سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

اجبار

بیا این انکار را معنی کن   

بیا این اجبار را تعبیر کن  

 

نه این انکار نیست   

اجبار است   

بیا این اجبار جانفرسا را   

 تهدید کن   

 من از اجبار بی حد و  

 

از این انکار بی توصیف  

 

سخت گریزانم  

 

بیا جان را از این احساس  

 

پر انکار  

 

تفسیر کن  

 

* سیمین *

 

دروغ

می خواهم باز هم به من دروغ بگویی  

  

می خواهم همه دروغ هایت  

 

سرفصل  آواره شدن هایم بشود  

 

می خواهم  باز هم  

 

به دروغ از من بگذری  

 

ولی بدانم  

 

که تو گذشتنی نیستی  

  

* سیمین *

نگاهم کن

آهسته می آیم  

 

نگاهم کن  

 

برای بار دیگر  

 

با  آن نگاه صدایم کن  

 

کمی در خطوط آخر خواستن هایت  

 

گم شده ام  

 

از خودِ گم شده ام جدایم کن  

 

تو باورم کردی  

 

تا نفس داشتم  

 

نگاهم کردی  

 

باز هم نگاهم کن  

 

باز هم صدایم کن  

 

تو را سخت کم دارم  

 

* سیمین*

بیا طلوع من باش

برای فصل ماندن  

 

گویا هنوز شکوفه نیستم  

 

برای با تو خواندن  

 

گویا هنوز پرنده نیستم  

 

نمی خواهم قفس بمانم  

 

نمی خواهم بی همنفس بمانم  

  

برای آغاز بهار چشم هایت  

 

بیا طلوع من باش  

 

بیا کاری بکن  

 

بیا نماز بی وضوی من باش

  

 

* سیمین *  

 

خودت خواستی

 ---   برای بهانه ای که خواستی تا رها باشی اینهم بهانه ----- 

 

 

انگار بهانه می خواستی 

 

 انگار روز های بی ترانه می خواستی  

 

باشد بهانه را ساخته ام  

 

بیا بردار و بی من سر کن با خود و 

 

یادت بماند که خودت خواستی  

 

*سیمین *  

 

  

 

در خود تاب می خورم

صدای بی صدای تو


که در من می پیچد


را ه را گم می کنم


و زمان را به بازی می گیرم    و


شاید هم گول می زنم راه را


و  واژه های تو


که در من جاری می شود


در خود می پیچم


و شاید برای همیشه 


در خودم تاب می خورم


و نفرین می کنم ماه را .



* سیمین *


http://pegah63.persiangig.com/image/mahtab.jpg

گذر

عبور ساده ای نیست


گذشتن از نگاه تو 


اما باید گذشت


از نگاه بی گناه تو



* سیمین *


http://www.sharemation.com/golmangoli/343i5vc.jpg


می خواهم راهی بشوم

صدای نبض باران را نمی گیرد کسی  

 

می شورد دلم را این هوای دلواپسی 

 

باید که راهی بشوم  


باید از این همه وابستگی خالی بشوم  


دست صداقتم را کسی شاید بگیرد امروزِ روز  


شاید بسوزد دل او از اینهمه آه و سوز  


از اینهمه تنهاییم خسته شدم   

 

مثل مرغی،  بال و پر بسته شدم  


چرا کسی حرفی از هوای تازه نمی زند باز  


چرا کسی اینجا حرف تازه ای نمی کند آغاز 


 

امروز مثل دیروز بود و  


فردا مثل امروز خواهد بود  


هوای خانه کمی تنگ است  


دل ها مان برای کمی آواز هم در جنگ است  

 

می خواهم راهی بشوم   


مثل باد هرجایی بشوم   


می خواهم از خود و خاطراتم  

  

بگذرم و دوباره آنجایی بشوم  


سد راهم نشوید   


می خواهم بروم باز آوارۀ جایی بشوم  

  

