سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

آن مرد را می شناسم

من مردی می شناسم که

با واژه های شعرش کلبه ای ساخت

و نقطه هر واژه را

دانه دانه به کبوترها می داد

آنمرد را میشناسم که

هر صبح به برگ برگ درختان

در کوچه پس کوچه های زندگی سلام میکرد

به تپه های بلند عشق لبخند و

به برجهای سخت خشونت تعظیم

من مردی را میشناسم که

که به احساس پدر گریان بود و

صبحگاهان به میله های سقاخانه اجابت

تکه ای پارچه به رنگ آسمان گره ای کور می زد .

من مردی را می شناسم که خانه اش

کنار معبد صداقت بود و

اعتقادش کنار شرافت

می شناسم مردی را که

شرم نگاه عریان دخترکی میکشتش

و در انتظار هوس در گوشه ای خود را می میراند

جز من کسی ندید آن مرد را که

چشمهای بی نورش را هر صبح

با آب شفا می شست

که روزی برگ درختان را ببیند

که معنی تپه و برج را بداند .....



*سیمین - فانی *



http://i2.tinypic.com/xm5y5g.jpg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد