سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

معاشقه

من با دو چشمم دیده بودم

عشق بازی باد با برگ را

عشق بازی سنجاقک با خاک را

من خود به چشم دیدم

رنجش کبوتر از بام را در هنگام تمنای حضور

عشق بازی انگشت با بوسه را

مگر چه میشود

تو هم عریانی نفسم را به نفست هدیه دهی ؟

مگر چه میشود

عشق بازی نگاهم با نگاهت سر فصل نقاشی یک کودک بشود ؟

من با دو چشمم دیده بودم

عشق بازی موریانه ها را

عشق بازی نگاهی با موج دریاها را

 

دردانه چشمی دارم

بیا تقدیم دو چشمت بکنم

تا که در خفای همه چشم های عالم

عشق بازی ها کنند .

بیا تا که تقدیمت کنم

شور و حال عشق بازی واژه را

رنگ و ناز و ساز جمله را

بیا تا که تقدیمت کنم

تنگی نفسی را که به هنگام سکوت

نام تو را می گوید .

نه به یک بار و صد بار می گوید

من با دو چشمم دیده بودم

زیر بوته هایی از سکوت

نام ها جان داشتند و عشق بازی ها میکردند

زیر شاخه های پاییزی رفتن

دست ها گره ای کور خورده بودند

وقت وداع و رفتن

اشک عریان شد و زیر یک بوسه دمی زد

تا بمیرد تا نبیند لحظه هرگز نماندن های او .


*سیمین - فانی*

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد