نوشم کنید

در آن سر شهر


اما نه در شهر من نیست


مردی شعر هایم را به دوش می کشد


و تمام شب را با واژه های شعر های من


هم صدا می شود .


در یک نقطه از شهر خودمان


زنی


روزی چندین بار


واژه هایم را آب می کشد


و به بند تنهایی خویش


زیر آفتاب


 می بندد



امشب


من از روح یک پریشانی


آوازی تازه ساخته ام


و در آن شعر


دود سیگار مردی


به رقص می کشاند


بودنم را


و اشک دخترکی


به ایمان من


شک می کند


چه خیانتی کرده ام به باران


چه خیانتی کرده ای به امروز


و چه خیانتی کرده اند به من و تو



و من پر شده ام


از صد ها فنجان شکسته احساس


و کسی نیست نوشم کند



* سیمین *


http://72.5.117.144/fif=fpx/sc6/SC68960.fpx&obj=iip,1.0&wid=400&cvt=jpeg