شنبه تا جمعه ما

بین اینهمه هیاهو و بلوای شنبه تا جمعه ما


چیزی نیست


جز آسمانی آرزو های بی رنگ و رو .


من تو می شوم

 

تو من می شوی


ولی دریغ از یک بار رسیدن به یک سمت و سو .


تو در اوج خواستن های خودت


من در نفس های واپسین ِ بودن های خودم .



در این روز های داغ


جز نگاهی تب دار


جز یک بدن داغ از آفتاب


و چشم هایی نم دار 


جز یک خروار فریاد و


یک شیون پر آزار


چیزی نیست که بدانیم


شعری نیست که بخوانیم




و تو هر روز دور تر از من شده ای


و شاید بی چاره یک تن شده ای


و همین است


شنبه تا جمعه ما . 



* سیمین *



بلوا=به معنی آشفتگی