*سیمین*  

 

http://www.sharemation.com/pedram1/12527.jpg

آن منم ...آن تویی

آنکه می بیند جفایت را منم


آنکه می گیرد


دست هایش را روی صورت


سخت  می گرید هم منم


آنکه بی مهابا با من و دل


روز و شب بد می کند


 اما تویی 



چاره ای نیست


باز هم


آنکه بی پروا


اشک در چشم خود


حلقه نموده روز و شب 


آن منم



دست بر بالین یک خاطره


از روی ناچاری کشیده


آن منم 



آن که خطی از ابطال


روی رد من و اشکِ چشم دیده


آن تویی 



آن که گردی از فراموشی


روی احساس دلم پاشیده


باز هم تویی



من دچارم، چاره ای نیست


من باز هم می بارم


چاره ای نیست 



ولی آنکه روزی بی تو و یادت


می رود از جان تو


آن منم 



آنکه افسوس غبارِ


راه رفته ام را می خورد


تنها  تویی 



* سیمین *


صبح سپید

این جا رسم بر این است


بر زمانه سلامی بکنیم


پشت پنجره به آفتاب نگاهی بکنیم



این جا رسم بر این است


به سپیده لبخندی بزنیم و


با ترنم روز صفایی بکنیم



نه که حسرت به دل یک صبح سحر


زیر یک خاطره وا مانده باشیم و


هیچ نگاهی نکنیم



نه ! 


اینجا رسم بر این است


که آفتاب خدا هم پیدا نبود هیچ اگر


باز هم ماجرای صبح را باور بکنیم



چه رسم عجیبی دارد این صبح سحر


با دل آن پرندۀ از قفس زده پر



به نگاهی از آسمان دل خوش کرده 


به جرعه ای  از قطره باران منقار پر کرده



اینجا رسم بر این است


هر صبح سحر


لب لبخند زنی


بلرزاند دل خورشید را


امید دل مردی


برقصاند صبح سپید را



اینجا رسم بر این است


به امروز سلامی بکنیم



* سیمین *



http://www.bethgalston.com/images/MirrorPiece_63.jpg




هوای ماندن سخت است

تیک تاک ساعت خوابم را نپراند  

  

فکر فردا   

 

خواب را از من فراری داد و از من راند  .

 

فریاد صبح سر به سرم نگذاشت  

 

فکر این بار سنگین اطاعت ها  

 

قلقک داد سرم را و بعد  

 

پا به فرار گذاشت   .

 

من از صبح ترسیدم  

 

من از امروز هراسیدم  .

 

من از تیک تاک ساعت ها  

 

از انزجار آفتاب و ابرها

 

از همه نگاه ها و حقیقت ها  

 

در کابوس شبانه ام   

 

فرار می کردم  ،

  

من از صدای التماس آن حیوان بیچاره  

 

دم سرمای سحر گاهی اسفند ماه  

 

خوابم نپرید  ،

 

من از این باور سخت انسان بودن و انسان ماندن  

 

تنم رخت از جان امیدم درید  . 

 

من از حجم واژه ها  

 

که مثل انفجار یک دنیا 

 

 بر سرم آوار می شد  

 

من از تن سختی دل های این مردم  

 

که بر باورم آزاد می شد  

 

پریشان می شدم 

 

     هراسان می شدم

 

از خودم ترسیدم  

 

نکند من هم انسان بشوم  

 

سخت و  سنگ و  بی رحم . 

 

نه من گمان می کنم امروز  

 

هوای ماندن کمی سخت است  

 

باید رفت    

 

گمان می کنم  امروز  

 

جان من  

 

نای ماندن ندارد هیچ  

 

باید رخت بربست  

  

* سیمین *  

 

 

 

 

 

فریاد نزن

فریاد نزن

دست هایم می لرزد


تو که در من فریاد می شوی

جان من می ترسد


من صدای خراشیدن پلک را

روی خواب می شنوم


و نم نم باران را

روی خشکسالی زمین


من فریاد رگبرگ گل ها را

که با موسیقی باران جان می گیرد را

می شنوم


فریاد نزن

من صدایت تو را هم می شنوم


فریاد نزن

دست هایم می لرزد

و پلک خوابهایم می پرد


فریاد نزن

می ترسم


* سیمین *


http://littleangellog.com/wp-content/uploads/2009/05/d981d8b1db8cd8a7d8af.jpg

باز هم گریه دارد این تنم

وقتی گریه می کردم

کسی بیدار نبود

زیر آن گنبد سخت کبود

 

