سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

طلوع بودنت

پشت تمنای چشم های تو


چشم گذاشته ام


مثل همان کودکی هایم


روی دلم حباب آرزو کاشته ام .


صبح به صبح


پای باغچه بودن تو


می شوم باران و می بارم


چه طلوعی می شود آن روز


که من خورشید را 


برای چشم های تو می خوانم


در من طلوع می شوی


با من غروب می کنی


چه حسی دارد آن فصل با تو بودن ها


چه شوری دارد از تو گفتن ها


و همه دلهره ام این است


نکند روزی بشود


تن تب دار من و


واژه سرخ دل و 


حجم سنگین خواستنم


نگذارد که ببینم


تو از پشت نقاب چهره ات طلوع کرده ای


* سیمین *





....

گذرم از شعر های تو گذشت


کمر واژه هایم شکست


خار شدم  ، ذلیل شدم وای چه پست 


چه طنین صدایت را دوست می داشتم


آنچه شعر نامش کرده بودم


پای تو را در آن بست


* سیمین *

انصاف نیست

انصاف نیست


از من و یادگارهایم بگذری


انصاف نیست 


بعد از رفتنم


نداشته باشی از من خبری


شاید که دست خط کهنه ام


سالها بعد از مردنم


خاطرم را به خاطرت جاری ساخت


تو را از عشق دیگری عاری ساخت


انصاف نیست


باورم را بار یک یادگاری نکنی


از دلم ، حزن و رد پای رفته ام را


هر شب و روز در خود


واژه ای جاری نکنی


انصاف نیست


نه ! انصاف نیست



* سیمین *





ترس دلم

اینجا کسی شعر آدمک را نمی داند .


کسی آواز عروسک ( من )  را نمی خواند .


اینجا التهاب آخر است .


انهدام یک نگاه .


اینجا تلاطم بودن ها و نبودن ها


کار هر روز و شب است .


مردمی در راه


سر  می برند و پر می کنند


مرغکان دلشان را


که مبادا


بپرد زیر بال آسمان و آفتاب و خدا .


اینجا کسی مشق باران را نمی داند


و  التماس  زمین را هیچ نمی خواند .


بیچاره دلم


مرغکی در انتظار التهاب


 که شب و روز می نشیند


به کدامین موج خطا


روز و شبش تار شود


و اینجا کسی


دست ترس دلم را نمی گیرد



* سیمین *


http://farshadweb.persiangig.com/image/weblog/kokonik_by_wredna.jpg



یک طلوع دیگر

چه باور های باور نکردنی از سر من گذشت


و چه غوغایی را


در چشم هایم به نظاره نشستم .


لحظه های عمری بود که می گذشت


و صدای ناله ای که فراخوان تنم می شد .


چه شکار لذیذی برای شب زنده داری های غم بودم


و چه افسون پریشانی


برای هرزگی تمنا شده بودم .


حالا باز هم


یک طلوع دیگر است


به فراخی التهاب دیروز .


شروع دیگری در من دمیده


و باید رفت


تا به قصه های دیگر عمر پیوست ...


* سیمین *


http://www.pnu-club.com/photo/images/11udu.jpg





نوبت توست

حساب چشم هایم را رسیده ام


که گمان تو هرگز


آبروی دلم را نبرد دیگر


و آسمان بودن هایم را


روی انتظار تو پهن کرده ام


که فکر فرار نکنی دیگر


حالا نوبت التماس چشم های توست


چشم من بس که بارید


از نفس افتاد


حالا نوبت دست های توست


دست های من بس که بی تاب بود


از پا افتاد


* سیمین *

....

من از دلواپسی های تو دلواپس ترم


من از رنجیده ماندن های تو تلخ ترم


کجا می توان رفت


خالی شد از اینهمه بیچارگی ؟


کجا می توان رفت


رها شد از اینهمه دلسپردگی ؟


من راه نیافتم به جایی هنوز


راهی یافتی


جایی پیدا شد


مرا هم با خود ببر


رها شو از من


رها می شوم از تو


* سیمین *



من تاب نمی آورم

وقتی هستی


اما نه برای من


روحم خراشیده می شود


از اینهمه انزجار چشم هایت.



وقتی اشک می ریزی


اما نه در چشم های من


همه خواهشم به صلابه کشیده می شود .



وقتی دلتنگیت عریانت است


اما نه در غروب چشم های من


به باد می دهم همه زندگیم را.



نه! تاب نمی آورم


مثل یک غبار نم گرفته از من عبور کنی.


نه ! تاب نمی آورم


مثل یک حجم پر از نفس های من


از من گذر کنی .



