اگر امروز نوبت اشک های من است
بگذار بگریم .
اگر امروز نوبت مُردن من است
بگذار بمیرم .
اگر از اوج نگاهت چون برگ پاییزی
به زیر پایی اوفتادم
بگذار در همان زمین خاکی ، خاک باشم .
اگر چون دُر سپیدی
غلطیدم از چشم سیاهت
بگذار خالی شوم از تو
در تو بمیرم .
اگر از اوج عشقت سقوط کردم
بگذار در قعر بمانم .
اگر صدای من صدای خوش نوایی نیست دیگر
بگذار در غم بخوانم .
برو از من رها شو
از دلدادگی ها و عاشقی ها جدا شو
من همان گنه کار خطاکارم
که در مستیِ بی می
به می خوارگی هایی که نکردم محکوم بودم .
اگر امروز نوبت مستانگی هاست
بگذار در خود مست باشم
بی تو و بی تو در خود بی هست باشم
اگر امروز نوبت اشک های من است
بگذار بگریم .
* سیمین * |