کسی از انگار و ایکاش هایی حرف می زند که هیچ نمی شود به انتهای آن دست پیدا
کرد
کسی از دیروز و فرداهایی حرف می زند که هیچ نمی شود در قاب چشم های امروزم به تصویرشان بکشم
کسی عادت کرده از روی سنگفراش خیال من عبور کند و رد پایی خاکستری به جای
بگذارد
کسی از دیوار تنهایی من رد می شود و برای شعرهای نسروده ام خط مشی تعیین میکند
و من می هراسم از اینهمه دیوانگی های بی زنجیر و از اینهمه نانوشته های بی
انتها
و من باز می ترسم از هجوم فصل گرمی که مرا ذوب خواهد کرد
و از فصل سردی که میمیراند بال پروازم
را
کسی اینجا پشت پنجره های زنگار گرفته تصویر باران می کشد
کسی اینجا روی حروف سفید دفتر خاطراتم خط سیاه می کشد
و من می ترسم از اینهمه فریاد بی صدا که در تنگنای اتاق نم گرفته ام به جانم
می پاشد
و حالا وقت یک فرار است از هجوم نابرابر تنهایی و من – من و تنهایی
*سیمین*
|