وقتی هستی


اما نه برای من


زجر را روزی هزار بار


با خودم به انتهای واژه هایم می کشانم..



تو عبور را خوب آموخته ای


ولی من تاب دیدن عبور را ندارم



* سیمین *

نوشم کنید

در آن سر شهر


اما نه در شهر من نیست


مردی شعر هایم را به دوش می کشد


و تمام شب را با واژه های شعر های من


هم صدا می شود .


در یک نقطه از شهر خودمان


زنی


روزی چندین بار


واژه هایم را آب می کشد


و به بند تنهایی خویش


زیر آفتاب


 می بندد



امشب


من از روح یک پریشانی


آوازی تازه ساخته ام


و در آن شعر


دود سیگار مردی


به رقص می کشاند


بودنم را


و اشک دخترکی


به ایمان من


شک می کند


چه خیانتی کرده ام به باران


چه خیانتی کرده ای به امروز


و چه خیانتی کرده اند به من و تو



و من پر شده ام


از صد ها فنجان شکسته احساس


و کسی نیست نوشم کند



* سیمین *


http://72.5.117.144/fif=fpx/sc6/SC68960.fpx&obj=iip,1.0&wid=400&cvt=jpeg

پوست بکن شعر هایم را

پوست شعر هایم را بکن

ببین

شعر های خاطر خواهیم

چه بوی دلتنگی می دهد 


کاش تر و تازه می ماند

شعر های دلدادگیم 


با چه طاق زدی

نگاهم را ؟


چاقوی نگاهت را تیز تر کن

دل پوسیده ام را

با یک حرف ساده

پوست بکن


شاید

نگندد این شوق بودن های من 


* سیمین *


نبض شعر هایم

در شهر شلوغ دل تو

رد پایم گم شد

همه احساس دلم با باد هوا رفت که رفت


در شهر شلوغ چشم تو

چهره عاشق من بی رنگ شد

همه خواستنم از یاد رفت  که رفت


در هوای سرد تن تو

نفسم سخت درگیر شد

همه بودن من بر باد رفت که رفت


کاش بیهوده

مسافر خاطره های من نمی شدی 

کاش بیهوده

همقدم پای خسته ام نمی شدی 


چه عبوری بود

چه سکوتی بود

چه غروبی بود 


من هنوز هم نبض شعر هایم را می گیرم 

تو که باشی مثل ماهی

محتاج و ویرانه آب

تو نباشی مثل یک پروانه

بی نبض می مانم


کاش شب بارانی چشمت را

زیر یک قوس بلند

از کشمکش چشمم گم کرده بودی

تا که هرگز

حسرت ندیدن چشم غمبارت را نمی خوردم


مژدگانی دادم

به نسیمی که گذر کرد

آورد یاد تو را

یا که حتی دست خط تو را


مژدگانی دادم

باران طعم اشکت را

به دلم هدیه کند


چه شور است

نفس بی خبری 


* سیمین*



http://grayidea.files.wordpress.com/2008/02/girl_in_rain__72dpi.jpg



............. کاش سفر نمی کردی

سفر، آغاز ویرانی من بود،دیدی تو

آغاز، لحظه پایانی من بود ،دیدی تو

من و تو دو خط ممتد بودیم

شکست، نقطه بحرانی من بود،دیدی تو

آیینه و آیینه برابر شده بودند

سکوت،واژه حیرانی من بود،دیدی تو

راز سر به مهرم را تو دانستی و بس

گریه،شرح پریشانی من بود،دیدی تو


شاعر ؟؟؟؟؟؟

....

چقدر آسان بهانه ها می شکنند

چقدر ساده

دو خط ممتد از هم جدا می شوند

همان جدایی های همیشگی

که بشکند یک خط

خطاست

اگر نشکند رسیدن بی معناست .


چقدر پرواز ساده ای می شود

وقتی دو خط هرگز به یکدیگر نمی اندیشند

اما

چه دلهره ای دارد 

آن که واژه ای را بی صبرانه می خواند

آن که از بی نوایی خود

تا سحر می نالد


چه آسان می شود برید

چه آسان می شود رها شد

ولی چه سخت است

زنده ماندن

به یاد داشتن

و هر گز فراموش نکردن


* سیمین *


http://no-words.com/blog/images/fadeout2.jpg




شکوفه احساس

سر فصل یک باران می شوم

  

          و به حجم احساس های ترک خورده پایان می دهم.


