سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

بی بهانه گی های امروزم

چقدر امروز بی بهانه ام

چقدر امروز دیوانه ام

چقدر زیر باران احساس بودن ها ویرانه ام

چرا باید همیشه خندید ولی دلشاد نبود ؟

چرا باید همیشه واژه ها رنگ سبز داشته باشند اما سبز نیستند

چرا باید امروز بی ترانه بماند چشمم دستم روحم ؟

چرا هر جا خبری نیست من هستم و هرجا خبری هست من نیستم ؟

چرا تنها مانده ام باز ؟

چرا راهم گم شده امروز در پیچ و خم بارانی که نمیبارد ؟

چرا باران نمیبارد؟

چرا هنوز باران نیامده چتر هامان پشت درب خانه ها سنگر گرفتند ؟

خسته ام

دیوانه ام

ویرانه ام

هیچکس نمی فهمد بی راه ماندن و در راه نبودن چه سخت است

هیچکس نمیداند حتی سنگلاخ راهی حتی نا پیدا زیباتر از بی راهیست

چقدر چشمانم خسته اند

چقدر دستانم بی رمق

چقدر روحم بی اثر شده امروز

کسی بهانه ام بشود

کسی حرفی بزند

خسته ام

خسته


*سیمین - فانی *

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد