مگر احساس چه رنگی دارد ؟ مگر اینجا چه شوری دارد ؟ مگر آنجا چه دردی دارد ؟
احساس دلم بی رنگ است شور دلم بی حال است و دردی هست اینجا
که به گمانم گویند فراموشی
که خود را در خود که دیروز را و امروز را و هر چه که بود را
فراموش خواهی کرد
و تو میشوی و یک مشت خاطره ها
و صدایی که دیگر هیچ نخواهد آمد به گوش نزدیک تر از جان به گوشت دیگر
و نگاهی که نخواهد شد با تو عجین
مگر آنجا چه خبر بود؟ مگر اینجا چه کسی بود ؟ مگر احساس چه رنگی داشت ؟
از آنجا خبری هیچ نمیدانم باز ولی اینجا شوره زاریست بی طاقت آب
اینجا که کسی نیست ولی آنجا دلی هست بی قرار و بی تاب
و آنجا احساسی رنگ جنون دارد و بس تنگ است
وقت ماندن نیست باید رفت وقت گفتن نیست باید شنید وقت از خود ساختن و بافتن نیست باید گریخت
*سیمین *
|