در شهر من


              همه نگاه ها بیابانی ست


               هیچ لبی شکوفه نخواهد داد  فصل بهار


من سر خط یک بارش ناب می شوم


                         تا سر انجام روییدن یک عشق


                به بار بنشیند


 و یا که شاید حتی


نطفه یک التهاب


از زیر یک انتظار


                                       جان سالم به در برد


* سیمین * 



کاش ......

کاش می گذاشتیم

در خانه دلمان

هوای ماندن بیشتر جاری می شد


در پس یک پنجره در حسرت آفتاب

بیشتر خورشید پیدا می شد


گلدان احساسمان کمی

با خدا آشنا می شد


کاش می گذاشتیم

اگر نور امیدی هست

بماند در پس یک خواهش پاک


و یا حتی

کاش راه باران را

برای غسل یک توبه

از عاشق نشدن باز می گذاشتیم 


کاش می گذاشتیم

زیر آوار این واژه و شعر

چند قلم از شادی و نور پر می کشید


از دل آن حس حضور

یک فنجان  شوق و شور سر می کشید 


کاش می گذاشتیم

اگر راه رفتن جریان یافت

راه برگشت جاری تر می شد


و اگر در پس یک نیم نگاه خواهش

پاکی بود

کسی باز هم می فهمید


کاش دلمان پر بود از شور و ماندن ها

از تاب و از عشق گفتن ها


ولی افسوس

رسم دوست داشتن ها


زجر سختیست

که هر فرهاد کوه کنی را

زیر بار تمنا خم می کند


از برای یک روز بیشتر ماندنش

در خودش کم می کند


کاش می گذاشتیم

شعر شیرین و لیلی هایمان

تلخ نباشد هرگز


یا اگر بود

مرگ فرهاد و مجنون هایمان 

زجر نباشد هرگز


کاش می گذاشتیم


* سیمین * 



http://img33.picoodle.com/img/img33/9/10/7/f_o16m_ca0eec3.jpg




زندگی

زندگی آن حجم نامتعالی از


افکار به سموم نشسته امان نیست


که باورش به تلخی خوردن آن فنجان قهوه


 از ته مانده های بی سرو سامانی مان باشد .


زندگی یک عرض ناپیموده از


راه هرگز ندیده است


که فوران سخت احساس در آن جاریست .


* سیمین * 



شهادت می دهم

خدایا

شهادت می دهم


شهر من دیر زمانیست

       میهمان همه شاپرک های تو است

هم قدم همه پاکی هاست


شهادت می دهم

             هیچ نگاهی انزجار ناباوری را نچشیده


شهادت می دهم

   دست های مردم شهر من 

        هرگز دستی را به سردی از خود نرانده

و هم راز هیچ سِحری از وادی جنون نبوده


خدایا شهادت می دهم 

                هیچ مردی درونش از ناپاکی فوران نکرده هرگز

         و هیچ زنی

               در خیال هرزگیش غوطه ور نبوده


خدایا شهادت می دهم

         شهر آشوبی در قلب هیچ کدام از مردم این شهر نمانده


                             پروردگارا

زمانه افسون را که بگذرانم

         زمانه التهابم را منکر بشوم


توان پس گرفتن همه شهادت هایم را دارم


اما حالا


                شهادت میدهم


من در قعر افسونگری وا مانده ام

     و در التهاب حضورم


سخت پریشانم


* سیمین *


http://rack1.vladstudio.com/jpg_low/1024x768/vladstudio_blueflame_1024x768.jpg

       



..

عمر بودنمان

           

                   حتی به قدر خوردن یک استکان چای داغ

                                           هم نرسید 


 تنها داغی خاطره چای 


               لبت را سوزاند و 


    حسرت نوشیدن احساس تو



                  قلب مرا 




بانوی قصه های تو

بانوی قصه های تو اگر منم


بگذار راهی بشوم،  راهی که نه جاری بشوم


این خواسته تو بود .


بانوی قصه های تو


چند صبحیست طلوعش دیر شده


چند شبیست در تاریکی ها اسیر شده


خون غزل های تو، در رگ این بانو چکید


خواندی و بعد راندی و خون به دلش سخت خزید


شعر ناب می گفتی برای بانوی دلت


تا تاب بیاورد ، بماند نرود شورِ شیدایی  از سرت .


بانوی قصه های تو اگر منم


دیر زمانیست شکستست کمرم .


چه سخت است  راهی شدن


چه سخت است  خدایی شدن


اما چه کنم


از من گذشتی تا راهی بشوی


یا که شاید بروی خدایی بشوی


اما صد افسوس ندانستی


که بانوی قصه های تو


سخت پریشان شده است


از بی تو بودن سخت حیران شده است



* سیمین *

بگذار بگریم

اگر امروز نوبت اشک های من است


بگذار بگریم .