وقتی گریه می کردم

کسی هوشیار نبود

در انتهای آسمان بی معبود


وقتی گریه می کردم

کسی اشک هایم را نمی دید

از روی ترحم هم

کسی لا به لای ناله هایم نمی خزید


پس امروز هم گریه دارد این تنم  

اشک دارد همه بدنم 


باز هم اشک خواهم ریخت

گریه خواهم کرد 


چون اینجا باز کسی

 اشک هایم را نخواهد دید  

 

* سیمین *



به خدا هم .......

من به اصالت این شعر ها


که می خوانم


شک دارم


نه مادرشان را می شناسم


نه پدر و برادر و خواهرانشان را .


من به اصل این واژه ها مشکوکم


مثل یک سیب گاز زده می ماند گاهی


که یک رد دندان


ولی بی اثر از طعم یک لب


در یک سبد پر از ادعا


جا مانده باشد..


من به این شعر ها که


هر روز این مردمان


به هم می بافند مشکوکم .


من در صف یک نانوایی هم دیدم


پیرزنی


به جای آن دعاهای مرسوم


هر یک آن دانۀ آبی را که می انداخت


واژه ای زیر لب می گفت


شعر بود یا ناسزا ؟


من به آن ثنا هم مشکوکم


نکند خدای ما هم شاعر بوده


یا که او هم با واژه عشق بازی کرده


من به خدا هم ..........


* سیمین *


http://gallery.photo.net/photo/5733881-lg.jpg

وا مانده ام

حالا دیگر نمی خواهم  

 

کسی به خاطره هایم بخندد  

 

گرچه من هنوز در خودم وامانده ام  

 

و در یک بقچه خالی از حس درونم  جا مانده ام  .

 

دیگر تمنا کردن هم راه چاره نیست  

 

من سخت گرفتار خود شده ام  

 

و حالا  

 

دیگر نمی خواهم  

 

کسی به تشت خیس احساسم   

 

رخت چرکی از واژه هایش باز  

 

بار کند   

که من در همین دو خط  

 

آخر هم وامانده ام . 

 

* سیمین *

پرسه

پا به پای خیابان راه  می افتم


               به همه کوچه پس کوچه ها


                                                         سلام می کنم


                       فقط برای اینکه


       کسی جایی


                                                  روی مناره ای


                    اسم تو را خوانده بود 


و در خیالم

        

                            با تو پرسه می زنم


      و من به دنبال تو


              پا به پای خیابان                  را ه می افتم




* سیمین *


http://img98.com/images/fogmtsr4ijqybku40m56.bmp



فتح تو

از من که گذر می کند این ثانیه های بودن


گویا


به فتح بزرگی رسیده ام


که تو در من هنوز می تپی


و گاه که


هر عبور لحظه ای


سنگین تر از نبودنت می شود


گویا


به قعر تار ترین


انحنای شکست می رسم 


شاید فتح تو


ساده از کنار جریان زندگی می گذرد


ولی چرا من


هیچ گاه فاتح نبوده ام ؟


* سیمین *


http://www.pixup.ir/images/x7v8rsujgmjckk4qdfz.jpg



مال من خواهی بود

کمی از شعر های مسموم  را


در تو خورانده ام


مسموم واژه هایم که باشی


همیشه مال من خواهی بود


و کمی عطر تنم را


روی جانت جا گذاشته ام


هر جا  که باشی


من با تو خواهم بود 


و تو را در ناب ترین عشوه هایم


به اسارت گرفته ام


هرجا که قفسی بود


به یاد قفس واژه های من خواهی بود


و در تو نفسم را


میخکوب کرده ام


هرجا که باشی


نفسم


از تو عبور خواهد کرد



* سیمین*


http://th02.deviantart.net/fs32/300W/i/2008/219/d/1/Just_to_Breathe_In__by_SM_Photography.jpg







