اند

راه های نرفته ات را


ضریب ضربان قلبم

     شمرده اند نتپیدن قلب شکسته ات را


      حالا تو ساز کن واژه ای

هجوم  فضاحت بهانه ات را .

 

*سیمین فانی *


http://gleam.files.wordpress.com/2007/11/buzz-boks.com04.jpg

شعری از احمد شاملو

دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد
دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار غریبی‌ست نازنین
و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می‌زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت‌وار سرود و شعر فروزان می‌دارند
به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبی‌ست
آن که بر در می‌کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای بر آن نهان باشد
دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای بر آن نهان باشد
روزگار غریبی‌ست نازنین روزگار غریبی‌ست نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می‌کنند و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

چند روزیست

چند روزیست صدایت از من می ترسد

           غریبگی میکند

 

چند روزیست ناسزاهای دلت

       با تن و جان من بازی میکند

 

چند روزی می شود دلت دیگر مرا نمیشنود

               بی حوصلگی می کند

 

چند روزیست که چشمم هذیان می بافد

     به گلدسته های خواهش فخر فروشی می کند

 

چند روزیست رم کرده واژه های به هم تنیده ام

                   بی خود از خود کوچه می تازاند و بازی میکند

 

*سیمین فانی *

 

 

 

 

شاید که باید

نمیدانم شاید  باید به خاطرت بیاورم

عمق فاجعه را

که تواز من می گریزی

و من در تعقیب و گریزم

 

نمیدانم شاید باید میخکوبی کنم

خاطرات گذشته را

به کلون شکسته دلت

که بهانه شعر هایم تو بو دی

تو هستی

 

نمیدانم شاید باید حرس کنم

اندیشه بی من شدنت را

که بدانی بی تو شعر عریان است

 

نمیدانم شاید باید به در خاطره ات

گلبوته ای از شیرینی ............ هدیه دهم

تا بدانی بی تو شدن کار من نیست

 

*سیمین فانی *



 

 

بازی جنون

آنقدر به آستانه

سقوط تو از من نزدیکم 

که چشم باورم را می بندم

تا که نیبینم روزی را

که من در تو فرو ریخته باشم

آنقدر چشمه سار وازه هایت خشک شده

که ترک برداشته کلام با من سر کردنت

علف های تر دشت دوستت دارم هایت

گویا بی باران مانده اند

که حجم من از تر زدگیهای تو تهی تر از همیشه شده

چشم توقعاتم چه می پرد

امانم را بریده

دلم را به بازی جنون می خواند

من به بازی دوستت دارم ها عادت دارم



*سیمین - فانی *



http://gallery.photo.net/photo/3731878-lg.jpg



بازی اشک

نمیدانم چرا اینقدر گریه با من بازی میکند

    گویا تر شدن هم با ما آب بازی میکند


چرا خیالش این است که طاقتم زیاد است ؟


شاید که برای نماندنم راهسازی میکند


*سیمین - فانی *


ظن

من به شک تو حسودی میکنم

به حضور یک ظن در تن زن من


من به حسادتت فخر نمیفروشم

به کسالت احوالاتم

چند روزیست سلامی کرده ام


هر روز تحفه ای دارد

روزی بی تابی میکند کاسه صبرم


روزی بی قراری میکند

پلک زدن های چشمم


  من به گمانه زنی های تو عادت ندارم

میخواهم دورش بزنم


من به شکاکیت روزنه های نگاهت ترسانم

دست التماسم کوتاه شده است


     قدیم تر ها چشمه های خواهشم جاری تر بود

و یا نه شاید کسی آبتنی نمیکرد

در آبشار تمنا های من


هنوز باورم نیست

که مادرم گفت دوست بداری

تو را در فراوانی آرزو هایت رها میکنند


       کسی به گمان تو زهر پاشیده

به اعتقاداتت چیزی خوراندند


باورت نگاهش قلبم را میترساند

و حجم ماندنم را کم میکند

گمان میکنم

آب میشود زیر آفتاب نخواستن هایت


من که برای تو تمنای ناب بودم

ولی گویا تو 

دست کتمانت روی سینه ام زده خواهد شد


هنوز نمیدانم چرا

؟


*سیمین - فانی *



http://aycu16.webshots.com/image/45215/2001881957173265773_rs.jpg




فنا شویم ختم کلام

بیا شروع کنیم به چشم چرانی

غزل های این و آن

 

