من تاب نمی آورم

وقتی هستی


اما نه برای من


روحم خراشیده می شود


از اینهمه انزجار چشم هایت.



وقتی اشک می ریزی


اما نه در چشم های من


همه خواهشم به صلابه کشیده می شود .



وقتی دلتنگیت عریانت است


اما نه در غروب چشم های من


به باد می دهم همه زندگیم را.



نه! تاب نمی آورم


مثل یک غبار نم گرفته از من عبور کنی.


نه ! تاب نمی آورم


مثل یک حجم پر از نفس های من


از من گذر کنی .



وقتی هستی


اما نه برای من


زجر را روزی هزار بار


با خودم به انتهای واژه هایم می کشانم..



تو عبور را خوب آموخته ای


ولی من تاب دیدن عبور را ندارم



* سیمین *