یادی از من نمی کنی چرا ؟

دست چین کردم نگاه تو را  

 

از بین همه آن نگاه های پر گناه  

 

و چه زیبا بود خواستن چشم های تو را  

 

چیدم از هوای نفس های بودنت  

 

در تلاطم هیاهو و آنهمه صدا  

 

پس چرا یادم نمی کنی آخر چرا ؟ 

 

دیریست تو را در هوسم تاب می دهم  

 

ازتو پر می شوم  

 

بگذار حتی کفر بگویم  

 

تو که باشی من می شوم بی خدا  

 

به گمانم ایمانم تو شدی  

 

به گمانم همه دینم تو شدی  

 

ولی نمی دانم چرا تو یادی از من نمی کنی چرا ؟  

 

*سیمین *