باغبان بیچاره

و ایکاش کمی آن طرف تر     از احساس تو

من خانه ای داشتم

و یا که حتی

گل بی خاری در دلت می کاشتم


من نمیدانم  چطور

از این همه مهر و صفا

چشم می پوشی  و از من می گریزی ؟


اما

من هنوز باغبانِ

همان باغچه کوچک دل هستم

که به روزی نتابیدن این اشعار دلم

گل آن باغچه می پژمرد


ولی امروز

از من می گریزد و

به تمنای خورشید  دیگر می تازد


بیچاره من که باغبانی را

تنها برای دل او آموخته بودم و بس


و  چه آسوده در این باغ می آسودم

به خیالی که او، تنها از آن من است 


و صد افسوس



* سیمین *


http://www.sharemation.com/taebi/kavir1.jpg