بیا سفر کنیم به عمق دلگویه های

شعر های کهنه شاعران

 

بیا جفا کنیم به خاطرات

اشک آلود عاشقان

 

بیا صدا زنیم به عمد

 حضور مخمور حاسدان

 

بیا رها شویم در تب یک روز

با همه تن و جان

 

بیا فنا کنیم به یک ندا

همه شعر ها و کلام

 

بیا شروع کنیم              سفر کنیم          جفا کنیم         

  صدا زنیم                        رها شویم

این ها همه بهانه بود

بیا با برای هم فنا شویم

ختم کلام

*سیمین فانی *

چند صباحی به ..........

چند ماه مانده به آفتاب

چند کوچه آن طرفتر

پای برهنه کفتری پیداست

 

چند ماه مانده به غروب

چند خانه آنطرفتر

لختی دلتنگیم پیداست

 

بند رخت پریشان حالیم پاره شده

 

تشت کف آلود بهانه گیریم

زیر شکنجه غصه هایم

جان به جان تسلیم کرده

 

چند ماه مانده به کسوف

چند سیاره آنطرف تر

طاقچه خاطره ها ترک برداشته میشود

 

حوض آبی بی ماهی شکواییه هایم

تنگ بلوری شب عید را هم شکسته

 

سکه ای نمانده برای ته هفت سین

شاهنامه های پاره شده

همه ورق های دلم کاهی شده

دست زرد برگ هم

مرا ورق نمیخوراند

 

مجمعه های مسی مغزم

زنگ زده 

 

دیوار های کاهگلی شرارت هایم

انگشت به دهان اینهمه سکوتم شده

 

* سیمین فانی *


http://minababa.webphoto.ir/photos/resized-mi868402.jpg




بعداز من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چه کسی بعد از من

غبار چشم هایت را می دزد ؟

 

چه کسی بعد از من

سکوت تنهایت را گلباران میکند ؟

 

چه کسی بعد از من

ساز دلتنگیت را کوک می کند ؟

 

چه کسی بعد از من

به یاد دلگویه هایت اشک میریزد ؟

 

چه کسی بعد از من

دلیل خوابگردی های شبانه ات می شود ؟

 

چه کسی بعد از من

بهانه بازیگوشی زلفت با باد می شود ؟

 

چه کسی بعداز من

دست تنهایی تو را میگیرد ؟

 

 

چه کسی بعداز من

فاجعه عاشقی کردنت را تکرار میکند ؟

 

چه کسی بعد از من

رسوایی چشم هایت را پنهان میکند ؟

 

چه کسی بعد از من

غریق نجات شعر های به گل نشسته ات می شود ؟

 

چه کسی بعد از من

موج خاطراتت را شانه می کند ؟

 

چه کسی بعد از من

نامت را روزی هزاران بار فریاد می زند ؟

 

چه کسی بعد از من

مرا در تو تکرار میکند ؟


*سیمین - فانی *



http://i12.tinypic.com/2zrf0nq.jpg

التماس

سفره التماس هایم

         باز تر از این نمیشود

    تا که تیک تیک قدم های رفته ات را

 آشوب بی برکتی هایش کنم

و انقضای پاکتی چشم انتظاریم را

                  به دستمال تر اشک آلودگی هایم هدیه کنم


و تار و پود احساس دست بافم را

    که نخ نمای واژه های سرد دیروز تر هایت شده

به دار قالی خاطراتم

   گره ای کور بزنم

         فقط برای اینکه

شکایت صدایم نباشی .



