آرام چشمِ انتظار دلم را می بندم
و پلک ها را
زیر یک خروار دیوانگی دفن می کنم
و هیچ نمی بینم
نبودنت را
چه رنگهای پریده شب
به من می آید
وقتی که تا سحر
شب هست و من هستم و شب
********
سرشار از هیچ شده ام بی تو
و پای ماندنم دیگر
سخت
می لرزد
* سیمین پاشا *