تاب زلف

در تن مسیحایی تو


در عطر مریم وار چشم های تو


گوشه ای مات و مبهوت


غرق در خلوص واژه هایت


جان باخته ام


و خوشه هایی از


انهدام تو در من


کشیده ام


به تاب زلف پیچکیم



* سیمین*


http://www.mieillustration.com/uploaded_images/hair-745840.jpg




کهنه بوسه

کمی از تو در خودم با فته ام


و کمی درحض  یک مزه مانده ام


چه شیرین بود این طعم و چشیدن ها


ولی افسوس


جیره فردامان


به یک اتفاق مربوط می کند خود را


و در بساط یک صبحگاهان


شاید کمی از یک التهاب باقی مانده باشد


و وای چه دل انگیز است آن طعم


که من بلعیده بودم


و در هیجان افسون مانده بودم


وای چه هوس انگیز بود


این کهنه بوسه آخر


* سیمین * 


http://fc09.deviantart.net/fs11/i/2006/249/0/c/golden_fish_by_LimKis.jpg

بادبادک شور درونم

کمی نگاهم کن


مثل یک کودک


در هجای واژه های الفبایی که هر گز نیاموخته .


کمی تامل کن


امروز می خواهم


واژه تازه ای را


به دفتر مشقم هدیه کنم .


واژه ای که از جنس هیچکدام از واژه ها نیست 


کمی در من خودت را مرور کن


می خواهم


به آغوش کودکانه ام


تو را هدیه کنم


کمی در صدای من درنگ کن


می خواهم


نام تو را بخش بخش بخوانم


حالا بگذار


با آستین لباس شعر هایم


بخار عینک سیاهت را پاک کنم


تا کمی بیشتر مرا ببینی


می خواهم


از دور  بادبادکی از شور درونم هوا کنم .


دستم را ببین


همان که تکان میدهمش


به سوی آفتاب .


چشمت را نبند


به سوی من آغاز شو


می خواهم


روی ساحل افکار تو


کمی خود را رها کنم .



* سیمین *


http://www.life123.com/bm.pix/how-to-build-a-kite.s600x600.jpg





سرمشق تو

تو را که دیکته می کنم


سر خط هیچ دفتری


طاقت ماندنش نیست


با که پریده ای تو


که هیچ کتاب عشق من


توان خواندنت نیست ؟


* سیمین*


کوک شعر های من

ساز هایی که کوک نمی شود


و دست هایی که ریتم هیچ  سازی را


به خراش نمی کشد ،


دلم را آشوب می کند .


تکرار همه هجای نت ها


سخت مرا درگیر یک اتفاق کرده .


و چشم هایم را که می بندم


آواز ننواخته یک حس را


هزار بار تکرار می کنم .


انگار من با یک کوک نا موزون


همه خودم را باخته ام


و با یک شعر بی قافیه


بار ها در خود پیچیده ام


و به وزن هیچ شاعری


ایمان نمی آورم


رقم زده ام گله هایی را


در بطن باور هایم


و من سخت درگیر یک


ساز به آهنگ ننشسته


و یک شعر به وزن نرسیده ام


* سیمین * 


http://music.schoolnet.ir/Articles/duacover2%5B1%5D.jpg



 