*سیمین - فانی *



http://i37.tinypic.com/qn78cz.jpg

جیغ طبیعت

آسمان از من آبی تر است

         زمین از من گرم تر


چیزی روی زمین فریاد میزند


          کسی روی درخت ها خود درونش را می خاراند


هق هق های باران را همه جشن می گیرند


و صداقت آفتاب را نفرین میکنند


                                                                             این چه روزگاریست


که میمیراند موریانه های عاشقی را


که گوشه ای دنج، دلشان برای هم ضعف میرفت و

لای یک کاشی ترک برداشته عشق بازی می کردند.

                      و پایی شکست نگاه عاشقانه اشان را


                                                                      زمانه بدی شده

شبسو ها را لای یک زر ورق میپیچند

                        

تا خشک شود نورشان .


         

بیچاره خورشید


                    چه  غریبی میکند زیر ملحفه ماهتاب.


      و صدای هوهوی جفت گیری گرگ ها

تهدید چشم های به خواب نرفته کودکان میشود .

                                                                       زمانه عجیبیست


کسی انگشتر کفشدوزک ها را به لالایی برگ وصلت نمیدهد.



و کل نمیکشد کسی


برای آزادی قاصدک ها.


                  و کسی سازی نمی نوازد برای آغاز فصل ماهی ها .


                و کسی باور نمیکند

            شسکتن سنت جفت شدن مور با ملخ را .

 و هیچکس دلش ضعف نمیرود

برای رقص ابر و باران .


و کسی جدال نابرابر


موج را با ساحل به انتها نمی رساند .

کسی هیچ نیمه عریان


 قورباغه ای را که                      در منجلاب مردابی
به گل بدل شده بال بال میزند  را نمی بیند .

.
.
.

زمانه غریبیست


*سیمین - فانی *



http://labdan.files.wordpress.com/2008/02/images-miscellaneous-2005-dandelion-700x700.jpg

کرشمه

چه میشود گاهی آدم ها

از جنس سنگ می شوند ؟

چه میشود گاهی

با خنکای تگرگی

عشق را می چینند ؟


           تو می دانی چرا گاهی دلت 

                همساز تنبور غم هایت میشود ؟

     شاید کوک نشده باشد غنج رفتن های دلت .


من گاهی با شاخه گلی از کرشمه های وحشی

             پشت تار زدگی های دلت ایستاده ام


کمی نفسم را به جان بچشانی

                  نگاه ملتمسانه ام را خواهی شنفت .


*سیمین - فانی *



             http://khattesormei.persiangig.com/image/newkhattesormei/011.jpg

ضریب بودنت

ابعاد بودنم را

در وسعت زندگی ضربدر حجم خواستنت میکنم

ضریب آشنایی را

با سکوت نا خالص ها جمع می کنم

تقسیم بر

اعداد حبس شدن های نفس می کنم

تمام نتیجه میشود تو

 

*سیمین – فانی *

http://www.payeganltd.com/GoodImages/Zan4.jpg

نقطه سر خط

نمیخواهم که هیچکس را بخوانم

نمیخواهم معبود کسی شوم


            لعنت به خواب آلودگی صبح هایم

       که رقص واژه ها را از خاطرم می پرانند

  و بازیچه دست طلوع میشوم


نمیخواهم غروب باشم دیگر

نمیخواهم سکون باشم دیگر


         میخواهم نوازش احساس خواستن را در خود مشق کنم

   بیست هزار بار هر واژه

واژه چه بود ؟

       گنگ ترین خط بدون نقطه و هاشور و منحنی


شکستگی خطوط را دوست ندارم

                                         بالا پایین


نه همه را صاف هزار بار بنویسم

مشق شب نه


میخواهم روز مشقش کنم

         مکتب خانه سختی نیست

برای خواندنش وقت میخواهم


نمیخواهم آموزگارم ترکه اش

                                           ریشه افکارم را بمیراند



نمیخواهم کسی را آغاز بشوم دیگر


میخواهم در انتهای هر خط

بـــــــــــــــــــلند بنویسم

                       نقطه ســـــــــــــــــــــــــــــر خـــــــــــــــــــــط



*سیمین - فانی *


مرداب آبی

و زمان آبستن غم هاست
و باید دستی بالا زد
گویا کسی نمیخواهد
متولد بشود غم درونمان را
و مرداب خواستن های خالی امان را خالی تر کند
که پایمان

