بانوی قصه های تو

بانوی قصه های تو اگر منم


بگذار راهی بشوم،  راهی که نه جاری بشوم


این خواسته تو بود .


بانوی قصه های تو


چند صبحیست طلوعش دیر شده


چند شبیست در تاریکی ها اسیر شده


خون غزل های تو، در رگ این بانو چکید


خواندی و بعد راندی و خون به دلش سخت خزید


شعر ناب می گفتی برای بانوی دلت


تا تاب بیاورد ، بماند نرود شورِ شیدایی  از سرت .


بانوی قصه های تو اگر منم


دیر زمانیست شکستست کمرم .


چه سخت است  راهی شدن


چه سخت است  خدایی شدن


اما چه کنم


از من گذشتی تا راهی بشوی


یا که شاید بروی خدایی بشوی


اما صد افسوس ندانستی


که بانوی قصه های تو


سخت پریشان شده است


از بی تو بودن سخت حیران شده است



* سیمین *