اگر امروز نوبت مُردن من است


بگذار بمیرم .


اگر از اوج نگاهت چون برگ پاییزی


به زیر پایی اوفتادم


بگذار در همان زمین خاکی ، خاک باشم .


اگر چون دُر سپیدی


غلطیدم از چشم سیاهت


بگذار خالی شوم از تو 


در تو بمیرم .


اگر از اوج عشقت سقوط کردم


بگذار در قعر بمانم .


اگر صدای من صدای خوش نوایی نیست دیگر


بگذار در غم بخوانم .



برو از من رها شو


از دلدادگی ها و عاشقی ها جدا شو


من همان گنه کار خطاکارم


که در مستیِ بی می


به می خوارگی هایی که نکردم محکوم بودم .


اگر امروز نوبت مستانگی هاست


بگذار در خود مست باشم


بی تو و بی تو در خود بی هست باشم


اگر امروز نوبت اشک های من است


بگذار بگریم .



* سیمین *

چشم تَر

انگار از من هیچ بانویی دیگر


زاییده نخواهد شد .


به گمان از من هیچ دیگر


تطهیر نخواهد رویید


و به خیالم 


از حجم واژه های من دیگر 


هیچ شعری خلق نخواهد شد .


به خوشی همه چشم هایی


که تَر می خواستند چشمم را


چشمِ تَری دارم


هزار فرسخ


و انگار دیگر 


این چشم هم برای من چشم نخواهد شد 


* سیمین * 


http://img.blogcu.com/uploads/aslanbasol_karsinojen_gozyasi.jpg


دلنوشته های امروز

انگار همه سکوت باورش شده هیچ نسیمی نخواهد وزید


 و دست های آلوده ای به خاطرات


در هوای بی تو ماندن پرسه خواهد زد .


انگار همه امروز من باورش می شود


 و یا خواهد شد که چشم هایم


دیگر هیچ دل انتظاری نخواهد داشت


و انگار بی رمق مانده صدای باور های من .


چه تاب می خورم امروز


روی خاطراتی که گذشت و


صاعقه هایی که به اشک هایم اصابت کرد .


کاش می توانستم


درد تلخ یک انکار را


به جان بخرم


و یا حتی تو را برای آخرین بار انکار کنم .


ای کاش پایم جان دویدن


برای فرار همه آنچه گذشت را داشت .


ولی انگار باز هم


من متلاطم در یک فاجعه افکار شده ام


و در مه غلیظ باور های مسموم غرقم .


گمان هایی باطل از داشتن هایی باطل تر


مرا می خورد


و من از انزجار با تو نماندن


پا به فرار خواهم گذاشت.


و ای وای


دست هایی که توان تاب دادن گیسوی مرا نداشت


حکم به ناپاکی تن داد و رفت


چشم هایی که تاب هم نوا شدن نداشت


مجرمم کرد به دیده آلوده و رفت .


و انگار باز هم


من به غربت یک انفعال دچار شده ام


و هیچ گمانی مرا آرام نخواهد کرد



·         سیمین

....

من نظر کرده آن چشم سیاه

 

           زیر یک خروار اندوه گناه


      از خود و خود بیزارم


من حرمت این نام کی شکستم

   

       که چنان هستی تودر پی آزارم ؟



  من نظر کرده یک فوارۀ خواهش ِ پردردم 

       

                         کی می شود 


دور شود اندوه  از دل سردم ؟


به چنان واژه تلخ


                  دلم آزردی که دگر 


هیچ نتوان گفت و شنفت 


تا به کی


درد این آزار به تن باید سفت ؟



* سیمین * 



http://www.g-unleashed.com/forums/uploads/1210244047/gallery_0_1_21699.jpg


..................