نه به گمانم جانمان

گیر نکند لای این گل و لای از خود بی خود شدن هایمان

و کسی ساعت شماته دار را کوک کرده

تا هر ثانیه اش گریه باشیم در حجم زمان

**********

گویا هنوز واژه هایم لبریز نشد

تا جانم ارام شود

باید که بنویسم
که من نیز غرق یک مرداب شده ام

که دوستش می دارم

و بستر خواب آلود من شده است هر شب و صبح و ....
و حجم خالی من را پر میکند

برای دوباره بودن هایم

تا انتهای خواهش هایش را

برای بودن های دوباره اش پر بشوم

و برای تعلیق افسوس های خورده اش
چایی بیاورم
و دستی به بالا ببرم و رنجی را با جارو های بلند بزدایم
و از خواب شبانه پریشانیش کم بکنم
و دست سفید رویاهایش را تداعی روز های رفته اش باشم
و من دوست دارم که گاه گاهی
هیچ از این مرداب بیرون نخیزم
و از تکرار فرو رفتگیم مست باشم
و کسی از حجم عشق بازی من با او خبر دار نباشد 


*سیمین - فانی * 



http://blithe.persiangig.com/image/Girl.jpg

شاید اگر بودی .......

راستی من هنوز هستم 

 نمیدانم چرا  

نمیدانم شاید اگر تو بودی 

 بودنم هوای دگری داشت 

 اگر تو بودی بودنم رنگ دگری داشت 

 شاید اگر تو می ماندی شاید .
.
.
.
ولی هستم 

 شاید انتظار رنگ چهره ام شده باشد  

شاید امید طاق نقش بسته خیالم شده باشد  

هستم  

ولی نمیدانم چرا  

هستم ولی نمیدانم چرا و 

قتی مینویسم برای تو  

واژه ها مکث نمیکنند 

 واژه ها ادا در نمی آورند  

واژه ها بازیگوشی نمیکنند  

دست هایم ریتم نوشتن را خوب بلد شده 

 چشم هایم نایژه هایش نفس نمی کشد 

 تا بلغزد خطم 

 وقتی برای تو مینویسم 

 هوای دلم بارانی تر میشود 

 معطر تر میشود 

 وقتی برای تو مینویسم  

ساحل شنی خاطراتم پر رنگتر میشود 

 شاید اگر بودی 

 روی گلبرگ ها میشد با تیغ سرخ رز ها نوشت ما اینجا بودیم  

شاید اگر تو بودی 

 رنج مروارید لب های عطش گرفته کمتر میشد شاید اگر بودی
.
.
.
نمیدانم 

 شاید اگر بودی  

چه میشد  

ولی اگر بودی  

رنگ نوشته هایم ارغوانی تر میشد  

میدانم تو که باشی  

من از تو پر میشوم  

چشم هایم نفس میکشد 

 و دست هایم دیگر نمی نویسد 

 از خواستنت سیر نمیشوم  

و در تو تکرار میشوم  

و در سقوط اعتقاداتم اصرار میکنم  

اگر تو می ماندی 

 عطر تنم را به گلبوته های نگاهت هدیه میدادم 

 اگر تو می ماندی  

 وای از این اگر ها و اگر ها و اگر ها 

 وای از این شاید ها و شاید ها و شاید ها  

 

*سیمین - فانی *



http://xs537.xs.to/xs537/09135/ca63cde7ko3216.jpg

 

روزمرگی اتاق کارم

نسخه های چاپی از معادله های حل نشده

        

               پرینت های رنگی از کنسرت های به آواز در نیامده

 

  فاکس هایی با کارتریج های به نیمه رسیده می نوت های خوانده نشده


             دست نوشته های غلیظ شاعری به نام نرسیده 

اسکن های سیاه و سفید پرونده های به انتها نرسیده


.

.

.

.

.

.

.

