اینجا کسی شعر آدمک را نمی داند .
کسی آواز عروسک ( من ) را نمی خواند .
اینجا التهاب آخر است .
انهدام یک نگاه .
اینجا تلاطم بودن ها و نبودن ها
کار هر روز و شب است .
مردمی در راه
سر می برند و پر می کنند
مرغکان دلشان را
که مبادا
بپرد زیر بال آسمان و آفتاب و خدا .
اینجا کسی مشق باران را نمی داند
و التماس زمین را هیچ نمی خواند .
بیچاره دلم
مرغکی در انتظار التهاب
که شب و روز می نشیند
به کدامین موج خطا
روز و شبش تار شود
و اینجا کسی
دست ترس دلم را نمی گیرد
* سیمین *
|