رسم

هیچ جا رسم نبوده


که چشم بگذاری برای فرار آرزوهایت


اما من رسم تازه ای باب کرده ام


و پشت همه خاطرات خوبم چشم گذاشته ام


به یاد کودکی که رفت


و در انتهای واژه های التهاب


قایم شده ام


که شاید تو باز


پیدایم کنی 


و نبض دیوانگیم را بگیری


و اگر نیایی چه حیف می شود


انتظار شوری که دلم را  لرزاند



**********************


پشت پلک شب چرخ می زند


انتظار فردا و فردا و فردا


و امروز همان فرداست


پس بوی عطر بودنت کجاست ؟



* سیمین*