  همه اینها روزمرگی ساعت لنگ اتاق کار م بود که گفتم



ریتم ناموزن من

شاید باز هم تلاقی امروز با دیروز

مرا به گریه وا میدارد

شاید باز هم اصرار ثانیه ها

چشم هایم را تر میکند

 

به گمانم گریزی نیست

دیده را باید شست از با تو بودن ها

 

شاید توازن واژه ها بهم خورده

که من مترادف همه غصه ها شده ام

 


 *سیمین - فانی *


http://www.focusmag.gr/id/files/57754/Leave%20me%20alone.jpg

یار ( شعر مازنی )

 

تِه گلایه ره کِجه بَوِرِم یار ؟

تِه سوی چِشمِه کِجِه بَوینِم یار ؟

 

دست بَوِردی مِه دِل سَرِه

ته دلبازی ره کِ رِ بَوِوم یار؟

 

تِه دِلِ بَخونِستِن نِداشتی ، ته دل بَمونِستِن نداشتی

چِه مِره شِه پَلی بَوِردی کوه. یار ؟

 

همه شب و روز بَیه گِلایه

تو دَنی باشی هم بمونسته ته سایه

 

چِتی تِ یادِ خط بَکِشِم یار؟

چتی تِ غم رِ سَر بَکِشِم یار ؟

 

مِه دل تِ ره خانه یار

مِه لب ت ره گِنه یار

 

بَمُون بَمُون مِه پَلی

نَشو نَشو مِه چِش شُونِه تَلی

 

مِه رَقیبُون چَش بِه رانِه

مِه دِل و جان  فَقِط تِه رِه خانه


*سیمین -فانی *


http://www.nlai.ir/Portals/4/images/Spring_main_Large.jpg

تکرار نبودنت

برای هزارمین بار تو را خواندم

ولی ندیدم من چرا چشمی ، دلی  ، دستی 


تکرار تو را دوست داشتم

ولی حالا چه سخت است


اگر بخواهم نبودنت را تکرار کنم


http://gallery.photo.net/photo/5335759-md.jpg



روز تولدم

برای بیست و هشتمین سال

چشم هایم با آفتاب هم آغوشی کرد 

           

پلک هایم روی انتهای ارزو هایم لغزید

و دست هایم بار ها

                  صدای زنده بودن

را احساس کرد

        

برای بیست و هشتمین سال

             لمس عشق را در خود تکرار کردم

و برای .......


مهم نیست برای چندمین بار


امروز هستم

متولد شده ام

نه برای اینکه متولد شده باشم

برای اینکه باید متولد میشدم و امروز هم

باید که می بودم و می ماندم و میگفتم و .............

 

           برای چندمین بار هست که

 واژه زندگی را در گوش های من تلاوت میکنند


 بسم الله الرحمن الرحیم

      زنده ای

زنده بمان

زندگی کن

خدای درونت را به خاطر بسپار

و باز هم آهنگ لبخند مادرم


           پیر شده است

دست هایش توان باز کردن گره های موهای پیچکیم را ندارد

اما

        باز میخندد

کاچی را به خاطرش می آورم

شیرینی لبخند بابا را

                بیست و هشت سال گذشت


http://4.bp.blogspot.com/_3f95iVVUx6I/R4XRYSqPS8I/AAAAAAAAE34/Nh80hDarOGc/s400/5.jpg

 

            

....

چقدر واژه ها کم می آورد

وقتی می خواهم تو را معنا بکنم


چقدر حقیر می شوند

وقتی می خواهم رنگ چشمانت را  به تصویر بکشم 


http://i15.tinypic.com/40dz9ty.jpg

...