شعر تب دار

جان همه شعر هایم تب دارد


پاشویه کردم واژه را


آب تشت خاطرم


سخت ملتهب شد ، گَر گرفت



* سیمین *

زایش افکار

آن روز که مادرم مرا زایید 


خالی شد از من


و من همان روز


پر شدم از یک دنیا احساس


نمی دانم


وقت زایش این افکار متلاطم کی خواهد بود ؟


مادرم از من در تنش خم نشد هرگز


اما من خم شدم از اینهمه من بودن در تنم 


* سیمین *



************کاش کسی مرا صدا نمی زد**********

کاش کسی مرا صدا نمی زد

در  عبور جاده ها

تا به سلامت جان به در برم

از هجوم واژه ها

کاش می شد فصل دلتنگی را

از چوب خط زندگی حذف کرد

کاش کسی نمی گفت آی زن

پیرهن خاطراتت پوسید

نمی گفت گوشواره شعر هایت

تک مانده در گوش روزگار

کاش می شد کسی صدا نمی زد نامم را

آی سیمین

واژه هایت بوی شرجی بودن و نم دارد

کسی نمی گفت هرگز

چشم هایت به کتابی زل زده

که هر گز هیچ کس دست خطی روی آن ننوشت

کاش مثل کاغذ که به رقص در می آید با باد هوا

من به رقص فریاد می شدم در صدا

کاش کسی مرا صدا نمی زد


*سیمین*


 

طعم ناب

یک گاز ساده

به آن میوه سر بسته احساس دلت

کافی بود

تا به طعم گس آن پی ببرم

 

و کمی پای کوبی کودکانه

روی آن جاده همیشه بن بست

 کفایت می کرد

تا به غبار هرگز آفتاب ندیده چشمت

پی ببرم

 

کمی زاغ سیاه

بودنت را چوب زدن کافی بود

تا بدانم که

تو به دنبال طعم نابی

از بودن بودی و بس


*سیمین*


http://artfiles.art.com/images/-/Munoz/The-National-Ballet-of-Cuba-2001-Print-C10093825.jpeg

......

چشم هایم به پای چشم های تو تباه شد


دست هایم به خاطر خاطره هایت فنا شد


چه بی رحمیست اینگونه مردن ها


احساس من در راه به تو رسیدن ها رها شد 



بندی از رخت تنهایی من باز کنید

به هوای دل بیچاره من نوای تازه ای ساز کنید

حجم این خاطره زیر آوار نگاه ، سخت سنگین است

محض خاطر ما ، فصل تازه ای آغاز کنید

هنوز فکر میکنی ساده ام که دل باختم ؟

ساده ام که روی یک حباب خانه ساختم ؟

به گمانم عاشقی درد سختیست

 که من بی مهابا از آن کوه ساختم


با عبور از کنار آن فواره هر بار

سیل اشک است که جاری می شود

ماتم و عشق است که پر و خالی می شود

جان بی تو  به لب آمدست دیگر

این همان اشک است که بر گونه راهی می شود




* سیمین *

....

گاهی به سخاوت باران شک  می کنم


مثل همان روز هایی که


به بخشش چشم های تو شک داشتم

 

گاهی به آفتاب حسادت می کنم


مثل همان روز هایی که


به بودن آفتابی تو حسادت می کردم

 

گاهی به دنیا بدبین می شوم


مثل همان روزهایی که


به رفتن های تو بدبین بودم

 

گاهی به همه پرندگان خدا ناسزا می گویم


مثل آن روز که


تو قصد رفتن داشتی و من هیچ نفهمیدم


و به خود ناسزا گفتم



* سیمین *


http://unforgiven.persiangig.com/pic_other/golesang.jpg



چه طلوعیست

امروز کوله باری دارم
پر از خودم
پر احساس نابم
پر از شور و عشق
پر از بودن


و گاهی هم
این کوله بارم
تکه هایی از دلتنگیست

امروز نقش گلبوته های دو چشمی
روی پلک خواهش های من
سوسو می زند

امروز لحظه های ناب من
با خورشید تقسیم می شود

امروز چه دیوانه ام ، مستم
سخت به دنبال خودم هستم

نمی دانم

شاید کسی از من ندارد خبری

ولی مانده از من
روی قلب یک نفر، اثری

شاید که نشود
تعبیر این خواب را با کسی گفت
ولی من خواب باران دیدم
خواب آب و رود و چشمه ساران دیدم

من زیر یک حجم وسیع

از دل دادگی ها و عاشق ها

از همه دنیا عاشق تر بودم
رنگ چهره ام
از همه چهره ها آفتابی تر بود

چه طلوعیست امروز

* سیمین *


http://gallery.photo.net/photo/2565478-lg.jpg