از بس دور این جن و پری های شعر هایم 


دود بلند کردم 


که خواب زده نباشند 


و اراجیف به خورد چشم های تو ندهند 


از نفس افتاد خواستن های دلم



از بس هیاهوی واژه هایم را 


زیر خروارها 


نادانی ام پنهان کردم که 


فردا نیایی و بگویی 


شعر هایت 


بوی باتلاق شکایت می دهد 


از تاب و توان افتاده          دست نوشتنم 



از بس 


حواس این شعر هایم 


پرت از تو گفتن شده 


یادم رفته به خودم بگویم شاعر 



راستی 


رسالت این نوشتار ها را 


تا کی 


مثل خرمن های نکوفته 


با خود 


از این ور خیابان افکار 


به آن ور کوچه های افکار باید برد؟



 اما خب


خوب آموخته ام شعربری کردن را


و از بس 


اینهمه تشت حرف و واژه 


در مغز من 


به آفتاب نرسیده اند

و شبا هنگام 


به کام خواب رفته ام 



دیر شده همه شاعری کردن هایم 


* سیمین *


بیچاره من یک زنم

بیچاره آن زن


    هنوز جنین خاطرات دلدادگیش را سقط نکرده 


چند ماه ِ باردار یک دلسپردگی شده است 


                      هنوز طعم وداع را هضم نکرده 


   در گلویش یک حادثۀ دیگر باد کرده است .

 

 بیچاره آن زن 


      هنوز حصار چشمش زخمی چشم انتظاری هاست 


که دود یک اخطار چشم انتظاری دیگر 


      اشک را هدیه آورده .


بیچاره آن زن 


        زیر هیچ حجاب رهایی جا نمی شود 


 و هیچ آسمانی ملحفه دلخوشی هایش نیست  


      و بیچاره من 


که یک زنم ...



*سیمین *

ناباوری

هزار بار دیگر هم

دور ناباوری چشم هایم بگردی

       باز هم

پلک آرزو های من


زیر خروارها خاطره خوابیده است

و

هیچ فکر زلالی

ناپاکی التهاب هایم را پاک نمی کند


*سیمین*



باورت را بردار و برو

نکند خیس شود 


      باورت 


زیر اشک های آلوده تمنای من .


             نه چتر ایمان دلت باز نیست


باورت را بردار و برو


اینجا هوای دلم بد بارانیست

          

                     و یا که حتی طوفانیست



* سیمین *


http://www.picbaran.com/files/cgcymfgcd0fct8lxv1nb.jpg

رد پا


انگار کسی روی خیال های خام من

قدم می زند

                                  و بیخ دیوار خیال بافی هایم

               یک سکه پرتاپ می کند پر شور

     و از فرط فریاد یک اشاره

                        تمام خیال هایم را جمع می کنم 

دور یک حوض خالی می چینم

           به جای همه آن شمعدانی هایی که

هیچ زمانی رنگ گلشان قرمز نبود ...


               تمام پیچک های خشک خاطره ام را

زیر یک برگ پا خورده خشک جارو می زنم

تا نکند نور خورشید پریشانش بکند .

                       

انگار نگاهی

خیره به دست روزگار مانده

تا اگر خاطره ای جا ماند

روی حرف آخر دفترچۀ خاطرات مغزم

                   به یغما ببرد هرچه که ماندست را .


شاید جای یک واژه روی مغز پوسیده ، خالی باشد .


به گمانم روی خاک های هرگز نم ندیدۀ                  رد پاهای دیروز

                     کمی جای یک دلدادگی جا مانده


این رد پا مال من


همه آن خیال و پیچک ها مال تو


* سیمین *


http://www.tehranpic.net/images/cfol2yavcub7sxibxkav.jpg

راه عاشقی کردن کجاست ؟

دختر قالی باف

بزن نقشی بر این

دل خستگی ها و بر این دل مردگی ها

 

پسر چوپان

هِی کن این رمه ناباوری را

 

زن کولی

فالی بگیر به نیت رهایی از پریشان حالی ها

 

مرد نقال

فاش کن افسانه دلفریبی را

 

شبگرد تنها

پیدا کن ره شبگردی و عاشقی کردن را

 

تار قالی از من                      بزن نقشش را

راه  صحرا با من                  راهی کن این گله منحوس را

کف دستش از من                  بگیر از من این طالع نحس را

گوش شنیدن از من                ببر از خانه ام این افسانه تلخ را


شبش با من          

 

راه عاشقی کردن کجاست ؟


*سیمین *

*http://art-for-sale.us/ebay/07/02-feb/spawn2-sm.jpg


 

انتظار

همه انتظار می کشند و

من روزی بیست هزار بار

انتظار با تو بودن را می جوم .


همه انتظار می کشند

و من انتظار را 

چون سیگار دود می کنم

و در ریه التماس هایم فرو می برم

به امید آن که روزی

تنم پر شود از سمی به نام ......


همه انتظار می کشند و من

روزی سه وعده انتظار را می بلعم

و به تکرار این

جویدن و دود کردن و بلعیدن خو می گیرم

تا انتظار ، از فعل کشیدن آزاد شود

و من از فعل خواستن تو


* سیمین *



http://de.acidcow.com/pics/20091030/smoke_kreativ_13.jpg