به گمانم امروز

دلت بارانی بود

از همه آدمیان شاکی بود 


به گمانم امروز

دست یارم لرزید

همه دنیا ، بر سرش چرخید 


به گمانم دل یارم سخت تنگ بود

با خود و دل خود در جنگ بود


کاش میشد

دست بی جانم را

به دست لرزانش می دادم

تا که جاری شود با من

تا که راهی شود با من


کاش میشد

در هوای دلِ تنگ یارم امروز

جایی می داشتم

برای دل تنگی او 

راهی می داشتم


دلش خون و چشمم خون

که عمر آمد و زود گذشت 

و صد افسوس چه بی عشق گذشت 


* سیمین *


http://i3.tinypic.com/wksj01.jpg