دست ریسمانی من

       ریسه بر دست تو زد 

افسوس که دل سیمانی تو

    تیشه بر دل من زد



*سیمین - فانی *

تولد افکار

رویش یک دانه انار

  در  شکم بزرگ باردار خیال


پس کی زاییده میشود

  اینهمه افکار غریب و شاخ دار ؟


قابله را بیاورید

    متولد بشود یک ذهن مشوش و سال دار


کی آغاز شد ؟

صبح بود

جیک جیک پرندگان


ولگردی گربه ها و شاپرکان



             سبزینگی تعارفش کنید

کمی از علوفه ها سر راهش پهن کنید


فکر من کم از غذای ماده گاو ها ندارد امروز 

        من و  خواب و خیالم

زاییده نشدیم چرا هنوز ؟


باز ترش اناری

پیوست یک تکه کاغذ است و

      خیال باطل زاییدن آن


      رویش باران کو ؟


  یک نطفه تازه شاید


شکم فکرم باز باد کند 


      کمی افسوس غم تلخ خاطره ها 

کمی دود سیگار و

       کمی پز مردانه و عشقبازی ها

       

کمی ادویه از جنس روشنفکر ها 


             فردا به دنیا خواهد آمد

افکار نوشکفته ام با نوا و ساز ها


*سیمین - فانی *



http://mycalmsoul.persiangig.com/image/2mzr55.jpg

نیم رو

سر یک جاده خاکی

سوسکی تخمی گذاشت

مورچه ای دید

فریاد زد و رقصید

وای امشب نیم رو داریم 


*سیمین فانی *


http://loverfootball.persiangig.com/Image/PS%20Tutorials/ant-3.gif

بساط خالی

در بساطمان امروز سکوت پر شده است

    و دیوانگیها حراج .

 دلبرکان عاشق

                        سبد خاطره هاشان پر شده است .


        دست خالی ، جیب خالی تر

هر پلک زدن نفس بار فراوان شده است .


مرد لوتی و تسبیح شاه مقصود کوچه بازار ها

       قصه هم نیست فراموش شده است .


سر کوچه ، کبوتر ها 

   پر پر زدنشان باب شده است .


دانه کجا بود ، لانه کجا بود ؟

     لانه داشتن  رویا و خواب شده است .


دل روی کفه ترازو

     کار هر روز ما دستفروشی شده است .


از سر پسرکان بی عار، عاشقی رفته

   کارشان دوره گردی شده است . 


            دخترکان کولی

جای مهر سبز پیشانیشان

                خاک مالی شده است .      


وای این نوشته ها، شعر ها

           دیگر تهی و خالی شده است 



*سیمین - فانی *


http://i13.tinypic.com/82m5btv.jpg





دنیای دلدادگی های من

دنیای کاغذیم را سپردم دست قلم هایی که رقص روی سفیدی کاغذ را آموخته بودند

دنیای خاکیم رو سپردم دست پاهایی که دویدن را روی آن  را خوب بلد بودند

دنیای سنگیم را سپردم دست تیشه دارانی که ساختن را فراموش نمی کردند

دنیای بیهودگی ام را سپردم دست خیال های باطلی که شب را به روز خوب میدانستند چطور باید رساند

دنیای ندامت هایم را سپردم دست مفتشانی که آموخته بودند چگونه وجدانم را بیدار نگه دارند

دنیای گناهکاریم را سپردم دست خدایی که بخشیدن را خوب میدانست

دنیای جنجال و ولوایم را سپردم دست آوازهای دوره گردان که بهانه ولوا را خوب میخوانند

و دنیای دلدادگیم را سپردم دست تو که .......

که ؟؟؟؟

که میدانی باید چه کرد با آن ؟

که میدانی بی وفا باشی میمرد دنیای بیچاره من ؟

که میدانی رها شوی میمیرانی بودنش را ؟

 

دنیای کوچکی بود ولی پر از خواستن

پر از خواهش

پر از بودن

پر از انتظار و بیقراری

 

*سیمین - فانی *



http://sharik.persiangig.com/6yzjmr.jpg

...............

باران جوابی بده

دلم خشکیده از دست این آدم های پوشالی


گلبرگ نگاهی بکن

به این دل کویری ساده لوحم


خاک کلامی بگو

پای ترک خورده ام نای نفس ندارد


آسمان رحمی بکن

لب تشنه تر ز من کجاست ؟


خدا جوابم بده

دلم هوای تو دارد انگار