بیستون

بانوی خفته" امشب چشمی به تیشه دارد

در مرز و بوم این شهر فرهاد ریشه دارد

در های و هوی این شهر فریاد تیشه و سنگ

فریاد بیستونی است کز عشق بیشه دارد

ازبیستون بپرسید اسرار کاخ پرویز

پرویز،خسروی که قصری زشیشه دارد

شیرین و انتظارش، بی صبری و قرارش

افسانه و فسونش،نیرنگ پیشه دارد

فرهاد و بیستونش ،خالی زناله ی سنگ

خسرو کنار شیرین ،گنجی به کیسه دارد

امیر ابراهیم .م

قند سمرقند


ای طعم لبت قند تر از قند تر از قند
کندوی لبت آمده از شهر سمرقند

از طعم لبت گشته ام از بیخ نمک گیر

دست و دل و جانم همه افتاد به زنجیر

به مستی و دیوانگی ام میکنم اقرار

با صد قدح از جام لبت کرده ام افطار

از لعل لبت "می "زده ام کم کم و بسیار

تو گوش به غوغای دلم داده ا ی انگار

سرسلسله موی سیاهت شب من شد

گرمی سحن های قشنگت تب من شد

وقت سخن و زمزمه و قصه رسیده

شب چادر خود را به سرکوچه کشیده

ما بودیم و شب بود ودل کوچه تاریک

بی تابی و شور و شعف و ،فاصله نزدیک

سرپنجه نیلوفری ات خورد به دستم

شدم آن عاشق دیوانه که هستم

ما خون غزل در رگ هر تاک نشاندیم

عطر تنمان را به تن کوچه فشاندیم

امیر ابراهیم .م

امشب دوباره یاد تو در سینه غوغا میکند

ویرانگر است و بی هوادلشوره برپا میکند

مستانگی کن بی شراب رخ برگشا چون آفتاب

روی تو دنیای مرا صد باره زیبا میکند

پاوه بلا گردان تو دزلی شود قربان تو

شاهو تمام هیبتش سربسته اهدا میکند

ویس است و بوی لاله زار آبیدر و عطر بهار

راز درون خویش را نزد تو افشا میکند

جان و تنم نذر سرت شاید نگردد باورت

کاین زندگی با بودنت مفهوم پیدا می کند

ابراهیم .م

شوخی با سعدی

سعدی نشسته بودی  روزی کنار رودی

با مطربی و چنگی،با شعری و سرودی

گفتم سلام سعدی بر ما بگوی پندی

گفتا بگو ببینم  اکنون کلاس چندی

گفتم به جان خواجه کلاس چهار و اندی

گفتا برو برادر شاید زدی تو گندی

گفتم که خوشتر از "می "در آستین  چه داری

گفتا چلو کبابی از نوع بختیاری

گفتم مرا به خلوت رندانه کن نصیحت

گفتا بهین نگهدار روح و روان و طینت

امیر ابراهیم .م

94/8/25

 

عشق آریایی

بیا "حوا"ی من باش و به من دست رفاقت ده

مرا امشب  به فتح قله ی لب هایت عادت ده

تو  ای  شرقی ترین  بانوی  شعرهای  من

مرا  در  روز  عشق  آریایی  حاجت ده

نگاه شرقی ات احساسی از وصف خدا دارد

به من با "ماندنت "تا انتهای  قصه  قدرت ده

کنون آن آسمان را از سر گیسوی خود بردار 

برای دیدن زیبائیت  یک  لحظه  فرصت ده

تو بودی که مرا با باغ سیبت آشنا کردی

برای چیدن  سیبی به این آشفته جرئت ده

امیر ابراهیم .م

92/11/29

دیدار پنهانی 

بیا میدان لشگر را چراغان می کنم امشب

بیا اجساس نابم را نمایان می کنم امشب


بیا در شیب تند کوچه با من باش یک لحظه

بیا که بی تو بیزارم از این گشتن از این پرسه


بیا عشقم که صبر از کاسه لبریز است

بیا سرمای کوچه سرد و تب ریز است


بیا که انتظارم یخ زد و کوچه دلش آشفت

بیا که نبض طاقتم طاغید و هذیان گفت


بیا در اولین دیدار پنهانی به شب شک کن

بیا و نقشی از بوسه به روی دست خود حک کن


بیا دست مرا دردست گرم خود جا کن

بیا هرم نفس را دردل دستان من ..ها کن


بیا جحم فراوان نگاهم را بگیر از من

بیا بغض پریشان صدایم را بگیر از من


بیا و آسمان را روسری کن روی موهایت

بیا و زل بزن در چشم شب با چشم زیبایت


بیا انگشت دستم را بگیر و عشق بازی کن

بیا روح و روانم را دوباره بازسازی کن


بیا دلخون تر از دلحونتر از دلخون شدم امشب

بیا مجنون تر از مجنون تر از مجنون شدم امشب


بیا زیبا تر از زیبا تر از زیبا شدی امشب

بیا لیلاتر از لیلاتر از لیلا شدی امشب

امیر ابراهیم.م



چشم آیینه

دلِ طوفانی ام تنگ "دوچشم آشنای توست
دلم تنگِ صدایی دلنشین یعنی" صدای" توست

تفاءل میزنی بر خواجه شیراز ،اما تو نمیدانی؟
كه حافظ هم اگر باشد یقینا خود "گدای" توست

