دلنوشته های امروز

انگار همه سکوت باورش شده هیچ نسیمی نخواهد وزید


 و دست های آلوده ای به خاطرات


در هوای بی تو ماندن پرسه خواهد زد .


انگار همه امروز من باورش می شود


 و یا خواهد شد که چشم هایم


دیگر هیچ دل انتظاری نخواهد داشت


و انگار بی رمق مانده صدای باور های من .


چه تاب می خورم امروز


روی خاطراتی که گذشت و


صاعقه هایی که به اشک هایم اصابت کرد .


کاش می توانستم


درد تلخ یک انکار را


به جان بخرم


و یا حتی تو را برای آخرین بار انکار کنم .


ای کاش پایم جان دویدن


برای فرار همه آنچه گذشت را داشت .


ولی انگار باز هم


من متلاطم در یک فاجعه افکار شده ام


و در مه غلیظ باور های مسموم غرقم .


گمان هایی باطل از داشتن هایی باطل تر


مرا می خورد


و من از انزجار با تو نماندن


پا به فرار خواهم گذاشت.


و ای وای


دست هایی که توان تاب دادن گیسوی مرا نداشت


حکم به ناپاکی تن داد و رفت


چشم هایی که تاب هم نوا شدن نداشت


مجرمم کرد به دیده آلوده و رفت .


و انگار باز هم


من به غربت یک انفعال دچار شده ام


و هیچ گمانی مرا آرام نخواهد کرد



·         سیمین