نبض شعر هایم

در شهر شلوغ دل تو

رد پایم گم شد

همه احساس دلم با باد هوا رفت که رفت


در شهر شلوغ چشم تو

چهره عاشق من بی رنگ شد

همه خواستنم از یاد رفت  که رفت


در هوای سرد تن تو

نفسم سخت درگیر شد

همه بودن من بر باد رفت که رفت


کاش بیهوده

مسافر خاطره های من نمی شدی 

کاش بیهوده

همقدم پای خسته ام نمی شدی 


چه عبوری بود

چه سکوتی بود

چه غروبی بود 


من هنوز هم نبض شعر هایم را می گیرم 

تو که باشی مثل ماهی

محتاج و ویرانه آب

تو نباشی مثل یک پروانه

بی نبض می مانم


کاش شب بارانی چشمت را

زیر یک قوس بلند

از کشمکش چشمم گم کرده بودی

تا که هرگز

حسرت ندیدن چشم غمبارت را نمی خوردم


مژدگانی دادم

به نسیمی که گذر کرد

آورد یاد تو را

یا که حتی دست خط تو را


مژدگانی دادم

باران طعم اشکت را

به دلم هدیه کند


چه شور است

نفس بی خبری 


* سیمین*



http://grayidea.files.wordpress.com/2008/02/girl_in_rain__72dpi.jpg