غریبی می كند دستان تو ، با دست تبدارم
كمی نزدیكتر بنشین، دل و دستم "فدای" توست

بزن !آئیینه ها را بشكن ای حوری مست من
كه چشم آینه محو تماشای "صفای" توست

نزن باشیشه قلبت، و نشكن این دل سنگم
حلالت باد خون من ،اگر آن هم "به پای"توست

من و قول و غزل هایم، همه همرنگ بارانیم
تنم را پر كن از شبنم،كه این جامه "ردای" توست

تو رسم عاشقی را مینویسی ازنو،كاتب عشقی
و خون سرخ عاشق هم كه تقلید از "ادای"توست

من ابراهیم عشقم،تكیه كن بر شانه ام اینك
كه آئینم همان دستور و آئین "خدای " توست

ابراهیم .م
92/11/11

چشم مست

غزل می بارد از چشمان مستِ یار، شعرباران شد
تفرج در زلال چشم مستش ،اوج "عرفان" شد

خرامان می رود آهسته آهسته كه ناز از گام او پیداست
و موجی از نگاهم در پی اش، چو عطر یاس "ویلان" شد

لبش میوه ی ممنوع است و سیب سرخ قامتش زیباست
نظر تنگان به میوه بنگرند و چشم من مشتاق" بستان "شد

فرو می ریزد از افسونگری های نگاهش دل،به حدی كه
زمین لرزید در "بم" هفت و نیم ریشتر، تمام شهر ویران شد

من از جذر نگاهت می هراسم ماه ده چارم،بیا "مد "كن
تمام پهنه ی آغوش گرمم یخ زده ،انگار طوفان شد

امیر ابراهیم .م

بانوي قصه ها

بعد از خدا خدای من بودی ،ندانستي

زیباترین دنیای من بودی ،ندانستي

  

با تو طلوع  میکردم  سپیده دم، بانو

ماه و ستاره شبهای من بودی، ندانستي

  

پر میشدم از بودنت چون برکه از باران

باریدن باران و عطر جان من بودی،ندانستي

 

گم میشدم در  برزخ  تب  از  نبود  تو

دلیل روشن و برهان من بودی ندانستي

 

خون غزلهایم یکایک از رگ تو بود

خاتون قصه های من بودی،ندانستي

  

دیدی که شاعر می شدم با شور عشق تو

بانوی شعر ناب من بودی ،ندانستي

 

افتادی از چشمم چو مروارید اشک

غلتیدن اشک زلال من بودی ،ندانستي

ابراهیم . م 88/10/2    

  

 

 

 

 

 

 

 



دل درون سینه ام آرام می رقصید

دست هایم پلک میزد

اما نه!

راستش آرام می لرزید

بی قراری های ما،

 قراری شد!

پنج وسی

وعده گاه ما،

انتهای شیب تند یک خیابان بود

اولین روز،

دومین فصل،

چهارمین دیدار!

اولین روز از دو ماهِ تیر و دی،

با دست مهربان عشق ،

غسل تعمیدی دگر خورده

هر دو همرنگند

هر دو هم نامند،

و تا ابد قدوس میمانند

بام هفتم!

لحظه دیدار،

بوی یار

با چه چیزی می توان اینگونه،

 مست و بیخود از خود شد

با شکوه و همچو یک شهزاده ی زیبا 

یار من از راه می آمد

ساقه ی  نیلو فرین دست گرم او

دست خسته من را نوازش کرد

وای!

دست هایم ،بوی باران میدهد

بوی نرگس ،بوی میخک، بوی یاس

بوی گلهای بهاران میدهد

عشق بازیهای انگشتان او ،با دست من

طعم  مستی ،

 بوی عرفان میدهد

شرم سرخ گونه هایش!

طعم بوسه در خیابان میدهد!!!!

گرچه قفلی بر  لبانم  بود و سرشار از سکوت

اما،

چشم هایم حرف دل میگفت

نه ،دگر کافیست رسوایی!!

گر دوباره بازوانت حلقه در بازوی من گردد

راز دل را با تو خواهم گفت

امیر ابراهیم .م


كد قطرات شبنم