......

چشم هایم به پای چشم های تو تباه شد


دست هایم به خاطر خاطره هایت فنا شد


چه بی رحمیست اینگونه مردن ها


احساس من در راه به تو رسیدن ها رها شد 



بندی از رخت تنهایی من باز کنید

به هوای دل بیچاره من نوای تازه ای ساز کنید

حجم این خاطره زیر آوار نگاه ، سخت سنگین است

محض خاطر ما ، فصل تازه ای آغاز کنید

هنوز فکر میکنی ساده ام که دل باختم ؟

ساده ام که روی یک حباب خانه ساختم ؟

به گمانم عاشقی درد سختیست

 که من بی مهابا از آن کوه ساختم


با عبور از کنار آن فواره هر بار

سیل اشک است که جاری می شود

ماتم و عشق است که پر و خالی می شود

جان بی تو  به لب آمدست دیگر

این همان اشک است که بر گونه راهی می شود




* سیمین *