ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
من مردی می شناسم که
با واژه های شعرش کلبه ای ساخت
و نقطه هر واژه را
دانه دانه به کبوترها می داد
آنمرد را میشناسم که
هر صبح به برگ برگ درختان
در کوچه پس کوچه های زندگی سلام میکرد
به تپه های بلند عشق لبخند و
به برجهای سخت خشونت تعظیم
من مردی را میشناسم که
که به احساس پدر گریان بود و
صبحگاهان به میله های سقاخانه اجابت
تکه ای پارچه به رنگ آسمان گره ای کور می زد .
من مردی را می شناسم که خانه اش
کنار معبد صداقت بود و
اعتقادش کنار شرافت
می شناسم مردی را که
شرم نگاه عریان دخترکی میکشتش
و در انتظار هوس در گوشه ای خود را می میراند
جز من کسی ندید آن مرد را که
چشمهای بی نورش را هر صبح
با آب شفا می شست
که روزی برگ درختان را ببیند
که معنی تپه و برج را بداند .....
*سیمین - فانی *