آن منم ...آن تویی

آنکه می بیند جفایت را منم


آنکه می گیرد


دست هایش را روی صورت


سخت  می گرید هم منم


آنکه بی مهابا با من و دل


روز و شب بد می کند


 اما تویی 



چاره ای نیست


باز هم


آنکه بی پروا


اشک در چشم خود


حلقه نموده روز و شب 


آن منم



دست بر بالین یک خاطره


از روی ناچاری کشیده


آن منم 



آن که خطی از ابطال


روی رد من و اشکِ چشم دیده


آن تویی 



آن که گردی از فراموشی


روی احساس دلم پاشیده


باز هم تویی



من دچارم، چاره ای نیست


من باز هم می بارم


چاره ای نیست 



ولی آنکه روزی بی تو و یادت


می رود از جان تو


آن منم 



آنکه افسوس غبارِ


راه رفته ام را می خورد


تنها  تویی 



* سیمین *